به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، در یادداشتی در روزنامه شرق به قلم، عبدالرحمن نجلرحیم، مغزپژوه، آمده است: «قرنها از تمدن انسانی گذشته است ولی هنوز ما از اهمیت و گستردگی کار مغز خود غافل ماندهایم. تنها از چند قرن گذشته به بعد است که کمی به اهمیت و ارزش مغز خود از طریق صدماتی که بر آن وارد میشود، پی بردهایم. تازه بسیار دیر باور کردهایم که اختلال خلق، رفتار، هیجان و عاطفه ما نیز به کار مغز ما ربط پیدا میکند. چون اغلب آنها را به عوامل فوق طبیعی و غیر جسمانی نسبت میدادهایم. به عنوان مثال، به نظر میرسد جوامع انسانی، در هر قرن، برای یک بار هم شده، با همهگیری بیماری عفونی روبهرو بوده است. اما در جریان این همهگیریها، کمتر به احتمال درگیری مغز، به صورت تغییر خلق، منش، کردار و رفتار در بیماران تبدار و بدحال، حتی در مجامع علمی و پزشکی، توجه شده است. شاید مصادفشدن همهگیری مرگبار و وسیع آنفلوانزا در سالهای آخر و پس از پایان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸) با شیوع بیماری ورم مغزی بیحالکننده (آنسفالیت لتارژیک)، معروف به بیماری خواب، خود هشداری به نقش مغفولمانده مغز در همه ابعاد رفتاری و هوشیاری باشد. البته میدانیم که این بیماری تبدار همراه با ورم مغزی، بیش از ۵۰ میلیون نفر را در کشورهای اروپایی اتریش، آلمان، ایتالیا و انگلیس و سپس آمریکا مبتلا کرده که یکسوم آنها مردهاند و بسیاری که نجات پیدا کردهاند در دنیایی برزخی بین خواب و بیداری، در تعلیق میان مرگ و زندگی، به صورت مومیایی شده و زامبی ماندهاند.
«کنستانتین فون اکونومو»، پزشک اتریشی که اولین بار شیوع این تورم مغزی را شرح داد، افراد مبتلا را به آتشفشانهای خاموش، به خواب فرورفتگان منتظر بیداری یا موجودات در حالت تعلیق از نظر هستیشناختی تشبیه کرده است. «اکونومو»، بیش از ۵۰۰ نوع علامت بیماری را در رفتار و کردار آدمیان مبتلا به این بیماری شرح میدهد که با زندگی طبیعی از نظر عاطفی و اجتماعی منافات دارد. این تنوع عجیب در علائم شرح دادهشده نشان از عمق فاجعه التهابی ـ تخریبی در مناطق مرکزی میانی مغز دارد که در تنظیم رفتار انگیزشی عاطفی اجتماعی اولیه انسان نقش دارند. چنین پیداست که این بیماری همهگیر، تا ۱۰ سال شیوع داشته و در سال ۱۹۲۷، به طور ناگهانی و غیر قابل توجیهی از نظر علمی محو میشود.
«الیور ساکس»، نورولوژیست نامآشنا، در همتی بینظیر، به مدت ۱۵ سال، ۲۰۰ نفر از بازماندگان این ورم مغزی را ۵۰ سال بعد از همهگیری، در بیمارستان مونت کارمل نیویورک، تحت نظر نورولوژیک روزانه قرار میدهد و در این میان، تاریخچه دقیق ۲۰ نفر از این بیماران را که تحت درمان با داروی «ال دوپا» قرار داشتند، در کتاب معروف خود به نام «برخاستنها» در سال ۱۹۷۳ منتشر میکند. این کتاب مهم تا سال ۱۹۸۲ دو بار دیگر از طرف او مورد تجدید نظر اساسی قرار میگیرد. این پژوهش شگرف دنبالهدار در مورد کار مغز آدمیان در برزخ میان مرگ و زندگی، مورد توجه اهالی هنر و اندیشه نیز قرار میگیرد. «هارولد پینتر»، نویسنده نامدار تئاتر، با اقتباس از این کتاب نمایشنامه یک پردهای با سه بازیگر را به نام «نوعی آلاسکا» را در سال ۱۹۸۳ مینویسد. فیلم برخاستنها (با نام بیداری یا بیدارگری هم ترجمه شده) در سال ۱۹۹۰ توسط «پنی مارشال» کارگردانی میشود.
