به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، «کرونا روز به روز رنگ عوض میکند. سرتاسر کشور قرمز شده است. وزیر بهداشت میگوید روزهای سیاه در راه هستند. تعداد قربانیها دیروز سه رقمی ماند و به عدد ۲۵۸ نفر رسید. روز گذشته تعداد مبتلایان شناسایی شده نیز به عدد ۲۱هزار رسید تا ثابت کند موج چهارم کرونا، جدیتر از همیشه در کشور جریان پیدا کرده است. در این بین اما به نظر میرسد رعایت پروتکلهای بهداشتی در بین گروههای مختلف جامعه بهویژه جوانان و نوجوانان کاهش پیدا کرده است. این روزها که درس و مشق نیز مانند گذشته سفت و سخت دنبال نمیشود، در محلات مختلف میتوان برخی جوانان و نوجوانانی را دید که دور هم جمع شدهاند و میگویند و میخندند اما بدون ماسک؛ آنها میگویند خستهایم، نفسمان میگیرد، کرونا با جوانان کاری ندارد، ماسک برای آدمهای ضعیف است و … . پاسخهای برخی از جوانان به شکلی است که به نظر میرسد آنها از وضعیت قرمز کشور اطلاعی ندارند. این واقعیت تلخی است که در یک بعد از ظهر بهاری و در میدان، پارک و معابر برخی از محلههایکلانشهرهای کشور با آن روبهرو شدیم.
یکی از میدانهای شرق تهران، پاتوق جوانهای محل است. دور هم جمع شدنشان، زمستان و تابستان ندارد؛ چه برسد به حالا که بهار است و هوایش جان میدهد برای دور هم نشستن. آنها چهار نفر هستند و سه نفرشان بدون تقریبا هیچ فاصلهای، روی نیمکت سبزرنگی رو به حوض میدان نشستهاند و طرف چهارم هم ایستاده روبهروی آنها، درباره بازی فوتبال الکلاسیکو و تقابل بارسلونا و رئال مادرید میگوید. از جمع چهار نفرهشان، یک نفر ماسک را در دستش گرفته است، یک نفر زیر چانهاش است و دو نفر دیگر ماسکی ندارند؛ نه در دستانشان و نه حتی زیر چانهشان. وارد جمعشان که میشویم، صحبت درباره الکلاسیکو متوقف میشود و موضوع گفتوگو حول محور کرونا تغییر میکند.
موضوع کرونا و ماسک روی صورت ما هم حتی ترغیبشان نمیکند که ماسکهایشان را روی صورتشان بکشند. تقریبا اطلاعاتشان از وضعیت قرمز تهران کامل است و میدانند که تعداد مبتلایان و فوتیهای شهر اصلا اوضاع خوبی ندارد. با تعجب میپرسیم که همه اینها را میدانید و هیچکدامتان ماسک ندارید؟ آن یک نفری که ماسک روی چانهاش است ماسکش را به صورتش میزند و با خنده میگوید: «کی گفته نمیزنیم؟» انگار با همه دانستههایش از وضعیت قرمز این روزها، ماجرا را بیشتر از آن که فکرش را بکنیم شوخی گرفته است. اما سه نفر دیگر سعی میکنند دلایلی منطقی برای ماسک نزدنهایشان بیاورند.
یکی از آنها به خودش و جوان کنار دستیاش اشاره میکند و میگوید: «ما دو تا که برادریم و توی یک خونه هستیم. این دو نفر رو هم تقریبا هر روز میبینیم و میدونیم که کرونا ندارند.» انگار که قریب به اتفاق کسانی که ماسک نمیزنند، به درجهای از کروناشناسی رسیدهاند و میدانند که چه کسانی کرونا دارند و چه کسانی هم ندارند. نفر سوم هم از حرف دوستش ایده میگیرد و ادامه میدهد: «اصلا من فکر میکنم به این چیزها نیست؛ خیلی از کسانی که ماسک میزدند هم کرونا گرفتند. بالاخره آخرش همه باید بگیریم تا ایمنی جمعی ایجاد شود. فکر میکنم سیاست دولت هم همین باشد.» اما در برابر این که میگوییم به چه قیمتی، جوابی ندارد که بدهد. البته خودش هم انگار خیلی به حرف خودش باور ندارد چون خیلی زود با لحنی ملایمتر از قبل آن را اصلاح میکند که: «البته من جاهای خیلی شلوغ میزنم. اینجا که کسی نیست.»
