به گزارش بخش ورزشی سایت خبرمهم، «سال گذشته یکی از باشگاههای بزرگ اروپا درباره مربی بعدی خود در حال تصمیمگیری بود که یک نام بزرگ مطرح شد. یکی از تصمیمگیرندگان جملهای بر زبان آورد: «دوران او گذشته است.»
خیلیها در فوتبال همین فکر را میکنند. برخی مربیان حتی این جمله را در مورد دیگران به کار میبرند. سال ۲۰۱۴، مورینیو در مورد ونگر گفت: «زندگی خیلی سریع سپری میشود و از شما عبور میکند اما نه به اندازه فوتبال. نکته مهم همین است.»
مشخص کردن دلایل عبور فوتبال از یک مربی کار سختی است اما کاملا واضح است که این اتفاق میافتد. این گونه است که مربی برنده لیگ قهرمانان اروپا مانند جووانی تراپاتونی کارش را در تیم ملی ایرلند به پایان میرساند. اینگونه است که مورینیو در تاتنهام دیده میشود و آنجلوتی در اورتون. مربیان ناگهان متوجه میشوند که دیگر دنبال مربیگری در تیمهای تراز اول نیستند. زیرا آنها نمیتوانند مثل سابق جام بیاورند. این بردن جام است که اطمینان حاصل میکند یک مربی در باشگاه بزرگ به کارش ادامه میدهد. با اندکی جرح و تعدیل میتوان محاسبه کرد که جادوگری مربیان چه زمانی طول میکشد. بر اساس محاسبه انجامشده میتوان گفت این زمان ۱۲.۳ سال است.
این رقم از ارزشیابی شغلی همه مربیان برنده لیگ برتر و فینالیستهای لیگ قهرمانان اروپا حاصل شده است. در حقیقت واقعیتی وجود دارد که میگوید دوره شغلی یک مربی ۳۰ سال است و عموما این مدت در سه مرحله اتفاق میافتد. افزایش، اوج و نزول.
در اینجا نقطه اوج مهم است. نقطه اوج متعلق به زمانی است که مربی جام سطح بالا برنده شده و این یک پدیده ذهنی نیست. بدیهی است که بردن جام لیگ برتر یا لیگ قهرمانان اروپا از نظر همه یک موفقیت بزرگ به حساب میآید. بزرگتر از آن برنده شدن جام با تیمی به نسبت سطح پایین است. مثل قهرمانی پورتو در یوسیال.
به عنوان نمونه برایان کلاف را در نظر بگیرید. در سال ۱۹۶۵ مربیگری را آغاز کرد. او اولین موفقیت بزرگ خود را در فصل ۷۲-۱۹۷۱ با کسب عنوان لیگ با دربیکانتی آغاز کرد و ناتینگهام را در سال ۱۹۸۰ قهرمان اروپا کرد. کلاف در ۱۳ سال بعد جام برد اما هرگز به آن سطح نرسید. منصفانه میتوان گفت دوران درخشش کلاف ۹ سال بود.
برای آریگو ساچی این عدد ۷ سال بود. بیل شنکلی ۱۰ سال، کنی داگلیش ۱۰ سال، جوک استین ۱۱ سال، ویسنته دلبوسکه ۱۲ سال، فابیو کاپلو ۱۶ سال، مت بیزبی ۱۷ سال و آرسن ونگر ۱۹ سال. میانگین برای بیش از ۵۰ مربی برجسته تاریخ فوتبال ۱۲.۳ سال است.
اگر میخواهید کمی سرگرم شوید و حساب کتاب کنید باید بدانید گواردیولا ۱۱ سال است که در اوج به سر میبرد و یورگن کلوپ در ۱۰ سالگی است. در حالی که با توجه به محاسبات مورینیو در ۱۳ سالگی یعنی از ۲۰۱۵ تاکنون و آنجلوتی در ۱۵ سالگی از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۰ متوقف شدهاند.
البته نمیتوان بر این اساس گفت که گواردیولا و کلوپ باید در دو – سه سال آینده افت خود را آغاز کنند. تنوع مشاغل نشان میدهد که سن در این مسیر نقش اساسی ایفا میکند. این در مورد نبرد یا یک «ساعت آسمانی» نیست بلکه بر اساس تغییرات محسوس در بازی فوتبال اتفاق میافتد.
به وضوح مشخص است مربیانی برجسته شدهاند که با ایدههای جدید در زمان جوانی توانستهاند قوانین ثابت زمان خودشان را به چالش بکشند. تاریخ فوتبال را میتوان از این طریق دنبال کرد. نرئو روکو با میلان در سال ۱۹۶۲ در اروپا قهرمان شد. او با سبک دفاعی به نام کتاناچیو سلطنت میکرد تا این که استین با سلتیک و رینوس میشل با آژاکس توتال فوتبال را به وجود آوردند. تیمهای رقیب برای توتال فوتبال نقشه کشیدند و این طور شد که بازی واقعا رو به جلو حرکت کرد. البته هرکدام از سبکها برای مدتی کار کردند.
