اجتماعیاستانیخراسانسلامتفرهنگی

روایت عینی از کنکور ۹۹ که حتی کرونا هم مغلوبش نکرد

خبرمهم: روز 18 مرداد 1399، بالاخره پس از گذشت پنج ماه روز کنکور فرا رسید، خبرهای ضد و نقیضی از چند روز قبل، از برگزاری و عدم برگزاری کنکور ارشد در فضای مجازی گفته می‌شد اما این اخبار تنها استرس من یا دیگر داوطلبان را بیشتر می‌کرد.

به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، ساعت ۵:۴۵ دقیقه صبح روز شنبه، پس از استراحت سه ساعته‌ام با زنگ هشدارگوشی موبایلم از خواب بیدار می‌شوم. از داوطلبان کنکور دکتری شنیده بودم که امکان دارد تهویه مکان برگزاری مناسب نباشد، مانتو و روسری نخی خنکی را انتخاب می‌کنم. به سراغ پروتکل‌های بهداشتی می‌روم. برای حفظ جانم، یک ماسک پارچه‌ای دولایه و دو ماسک سه‌لایه جراحی بر روی صورتم می‌زنم و شیلد را روی سرم تنظیم می‌کنم. دستکش لاتکس را دستم می‌کنم. ژل ضدعفونی کننده را در یک دست و اسپری الکل را در دست دیگرم می‌گیرم. حس می‌کنم برای انجام عمل جراحی سنگینی آماده می‌شوم تا کنکور ارشد علوم ارتباطات اجتماعی.

ساعت ۶:۵۰ دقیقه پس از چهار بار درخواست ماشین از تاکسی‌های اینترنتی، سفیری با مبلغ ۱۴ هزارتومان سفرم را قبول می‌کند. پراید سفید چرکی جلوی پایم ترمز می‌زند و قبل از اینکه دستم را به دستگیره بزنم، با اسپری که  در دست دارم، محل را ضدعفونی می‌کنم و روی صندلی را هم اسپری می‌کنم. سرم را که بالا می‌آورم تا به راننده نگاه کنم، صورت کامل راننده ریشویی را می‌بینم که خبری از نشستن ماسک بر روی صورتش نیست، تمام دغدغه و استرس کنکوری‌ام روی نداشتن ماسک راننده شیفت می‌شود و تنها سه ماسکی که بر روی صورتم دارم کمی دلم را آرام می‌کند. پس از گذشت چند متر کیف دستی را از روی شانه‌ام بر می‌دارم تا برای پرداخت اعتباری گوشی تلفن همراهم را در بیاورم. در یک لحظه پاراگراف نهم کارت ورود به جلسه‌ام از داشتن وسایل اضافی و نبودن امانات در حوزه‌های امتحانی جلوی چشمم می‌آید و مانده‌ام اگر با کیف و گوشی‌ام راهی دانشگاه شوم، چه اتفاقی خواهد افتاد و چطور باید تا خانه گز کنم؟

ساعت ۷:۰۵ دقیقه شده، با تاکسی اینترنتی وارد دانشگاه فردوسی می‌شوم. ماشین‌های زیادی جلوی درب ورودی هستند. نگهبان دانشگاه جلوی درب شرقی ایستاده و جواب سوالات ماشین‌ها را می‌دهد. دانشجویان زیادی پیاده به سمت حوزه امتحانی خود می‌‎‎روند. با راهنمایی نگهبان به دانشکده معماری می‌رسم و سفیر همان جا مرا پیاده می‌کند. پس از طی مسیری به دانشکده دامپزشکی می‌رسم. افراد زیادی جلوی دانشکده در رفت و آمدند و پنج مراقب و بازرس جلوی درب دانشکده ایستاده‌اند و یک پسرجوان که لباس انتظامات را برتن دارد جلوی درب با ماسک و شیلد ایستاده است. بر روی بنر جلوی ساختمان نوشته شده، دفتر امانات و تحویل گوشی؛ خیالم از کیف و گوشی‌ام راحت می‌شود، اما تناقضی که در کارت ورود به جلسه‌ام با این تصویر می‌بینم را هضم نمی‌کنم و تنها استرس مضاعفی را در این شرایط برایم سر صبحی بوجود آورد.

 با جامدادی‌ نسبتاً بزرگم که محتویاتش شامل دو مداد نرم پررنگ، یک پاک‌کن، مدادتراش، پدالکلی، شکلات، دوجفت دستکش و ماسک اضافه، برگه ورود به جلسه و برگه تاییده سلامت است در صف بازرسی بدنی که در سمت راست ورودی دانشکده است، می‌ایستم. از بازرسی بدنی رد می‌شم.  ابتدای سالن دانشکده دو مرد میان‌سال جلوی دومیزی که رویش کیک و آب‌معدنی است، نشسته‌اند. به داوطلبان اشاره می‌کنند تا از پذیرایی‌ها استفاده کنند، اما بیشتر داوطلبان از ترس کرونا همراهشان چیزی برای خوردن دارند. از روی راهنمای صندلی داوطلبان، شماره صندلی‌ام را پیدا می‌کنم. سالن را تا انتها می‌روم. صندلی‌ام در راهرو قرار دارد. حدود ۱۰۰ صندلی با فاصله در راهرو قرار دارد. چشمی که نگاه می‌کنم فاصله‌ام تا صندلی جلویی کمتر از یک متر است. تمام صندلی و دیوار مجاورم  را با الکل ضدعفونی می‌کنم. کنجکاو می‌شوم و از روی صندلی‌ام بلند می‌شوم و فاصله را با پاهایم اندازه‌ می‌گیرم که درست حدس می‌زدم.