گلهای بدون ماسک
دو تیم چهار نفره با یک یار بیشتر هستند که نهمین نفرشان، به عنوان داور، بیرون زمین ایستاده است و مسابقه فوتبال بین دوستانش را داوری میکند. مسابقهای در یکی از زمینهای آسفالت اما رهاشده شرق تهران که تبدیل به پارکینگ خودروهای ساکنین محل شده است اما عصرها پاتوق همیشگی نوجوانهای محل است برای یک دست فوتبال، آن هم بعد از تمامشدن کلاسهای آنلاینشان. صدای فریاد بچهها در حین بازی کل کوچه را برداشته است. پسرها، دوازده سیزده ساله به نظر میرسند؛ شاید کمی بیشتر و شاید کمتر. از بین هشت نفر بازیکنی که در زمین بازی میکنند و یک نفر یار اضافه که داور ایستاده است، به اندازه تعداد یک تیمشان هم ماسک به صورت ندارند. یکی دو نفرشان هم ماسکهایی بر پشت گوش و زیر چانه دارند که احتمالا گذاشتهاند برای وقتی که خودشان تشخیص میدهند تا آن را بر صورت بکشند. منتظر میمانیم تا تب و تابشان برای به ثمر رساندن اولین گل به نتیجه برسد و بعد وارد جمعشان شویم. اتفاقی که خیلی زود میافتد و اولین گل را تیمی میزند که سه نفرشان ماسک ندارند و بعد از گل، محکم به کف دستان همدیگر میکوبند و همدیگر را به آغوش میکشند. به بهانه پارک خودرو در گوشه زمین فوتبالشان، از میانشان میگذریم. وقت پیادهشدن، میگوییم، ماسک که ندارید، این طوری هم که همدیگر را بغل میکنید! زننده گل که در این لحظات پیروز و سربلند جمع است، میگوید: «با ماسک نمیتوانم نفس بکشم، نمیتوانم این طوری گل بزنم.» و میخندد. او همچنان سرخوش از گلی است که در اولین دقایق بازی به ثمر رسانده است. رو میکند به دروازهبان مغلوب و می گوید: «تو که در طول بازی سر جایت ایستادی و نمیدوی، تو چرا ماسک نزدی؟» ما هم دنبال همین سوال را میگیریم، آقای دروازهبان میگوید: «ما خانهمان همینجاست. جایی نرفتم که بخواهم ماسک بزنم. این بچهها را هم که هر روز میبینم.» دلایلش بیشتر کودکانه است تا نوجوانانه. این را دوست و همبازی و همتیمیاش که از اول بازی ماسکش را از روی صورتش پایین نیاورده است هم میفهمد و به بحث وارد میشود: «چه ربطی دارد؟ تو از کجا میدانی من کرونا ندارم؟» و خودش ادامه میدهد که من بدون ماسک پایم را از خانه بیرون نمیگذارم. این طور که معلوم است، او تنها کسی است که چنین نظری دارد؛ آن قدر که در لابهلای حرفهایش، باقی همبازیهایش هم وارد بحث میشوند که با ماسک نمیتوانند نفس بکشند: «اصلا اینجا فضا باز است؛ ماسک برای فضاهای بسته است، در مسابقات فوتبالی هم که زنده پخش میشود هیچکدام از بازیکنان ماسک ندارند.» و با همین استدلال، به سر جایش در خط دفاع تیمش برمیگردد تا نکند بازی شروع شود و گل دوم را بخورند.