مربیان در طول زمان متدهای متفاوتی را انتخاب کردند اما هیچکدام از متدهای سابق کاملا نابود نشدند. مثلا در دهه ۱۹۸۰ ساچی با قرائتی تازه از سبک دفاع ایتالیایی به موفقیت دست یافت و گواردیولا در سالهای گذشته نگاه جدیدی به توتال فوتبال داشته و آن را ارتقا داده است. همه اینها بیشتر تحتتاثیر تحولات در علم روانشناسی ورزش است و مربیان آن را پهلو به پهلو منتقل میکنند.
روبرتو مارتینز سرمربی موفق بلژیک در این رابطه میگوید: «همهچیز در فوتبال اختراع شده است. اما روند استفاده شما از این دستاوردها اهمیت دارد. من فکر میکنم هم برنامه هم اجرا باهم در حال تکامل هستند. شما باید آماده باشید و با آنها حرکت کنید.»
این نکته مهمی است. برای به تصویر کشیدن یک رهبر به افول رفته دیوید برنت مثال خوبی است. ایده او همیشه عالی نماند اما برای ۱۰ تا ۱۵ سال خوب کار کرد اما دیگر نتوانست همان کارکرد را داشته باشد. این ممکن است به تغییر زمینههای فوتبال مربوط باشد. این همان چیزی است که سر الکس فرگوسن بهتر از هر کس دیگری فهمید. به همین دلیل است که او سطح حرفهای به مراتب طولانیتری از هر مربی دیگری داشت. ۳۴ سال او بهترین بود. بهترین کسی که میتوان با او مقایسه کرد یوپ هاینکس است که ۳۰ سال در اوج بود.
شما واقعا نمیتوانید بگویید فرگوسن یک ایده تاکتیکی بزرگ داشت که با او تعریف میشد. و این احتمالا همان چیزی است که او را از بقیه متمایز میکند. فرگوسن هر بار شکست میخورد دنبال دلایلش میرفت و به بهبود اوضاع تیم میپرداخت. این رویکردی است که وی تقریبا از همه رقبایش یاد گرفته بود. از علم ورزش ونگر تا سبک بازی یوونتوس مارچلو لیپی.
این سازگاری دلیل موفقیتهای فرگوسن بوده است. این ممکن است بهتر از ایدههای انقلابی و ایدئولوژیهای جدید در فوتبال کار کند. منطق آشکاری نیز برای آن وجود دارد. برخی مربیان با یک فکر بزرگ وارد میشوند و اثرگذاریاش اثبات میشود. اما آنقدر استفادهاش میکنند که شما از آن متنفر میشوید و دیگر کار نمیکند.
شاید به همین دلیل باشد که ساچی تنها ۷ سال در اوج بود و کرایوف هشت سال. اوج آنها ممکن است از اوج سایرین بالاتر باشد زیرا ماهیت ایدئولوژی آنها کاربرد بیشتری داشت. مثلا به بارسلونای رویایی ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ نگاه کنید که بر بستر ایدههای کرایوف بنا شده بود. اما ذات این ایدئولوژی به لحظات وابسته است و وقتی بازی تغییر میکند باید همزمان با آن تغییر کند. برخی مربیان خیلی به ایده اصلی خود وابسته میمانند.
ابن البته به انرژی مربی و عطش او برای کسب جام نیز بستگی دارد. چهرههای برجسته مربیگری میگویند این به وضوح در مورد مورینیو و رافا بنیتز صدق میکند. با این حال همه چیز در مورد ایدئولوژی و عشق نیست و مساله غرور نیز مهم است. برخی مربیان به اندازهای که به ایدههای خود اطمینان دارند به تاکتیکهای دیگر عادت نمیکنند. آنها میخواهند ثابت کنند ایدههایشان هنوز هم کار میکند. این چیزی است که برای ونگر بارها و بارها اتفاق افتاد و حالا هم برای مورینیو به نظر در حال رخ دادن است.
این روندها کاملا قابل شناسایی هستند. در مورد کلوپ و گواردیولا هنوز باید صبر کرد و دید مقابل این مشکل تسلیم میشوند یا نه. البته هر دو ثابت کردهاند ایدههای دیگر را به خوبی اقتباس میکنند. تیم کلوپ به وضوح مالکیت بیشتری دارد و تیم گواردیولا نیز از فشار مستقیم بیشتری استفاده میکند. بدون شک این دو مربی تاثیر زیادی در پیشرفت فوتبال داشتهاند./اعتماد