خانوادهای با ۸فرزندخوانده
خبرهای فوری: گرفتن فرزند مراحل خیلی سختی داشت و شرایط و ضوابط آن هم بسیار سخت بود، بچههای دیگر هم با رضایت قیم یا اولیایشان پیش ما هستند. این بچهها از چندین خانواده مختلف هستند با چندین تربیت جداگانه و ما به سختی توانستیم این بچهها را در کنار هم قرار دهیم. خیلی از رفتارهای آنها را مورد تشویق قرار دادیم، آنها را بابت خیلی از رفتارها هم سرزنش کردیم
به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرهای فوری، «هیچ کس بچه خود آدم نمیشود» این جمله را شاید بارها در رابطه با خانوادههایی که قصد دارند کودکی را به عنوان فرزندخوانده داشته باشند، شنیده باشید.افراد زیادی در جامعه نسبت به این موضوع زاویه دارند و دائما دیگران را از داشتن یک فرزند خوانده نهی میکنند. واقعیت این است که با وجود همه این افکار منفی هنوز هم هستند خانوادههایی که از فرزندخوانده استقبال میکنند. در ادامه گفت و گوی آفتاب یزد را با زوجی میخوانید که ۷ کودک بد سرپرست و بی سرپرست را به فرزندخواندگی قبول کردهاند و درصدد سرپرستی هشتمین فرزند خود هستند. در خانهای معمولی در یکی از شهرهای شمالی کشور زندگی میکنند و کانون خانواده شان به قدری گرم است که در نگاه اول در باور هیچ کس نمیگنجد که فرزندان این زوج جوان، فرزندخوانده آنها هستند. اسمشان محمد و سعیده است و مادر خانواده خودش را مامان سعیده ی متین و همایون و عاطفه گلی و زهراجان و نوراحمد و مهران و علی وامیرحسین معرفی میکند. صفحه ی شخصی در اینستاگرام دارد و از روزمرگیهایش مینویسد. علاوه بر سرپرستی این کودکان با کمک دنبال کنندگانش به خانوادههای فقیر و بی بضاعت کمک میکند و به عنوان یک شهروند، تمام تلاشش را برای بهبود جامعهاش انجام میدهد. در ادامه گفتگوی آفتابیزد با او را میخوانید.
کمی در رابطه با خودتان و همسرتان و همچنین دلیل اینکه این فرزندان را به سر پرستی قبول کرده اید، توضیح میدهید؟
من و همسرم یعنی بابا محمد بچهها، هر دو فرهنگی هستیم. ما چند سال بعد از ازدواجمان متوجه شدیم که امکان این را نداریم بچه دار شویم بنابراین تصمیم گرفتیم کودکی را از بهزیستی به فرزندخواندگی بگیریم. همزمان که در حال انجام مراحل ابتدایی بودیم با کودکی مواجه شدیم که در یکی از خیریههایی که ما با آنها همکاری میکردیم نگهداری میشد و پدرش زندان بود. خانوادهاش او را برده بودند اما به مرکز خیریه برگردانده بودند و گفته بودند که توان نگهداری او را ندارند. ما پیش خودمان فکر کردیم این کودک همین حالا هم خیلی از روزهای عمرش را در این خیریه زندگی کرده است و این درست نیست که بیشتر از این آن جا بماند. با خانوادهاش صحبت کردیم و قرار بر این شد تا ۴ سال دیگر که پدرش از زندان آزاد میشود پیش ما باشد، قیماش قبول کرد ما او را پیش خودمان آوردیم. چند ماه بعد بچهای را که قرار بود از بهزیستی بگیریم هم گرفتیم و او شد فرزند دوم ما. هر دوی این بچهها پسر بودند. فرزند سوممان دختر بود، پدرش اعتیاد داشت و ما او را به کمپ ترک اعتیاد فرستادیم و قرار شد در این مدت که پدر کمپ است دختر با ما زندگی کند اما متاسفانه وقتی پدر از کمپ بر گشت دوباره به سمت اعتیاد رفت. این پروسه چندین بار تکرار شد و پدر در نهایت ترک نکرد و دختر با رضایت پدر پیش ما ماند. این ۳ تا بچه حدودا ۳ سال در کنار ما بودند تا اینکه سال گذشته یک خانواده که پدرشان فوت کرده بود و بچهها با مادرشان زندگی میکردند و تحت پوشش مالی ما بودند، مادرشان ازدواج کرد و رفت. به این ترتیب این ۴ بچه هم به جمع ما پیوستند و ما شدیم یک خانواده ۹ نفره. تازگیها هم یک فرزند دیگر به جمع ما اضافه شده است و الان یک خانواده ۱۰ نفره هستیم.