ساعت ۷:۲۰ دقیقه است وروی صندلی نشسته‌ام. هشت نفر از داوطلبان تنها با فاصله یک متری از من با هم صحبت می‌کنند. صحبت‌هایشان نظرم را جلب می‌کند و هرازگاهی ناخواسته جملاتشان را می‌شنوم که از کرونا مبتلاشدن یکی از آن‌ها صحبت می‌کنند.استرسم هر لحظه بیشتر می‌شود.

 ساعت ۷:۵۰ دقیقه است اما هنوز کسی جز چند نفر بر روی صندلی ننشسته است. دختری را در ابتدای سالن می‌بینم که با اسپری الکل تمام صندلی خود را ضدعفونی می‌کند، اما روی آن نمی‌نشنید و به بیرون می‌رود. بعد از چند لحظه با شیشه بزرگی از الکل به صندلی خود بازمی‌گردد و صندلی، محیط پیرامون و چند متر اطرافش را ضدعفونی می‌کند.

کم‌خوابی، نخوردن صبحانه، گرمای بیش از حد سالن و تمام این‌ها خواب را به چشمانم آورده است، صدای بلندگو هر لحظه آزاردهنده‌تر می‌شود. کسی به خانم اطلاع‌رسان توجهی ندارد. او مرتب اعلام می‌کند: «چناچه داوطلبی گوشی همراه، ساعت هوشمند، دستبندهوشمند و انگشتر هوشمند خود را تحویل نداده است به نزدیک‌ترین مراقب خود تحویل دهد».

ساعت ۸:۲۰ دقیقه است و هنوز آزمون شروع نشده، داوطلبان همچنان وارد دانشکده می‌شوند. بالاخره سرو کله مراقبی به راهرو شماره ۳ پیدا می‌شود و برگه‌های نظرسنجی را بین افراد پخش می‌کند.

ساعت ۸:۳۰ دقیقه است و  پس از گذشت حدود ۶ دقیقه، مراقب بسته دفترچه سوالات و پاسخ نامه‌ها را به داوطلبان می‌دهد.

پس از گذشت ۱۵ دقیقه با اجازه خانم اطلاع‌رسان پشت بلندگو و بعد از چندبار چک کردن شماره داوطلبی روی صندلی، کارت و بسته، بسته سوالات و پاسخ نامه را باز می‌کنم. با بسم الله و نفس عمیق  شروع می‌کنم تا اولین سوال را پاسخ بدهم اما صدای سرفه داوطلبی از انتهای سالن تمرکزم را به هم می‌ریزد.

ساعت ۹:۳۰ دقیقه است، صدای کفش مراقب خانمی توجهم را به محیط اطراف جلب می‌کند. قندم افتاده است، دوست دارم کیکم را بخورم اما صدای سرفه‌هایی که در این یک ساعت شنیده‌ام مرا از خوردن باز می‌دارد.

ساعت ۹:۴۵ دقیقه است و هنوزکسی برای احراز هویت به سالن نیامده است.  صدای چند نفر داوطلبان از انتهای سالن می‌آید که درخواست آمدن مراقب می‌کنند، اما کسی  پاسخ‌گو نیست. در همان لحظه داوطلب دست چپم کیکش را باز می‌کند و با دست شروع به خوردن می‌کند.

ساعت ۱۰ است و خانمی برای احراز هویت وارد سالن شماره سه می‌شود، به صندلی من که می‌رسد می‌گوید: «خانم کارتتو باز کن بهم بده. کارت ملیت کو؟ ببینم. ماسکتو بده پایین!»
بعد از احزار هویتش از او می‌پرسم: اثرانگشت نمی‌خواد؟
– نیازی نیست!

ساعت ۱۰ و نیم است و آخرین نگاهم را به دفترچه سوالات و پاسخنامه می‌اندازم. همان‌طور که به داوطلب جلوی خودم که ماسک چانه زده است و سرفه می‌کند نگاه می‌کنم. وسایلم را به‌سرعت برمی‌دارم و بعد از تحویل دفترچه و برگه پاسخ سوالات به امید اینکه کنکور خوبی بود و در این دو ساعت کرونا نگرفته‌ام، دانشکده دامپزشکی را ترک می‌کنم./ایسنا

جهت دریافت مهم‌ترین خبرها، ایمیل خود را وارد کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بخوانید:

دکمه بازگشت به بالا