با این همه، جالب است بدانیم از نظر پزشکی و علمی، هنوز رابطه این اپیدمی یعنی آنسفالیت لتارژیک با اپیدمی همزمان آنفلوانزا در سال ۱۹۱۸ معلوم نیست. البته بزرگترین دلیلی که موجب جدا انگاشتن این دو اپیدمی همزمان میشود، پیدانشدن ویروس آنفلوانزا در سیستم عصبی و نواحی آسیبدیده مغز عنوان میشود. با علم امروز میدانیم عوامل بیگانه در بدن همچون ویروسها میتوانند در اقصا نقاط بدن از جمله مغز، توفانهای سیتوکینی به علت آشفتگی در سیستم ایمنی ایجاد کنند و از خود رد پای مشخص و مستقیمی بر جا نگذارند. این آسیبها به صورت ورم و خونریزی در مناطق مهم عمقی مغز، هماکنون نیز در مواردی از همهگیری ویروس کرونا (کووید۱۹) گزارش شده که در صورت زندهماندن بیمار میتواند موجب اختلال در رفتار عاطفی اجتماعی، عاملیت و فاعلیت ذهنی او شود.
موضوع مهم دیگری که مغفول مانده و باید در مغزپژوهی امروز با انتقاد از علم دیروز، مورد بررسی قرار گیرد، تأثیر عوامل مهم اپیـژنتیکی در شکلگیری مغز در پیوند با بدن در تجربه زیستی فعال و پویا برای رسیدن به انسانی آگاه است. ما به آگاهیرسیدن خود را مدیون محیط عاطفی، اجتماعی و زیستن در جوار دیگری هستیم. این توجه از این نظر دارای اهمیت است که بدانیم مغز عاطفی – اجتماعی ما تنها از سوی عوامل بیولوژیکی مورد تهدید قرار نمیگیرد، بلکه میتواند از سوی محیط اجتماعی و فرهنگی نیز در خطر آسیب باشد. باید آگاه باشیم در شرایطی که در حبس و محدودیتهای بهداشتی دوران همهگیری کرونایی تحت بمبارانهای تلقینی بنگاههای خبرسازی دنیای مجازی هستیم، عاملیت و فاعلیت مغز عاطفی و اجتماعی ما بازیچه منویات نهادهای قدرت سرمایه جهانی قرار نگیرد. با نگاهی گذرا به ساختار قدرت در دنیای امروز متوجه میشویم افرادی برای پستهای مهم تصمیمگیری در مؤسسات بزرگ مالی و اقتصادی سیاسی به کار گمارده میشوند که در بسیاری موارد، بخش عاطفی اجتماعی مغزشان برای شرارت عاطفی به جای خیرخواهی عاطفی تربیت شده است. این عوامل قدرت میتوانند بخش آسیبپذیر عاطفی – اجتماعی مغزمان را که برای عاملیت و فاعلیت اجتماعی خود نیاز داریم به بازی بگیرند و آن را به اطاعت بیچونوچرا از منویات مهندسیشده قدرت دربیاورند.
دستکاری عامدانه در همان مغز عاطفی - اجتماعی ما که آسیبپذیری بیشتری در آنسفالیت لتارژیک از خود نشان میدهد. اگر میخواهید بیشتر راجع به این افراد بدانید، کتاب «بدون وجدان: جهان آشفتهساز وجدان پریشان (سایکوپاتها) در میان ما» از «رابرت هر» را بخوانید که در سال ۱۹۹۳ نوشته است. اگر میخواهید این جهان بیرحم را با تمام وجودتان تجربه کنید، تمامی آثار سینمایی «استانلی کوبریک» را دنبال کنید.»/ایسنا