من آنتیبادی دارم
پسر جوان، در یکی از خلوتترین میدانهای محله نارمک نشسته است. لپتاپ روی پایش و تلفن همراه در دستش است و غرق در کارش است؛ آن قدر که خیلی دیر متوجه نزدیکشدن ما به خودش میشود. ماسک به صورت ندارد. با همنشینی و همکلامی با ما هم ترغیب نمیشود که ماسکی از جیب یا کیفش بیرون بیاورد. همه چیز عادی به نظر میرسد. سر حرف را با اوضاع بد کرونایی و آمار مبتلایان و فوتشدهها شروع میکنیم و از تعطیلی مشاغل میگوییم. او بازاریاب است و در این روزهای تعطیلی کسب و کارها و قرنطینه ده روز شهر، فضای سرسبز روبهروی خانه و هوای بهاری را برای تلفنزدنهایش انتخاب کرده است؛ از کرونا و این تعطیلی بدموقع کلافه است: «این روزها و بعد از تعطیلات عید، تازه روزهای اوجگیری کارمان بود.» شانهاش را بالا میاندازد که البته به حال من که فرقی ندارد؛ من زنگم را میزنم. میپرسیم حالا چرا ماسک نزدی؟ که میگوید: «اینجا همیشه خلوت است. بعد هم صدایم از پشت ماسک خیلی خوب به مشتری نمیرسد.» معلوم است که بهانه میآورد و خیلی اهل مراقبت و رعایتکردن به نظر نمیرسد. حدسمان درست است و میگوید که کرونایی که چند ماه پیش او را درگیر کرده است، خیالش را راحت کرده که آنتیبادی دارد و دیگر نمیگیرد: «پاییز پارسال از یکی از همکارانم در محل کار کرونا گرفتم و پدر و مادرم هم مبتلا شدند. فکر نکنم دیگر بگیرم.» به قول خودش ترسش ریخته است؛ دلیلی که خودش هم بعد از این که آن را به زبان میآورد، از گفتنش خندهاش میگیرد.
ماسک برای حرف مردم
قرنطینه و تعطیلی ۱۰روزه کسب و کارها، تردد و رفتوآمدها را در بسیاری از مناطق شهر، به حداقل رسانده است اما هایپرمارکتی در ضلع شمالی یکی از میدانهای پر رفت و آمد شرق تهران، همچنان مشتریان خودش را دارد. داخل فروشگاه، دو دختر جوان در بین راهروهای فروشگاه مشغول خرید هستند. برگههای تایپشده «ماسک بزنید» و «لطفا بدون ماسک وارد نشوید» در نقاط مختلف فروشگاه به چشم میخورد اما به نظر میرسد نه آنها توجهی جدی به این نوشتهها دارند و نه قرار است کسی در فروشگاه تذکر سفت و سختی بدهد که ماسک بزنید. دختر جوان، ماسک زرد رنگی، همرنگ با کتانیاش را دور مچ دستش انداختهاست.
دختر دیگر هم ماسک پارچهایاش از یک گوشش آویزان است و به نظر تصمیمی هم برای زدن صحیح ماسکش ندارد. پروسه خرید بدون ماسکشان که طولانی میشود، در میانه یکی از راهروهای حبوبات، سر صحبت را دوستانه باز میکنیم که نمیترسید ماسک ندارید؟ اما انگار نمیترسیدند. یکی از آنها که ماسک را به جای صورت، بر مچ دستش انداخته میگوید: «نه بابا! شما هم نترس! دو تا ماسک زدی، میتونی نفس بکشی؟ اونم اینجا، توی این شلوغی.» انگار ماجرا را به خوبی متوجه نشده بود که هر چه شلوغتر، ماسک واجبتر؛ حالا شلوغی و فضای بسته باعث شده بود ماسکش را بردارد که بتواند راحت نفس بکشد.
دختر دیگر اما با بیرغبتی، بند دیگر و آویزان ماسک را بر گوشش انداخت: «من در حالت عادی هم سخت نفس میکشم؛ بخوام ماسک هم بزنم که دیگه اصلا نمیتونم خریدهام رو دستم بگیرم و با خودم تا سر خیابون ببرم.» او رو به دوستش میکند و میگوید تو هم بزن! منظورش این است که حالا تا آخر خرید همه میخواهند تذکر بدهند. انگار تنها به خاطر فرار از حرف مردم ماسکی در دست و پشت گوششان دارند تا در وقت نیاز، آن را به صورتشان بزنند.