اینطور که شما تعریف کردید بعضی از بچهها قرار است به صورت موقت در کنار شما باشند. آینده و جدایی از آنها برای شما سخت نیست؟
ما خودمان را برای آن روزها آماده کردیم. گاهی وقتها هم راجع به این موضوع با بچهها صحبت میکنیم. حتی بچههایی که خانواده دارند با خانوادههایشان در ارتباط هستند و هر از گاهی همدیگر را میبینند یعنی ما این اجازه را نمیدهیم که ارتباط آنها قطع شود. ما تمام تلاشمان را میکنیم که بچهها روزی به آغوش خانواده خودشان بر گردند فقط میخواهیم روزهای سخت نداشته باشند و خلاءهای زندگیشان را برای آنها پر میکنیم.
کارهای خیریهای که انجام میدهید از کجا شروع شد؟
ما تقریبا ۵ سال است که از طریق فضای مجازی این کار را انجام میدهیم. من معلم یک روستا بودم که شاگردانم وضعیت خوبی نداشتند. کیفهای آنها خیلی کهنه بود و قابل استفاده نبود، در فصل زمستان کفش نداشتند و کفشهایشان اکثرا پاره بود، کاپشن و کلاه نداشتند و از این دست موارد زیاد بود. اول صرفا به نیت کلاسم در فضای مجازی کمک خواستم تا ۳۰ نفر دانشآموز کلاسم را با کمک مردم تجهیز کنم اما آنقدر محبت مردم زیاد بود که از کلاس به مدرسه رسید و از مدرسه به روستا رسید و بعد از آن هم به تمام روستاها و مناطق اطراف. این موضوع تنها به کمک مردم رخ داد و حالا علاوه بر لباس و لوازم التحریر برای دانش آموزان، سبد کالا برای خانوادههای تهیدست هم تدارک میبینیم، خرج معالجه برخی مریضها را میپردازیم و حتی چند مورد آزادی زندانی هم داشتهایم.
از نحوه برخورد با بچهها بگویید، آیا مشکلی ندارید؟
این طور نیست که بگویم همه چیز صد در صدی است.ما برای فرزند خودمان که از بهزیستی گرفتیم تازه ۲ ماه پیش توانستیم شناسنامه با نام خودمان بگیریم. گرفتن فرزند مراحل خیلی سختی داشت و شرایط و ضوابط آن هم بسیار سخت بود، بچههای دیگر هم با رضایت قیم یا اولیایشان پیش ما هستند. این بچهها از چندین خانواده مختلف هستند با چندین تربیت جداگانه و ما به سختی توانستیم این بچهها را در کنار هم قرار دهیم. خیلی از رفتارهای آنها را مورد تشویق قرار دادیم، آنها را بابت خیلی از رفتارها هم سرزنش کردیم. برای این کار باید توان و وقت خیلی زیادی صرف کرد. البته ما برای گرم کردن کانون این خانواده زندگی را آسان گرفتیم. هدف ما این بوده که بچهها شب سر راحت روی بالشت بگذارند و در زندگی روزمره شان آسودگی خاطر و آرامش داشته باشند. برای این کار بابا محمد با آنها گروهی بازی میکند، تکالیفشان را کنار هم انجام میدهند و همه کارشان با هم است. در خانه تقسیم وظایف دارند و هر کس وظایفش را هر روز انجام میدهد. کلا سعی کردیم برای آرامششان از وجود خودشان استفاده کنیم و به آنها گفتیم شما خودتان میتوانید منبع آرامش خودتان باشید به شرطی که این کارها را انجام بدهید.
آسیبهایی که در زندگی گذشته تجربه کردهاند تا چه حد در زندگی امروزشان تاثیر دارد؟
خیلی طول کشید که ما این بچهها را از لحاظ روانی آماده کنیم. هنوز هم گاهی وقتها کابوس روزهای گذشته شان را میبینند و در خواب شب بی تابی میکنند. در کل آنها روان پریشانی داشتند و زمان برد تا ما توانستیم به آنها بقبولانیم ما یک خانواده هستیم و در کنار هم خواهیم بود. وضعیت الان خیلی خوب است و بچهها در آرامش به سر میبرند. مهمترین آسیب این بچهها نداشتن خانواده و امنیت بود و ما تمام تلاشمان را کردیم خلاءهای آنها را پر کنیم.
آیا داشتن فرزند خوانده سخت است؟
این کار هم سختیهای خودش را دارد به شرطی که با شرایطش کنار بیایند و زن و شوهر هم سو باشند. به نظر من این موضوع خیلی مهم است و گرفتن فرزند خوانده، تحمیلی از سوی یکی از طرفین نباشد.
شما اگر خودتان دارای فرزند میشدید باز هم این بچهها را به فرزندی قبول میکردید؟
فکر میکنم بله. من این شرایط را تجربه نکردم اما فکر میکنم که بله به فرزندخواندگی قبولشان میکردم. الان میتوانم بگویم اگر خدا به من فرزندی میداد این بچهها را بیشتر از فرزند خودم دوست داشتم. به قدری رابطه احساسی و مادر و فرزندی و پدر و فرزندی بین ما قوی شده است که ما اصلا فکر نمیکنیم این بچهها، بچههای ما نیستند. این بچهها خیلی قدرشناس و مهربان هستند و این موضوع برای ما بسیار مهم است. /آفتاب یزد