ترکیب خستگی و بیتفاوتی
دم دمهای غروب است و هوا رو به تاریکی میرود. دو جوان از خودروشان پیاده میشوند و روی نیمکت پارک کوچک محل مینشینند؛ پارکی که با حضور ما و این دو نفر، تعداد افراد حاضر در آنجا به پنج نفر هم نمیرسد. ماسک آبی رنگی به آینه جلوی خودروی ۲۰۶ سفید رنگش آویزان است اما وقت پیادهشدن، آن را برنمیدارد و به صورتش نمیزند. خودمان را که معرفی میکنیم، هر دو روی خوش نشان میدهند اما همین که میپرسیم چرا ماسک نزدهاید، خیلی زود به آینه خودرویش اشاره میکند که: «ماسکم را میبینی؟ اتفاقا من همیشه ماسک میزنم ولی اینجا واقعا کسی نیست.» و به دور و اطراف اشاره میکند. انگار نهتنها دوستش که انگار عابران را هم نمیبیند. این را که میگوییم، با خنده میگوید به این افراد نمیآید کرونا داشته باشند؛ علاوه بر این هیچ کس کرونا ندارد مگر این که خلافش ثابت شود! حرفمان گل میاندازد که مگر کرونا آمدن و نیامدن دارد؟ یعنی همیشه با این نگاه و طرز فکر ماسک میزنی؟ جدی میشود: «راستش من فقط توی جاهای شلوغ ماسک میزنم؛ آن هم فقط به خاطر پدر و مادرم والا خودم اگر بگیرم هم چیزی نمیشود؛ یک سرماخوردگی است و تمام میشود.»
این را میگوید بعد جدیتر از قبل میشود: «اما آخه واقعا این چه وضعشه؟ چرا دوباره برگشتیم سر خونه اول؟ ما که پدر و مادر پیر داریم، واقعا داریم توی این اوضاع اذیت میشویم.» او هم مثل خیلی از آدمهای دیگر، از این شرایط خسته شده است اما انگار این خستگی به جای این که او را در رعایت پروتکلها مصممتر کند تا زودتر از این شرایط رها شویم، از طرف دیگر بام انداخته است و نسبت به ماسکزدن و فاصله اجتماعی بیتفاوتتر از همیشه شده است. دوستش که کمی سن و سالدارتر از او به نظر میرسد شنونده مکالمه است. خیلی تمایلی ندارد در بحثمان شرکت کند. مگر وقتی که بالاخره خودمان او را وارد چالش چرا ماسک نمیزنید میکنیم. میگویم دوستتان ماسکش را در خودرویش جا گذاشته است، شما چرا ماسک ندارید؟ که پاسخش شوکهمان میکند: «من نمیتونم ماسک بزنم؛ نفسم میگیرد و کلافه میشوم.» از قدرت سرایت بالای کرونای جهشیافته میگوییم اما انگار انگلیسی و آفریقایی و انواع دیگر کرونا هم برایش فرقی ندارد: «آقا من به این چیزها اعتقاد ندارم. تا امروز ماسک نزدم و نگرفتم. اگه قرار به گرفتن بود باید تا الان میگرفتم دیگه. نه؟» پاسخی برایش نداریم.
جنبه روانی ماسک!
«ماسک جنبه روانی دارد وگرنه هیچ تاثیری در بیماری ندارد!» این را جوان فروشندهای میگوید که بیرون از مغازه گلفروشیاش در خیابان آیت در حال پکزدن به سیگارش است؛ البته که ماسکش را از یک سو رهاکرده و روی گوشش باد میخورد تا بتواند سیگارش را راحتتر بکشد و در همین حین میگوید: «همین ماسکی را هم که میزنم برای خریداران است چون خیلیها اگر ماسک نداشته باشم داخل مغازه نمیآیند.»
شاگرد مغازه هم نوجوانی است که ماسک نزده و مشغول اسپریکردن آب به گلدانهای مغازه است. از ماسک نزدنش میپرسیم، البته پیش از پرسیدن، سر حرف بازشده؛ چرا که برای بسیاری این روزها پرسیدن از دلیل ماسکنزدن همچون ناسزا تلقی میشود. پاسخ او هم از همین بیاستدلالی عجیب پیروی میکند و میگوید: «از کرونا نمیترسم و با کرونا مشکلی ندارم!» به او گوشزد میکنیم تنها دلیل استفاده از ماسک محافظت از خود نیست و این کار میتواند به قطع یا کندشدن چرخه سرایت در یک جامعه کمک کند. آن قدر استفاده از ماسک در پیشگیری از سرایت بدیهی است که انتظار نداریم او این بحث را به مناظره بدل کند. اما او یکی از مغازهداران اطراف را صدا میکند و میپرسد: «کسی از خانواده شما مبتلا شده؟» پاسخ مرد مغازهدار منفی است. پسر نوجوان که تصور میکند در بحث پیروز شده از مرد رهگذری نیز هم همین سوال را میکند: «آقا شما چطور؟ کسی هست در خانواده شما که برایش اتفاقی افتاده باشد؟» مرد جاافتاده آدرس چند آشنای دور در محل را میدهد. این بار نوجوان حاضرجواب رو به ما نتیجه میگیرد: «وضعیت کرونا آن طور هم نیست که اعلام میشود. عدهای دوست دارند مردم بترسند و هر روز یک چیزی میگویند. من یکی از کرونا نمیترسم و ماسک هم نمیزنم.»
چشم ویروس انگلیسی به نوجوانان و جوانان
با این که نوجوانان و جوانان زیادی بعد از ۱۴ ماه درگیری با کرونا و دیدن این همه مرگ و میر در ایران و جهان هنوز به کرونا پوزخند میزنند، اما کرونا نه که لبخند بلکه فکرهای پلیدی برایشان دارد. وقتی کرونا در ایران هنوز تازهوارد بود گفته میشد کم سن و سالها از بیماری مصوناند و خصوصا بچهها کمتر درگیر ویروس میشوند. با گذشت زمان اما این فرضیه باطل شد و کرونا نهفقط بیماری مهلک پا به سن گذاشتهها که خطری برای جان جوانها توصیف شد.
مخصوصا کرونای انگلیسی که عدهای آن را هنوز دروغ و دسیسه میدانند و با این خیالپردازیها ذهن شکاک خویش را تسکین میدهند، مایل است بیشتر از ویروس کرونای ووهان، جوانها را درگیر کند.
صحبتهای مسئولان و دستاندرکاران نظام بهداشت و درمان را هم که بالا و پایین کنیم همین نتیجه از آن استخراج میشود، از جمله گفتههای ایرج حریرچی، معاون کل وزارت بهداشت را که همین اواخر گفته است نوجوانان و جوانان عامل پخش کرونای انگلیسی هستند و میتوانند افراد دیگر بهویژه بزرگسالان را به کام مرگ بکشند. به آمارهای کرونایی تهران و هرم سنی مبتلایان که نگاه کنیم میزان ابتلای افراد پنج تا ۱۷ سال به کرونا از ۴ درصد قبل از عید به ۱۱ درصد کنونی رسیده است. البته اگر این آمارهای رسمی و این اظهار نظرهای دولتی عدهای را مجاب نمیکند، اشاره میکنیم به گفتههای فرهاد مصدق، متخصص ریه که میگوید ویروس کرونای انگلیسی تمایل بیشتری برای آلودهکردن کودکان، نوجوانان و جوانان زیر ۲۰ سال دارد.
این جملات همه یکصدا مشغول تکرار این هشدار هستند که اگر جوانها و نوجوانها ماسک نزنند و کرونا را دست کم بگیرند هم خودشان و هم دیگران را ممکن است تا لبه پرتگاه مرگ ببرند.
فقط در تهران این طور نیست!
در شهرهای مختلف آذربایجان غربی که همهشان شیب صعودی ابتلا به کرونا را تجربه میکنند جوانهای زیادی هستند که مثل بقیه همسنوسالهایشان در نقاط دیگر کشور برای ماسکنزدن عذر و بهانه میآورند. پسر ۱۷ سالهای که در مواجهه با ما و روبهرو شدن با این سؤال که چرا ماسک نمیزند مرتب خنده تحویلمان داد و این جمله عجیب را گفت: «میخواهید دوستانم به من ترسو یا ضعیف بگویند؟» او به سلامتی دوستانش هم مینازد و میگوید مطمئنم اینها بیمار نیستند و نمیشوند و چون به بودن با آنها عادت دارم تقریبا هر روز در باغمان دور هم جمع میشویم.
کسانی مثل این جوان در استان آذربایجان غربی زیادند که نفر دوم و سومی که با آنها روبهرو و همکلام شدیم دو جوان به ظاهر ورزشکار بودند و این را عضلات پیچ در پیچشان نشان میداد. یکی از آنها در جواب ما که پرسیده بودیم ماسکتان کجاست، با اعتماد به نفس و کمی غرور گفت که ما از کودکی ورزش کردهایم و چون ورزشکاریم کرونا نمیگیریم و اگر هم احیانا بگیریم شکستاش میدهیم و دیگر لازم نیست به خود زحمت ماسک زدن بدهیم.
این دو نفر درباره آمارهای رسمی کرونا در کشور هم بحث دارند و آنها را اغراقآمیز میدانند؛ بهخصوص آمارهای مربوط به ویروس جهشیافته انگلیسی و سرعت بالای انتقال آن را که باور دارند دربارهاش غلو شده تا مردم بترسند.
خسته شدیم!
البته نه فقط پسرهای جوان که دختران جوان زیادی هم هستند که یکسره به ماسک و اثرگذاریاش بیاعتقادند. یکی از آنها که در حال قدم زدن در حاشیه پارک بود و ماسک فقط دهانش را میپوشاند به ما گفت از این که همیشه در حال ماسکزدن هستیم خسته شدهام و همیشه اضطراب و استرس دارم و دیگر از نظر روحی توان مقابله با این شرایط را ندارم. او مکثی کرد و در حالی که ماسک را به زیر چانهاش برده بود این جملات را هم اضافه کرد: افرادی که میگویند ماسک زده و پروتکلها را رعایت کردهاند هم مبتلا شدهاند؛ در حالی که افرادی که اصلا اعتقادی به وجود کرونا ندارند و ماسک نمیزنند، سالم ماندهاند. این جوان میخواهد مدتی ماسک نزند و ببیند آیا سالم میماند یا خیر.
جوانان کرونا نمیگیرند!
پیدا کردن چنین جوانهایی در نقاط مختلف شهر ایلام نیز بههیچوجه کارسختی نیست. سراغ چند نفر از نوجوانان میرویم که در پیادهرو آیتالله طالقانی شهر ایلام روی نیمکت نشسته و مشغول شوخی و خندهاند.
از جمع چند نفره آنها تنها یک نفر ماسک را به شیوه درست روی صورت قرار داده و دهان و بینی خود را به طور کامل پوشانده است؛ بقیه یا ماسک ندارند یا ماسک را زیر چانهشان زدهاند. امیرعلی یکی از نوجوانانی است که اصلا ماسک ندارد. وقتی به او درباره زدن ماسک تذکر میدهیم ابتدا رو ترش میکند و دوباره مشغول صحبت با دوستانش میشود اما وقتی میشنود برای تهیه گزارش آمدهایم میگوید از بین من و دوستانم تا به حال هیچکدام به کرونا مبتلا نشدهایم، خانوادههایمان هم همه سلامت هستند.
امیرعلی که به حرف میآید باب سخن برای دیگران نیز باز میشود و یکی از آنها انگار که مطلب جدیدی کشف کرده میگوید کرونا را فقط افراد پیر میگیرند و این بیماری سراغ ما کمسن و سالها که ورزش هم میکنیم، نمیآید.
وقتی از این نوجوان که نامش سروش است خواستیم لااقل مراعات خانوادهاش را بکند و بعد از جمع شدن با دوستان، در دورهمیهای خانوادگی شرکت نکند، خنده سر داد و گفت این حرفها فقط برای این است که مردم دور هم جمع نشوند و خوش نباشند.
در خوزستان که هفتههاست کرونا در حال تاخت و تاز است و اصلا موج چهارم بیماری از آنجا آغاز شده نیز بیاعتقادی به استفاده از ماسک میان بسیاری از جوانها رایج است. حسین رضا که میگوید با ماسک احساس خفگی میکند همیشه به اصرار مادرش با ماسک از خانه خارج میشود ولی همین که به خیابان میرسد ماسک را در جیبش میگذارد. او با این که میداند این کار غلط است ولی انگار که چارهای ندارد، قصد دارد همین راه را همچنان ادامه دهد.
او درباره قهر هم سن و سالها و همنسلیهایش با ماسک حرفهای جالبی هم دارد و میگوید اکثر جوانها فکر میکنند نه کرونا دارند، نه میگیرند و حتی ناقل هم نیستند.»/جام جم