به گزارش بخش سیاسی سایت خبرهای فوری، چراکه به باور برخی از اصلاحطلبان، حضور در انتخابات تنها راه مطلوب و فرصت ممکن برای احیای سرمایههای اجتماعی این جریان قلمداد میشود. اما این حضور در حالی است که هیچ افق روشنی پیشروی اصلاحطلبان و حیات سیاسی آنها وجود ندارد. حتی برخی پیشبینیها از عدم اقبال عموم از اصلاحطلبان و دستاورد مطلوب این جریان در انتخابات اسفندماه حکایت میکند. با این همه، وقتی از ابراهیم اصغرزاده میپرسیم آیا با توجه به وضع موجود و تنزل سرمایههای اجتماعی بهتر نیست اصلاحطلبان به جای حضور در انتخابات به احیای سرمایههای اجتماعی خود بپردازند؛ او در پاسخ میگوید: «بازگشت به جامعهای که امیدش از سیاست سلب شده نوشداروی بعد از مرگ سهراب است. اگر منظور از احیای سرمایه اجتماعی تحریم انتخابات باشد، سر به بیراهه گذاشتن است». بر این اساس، درباره مسائل یادشده با این فعال سیاسی اصلاحطلب به گفتوگو پرداختیم که در ادامه آن را میخوانید.
سرمایه اجتماعی که سوخت محرک حرکت اصلاحطلبانه است بهصورت دامنهداری دچار آسیب شده است، دلیل این وضعیت چیست؟
متأسفانه نظرسنجیها گزاره کاهش شدید سرمایه را تأیید میکند. سرمایه اجتماعی نوعی دارایی نامشهود است که از نسبت اعتماد بدنه به اعتبار گفتمان یک جریان سیاسی سنجیده میشود. این نوع سرمایه میراث تاریخی و معنوی سیاستورزی اصلاحطلبانه از دوم خرداد ۷۶ تاکنون است. ذات و جوهرهاش از جنس ارتباط ذهنی و تعامل خوشبینانه است به همین علت فرارتر است و بهراحتی در معرض فروپاشی قرار میگیرد. در سطوح ملی نیز هرچه ارتباط رودررو از درجه اعتماد بالاتری برخوردار باشد اعتبار نظامهای نمادین افزونتر شده و تعامل و مبادله کمهزینه، سریع و روانتر صورت میگیرد. اگر جریانات سیاسی نتوانند بهموقع ضرباهنگ حرکت خود را با تحولات پرسرعت اجتماعی و تغییرات نسلی تنظیم کنند، سبد این سرمایه کوچک و تنگتر خواهد شد. اجازه دهید مثالی عینیتر بزنم. این روزها میبینید کنشگران مدنی در مواجهه با پدیده ارسال میلیونها کامنت زیر پُست اینستاگرام خواننده مبتذل رپ دستوپای خود را گم کردهاند. باید پرسید چرا جامعه تا این حد خنثی و سیاستزدایی شده است؟ چه کسی یا چه نهادی باید پاسخگوی این خودویرانی روانی باشد؟ انسان یاد خودکشی دستهجمعی نهنگهای اقیانوس میافتد. اگر این پدیده مصداق فروپاشی سرمایه سیاسی اجتماعی نیست، پس نشانه چیست؟ شاید بعضی توجیه کنند سخنگفتن از سقوط آزاد سرمایه اجتماعی این روزها که کشور تحت فشار تحریمهای حداکثری دشمن قرار دارد آدرسدادن انحرافی است. اصولگراها که همه مؤسسات فرهنگی و دینی، دانشگاهها، سازمانها و نهادهای فرهنگی و تبلیغی، نمازجمعهها، دفاتر تبلیغات اسلامی، فرهنگستانها و صداوسیما را در قبضه دارند با آن ارقام بودجهای که در این سالها هزینه کردهاند فرافکنی میکنند و طبق معمول منشأ آن را به بیرون مرزها و نقشه دشمن نسبت میدهند.
چرا مردمی که روزی به دلیل ادامه راه برجام و لغو تحریمها از دولت روحانی در سال ۹۶ حمایت کردند، امروز سلبریتیهای کممایه را به نخبگان سیاسی و فرهنگی ترجیح میدهند، علت این سقوط چیست؟
اگر تحولات یکی، دو سال اخیر را مورد توجه قرار دهیم درمییابیم چالشهای سیاسی بیشترین تأثیر را بر سرعت تحولات اجتماعی داشته و متقابلا از شدت و ضعف آن نیز تأثیر پذیرفته است. پیروزی قاطعانه طبقه متوسط و میانهروها در انتخابات ۹۶ که خود ناشی از مومنتوم برجام و دیپلماسی تعامل با دنیا بود هیچگاه توسط جریان مقابل به رسمیت شناخته نشد و هیچگاه نزد دولت و اصلاحطلبان پیروز نیز به راهبرد و راهنمای عمل تبدیل نشد. گیجسری و سرسختی جناح محافظهکار در برهمزدن نتیجه انتخابات و عقبنشینیهای پیدرپی دولت روحانی و شکیبایی منفعلانه اصلاحطلبان که سیاستورزی را به طرح مطالبات حداقلی و تداوم حیات نباتی در حاشیه قدرت فرو کاست، پیام دلهرهآوری به جامعه مخابره کرد؛ پیام بیدولتی؛ پیام کمخاصیت یا بیخاصیت شدن هر نهاد برآمده از انتخاب مردم در برابر اختیار بیحدوحصر سایر نهادها. پیام فقدان توازن میان دو روی سکه مسئولیت و اختیارات. اوج ناکارآمدی در دوایر و دستگاههای دولتی که عملا به نادیدهگرفتهشدن مطالبات منزلتی، رفاهی و معیشتی و سقوط قدرت خرید مردم انجامید. سهم بزرگ ستیزهجویی دولت پنهان و قدرت اقتصادی عظیمش را که به ظاهر نقش رقیب سیاسی را ایفا میکرد، اما در باطن و سیرت مخالف سرسخت اصلاح و تحول بود، نباید دستکم گرفت. راست افراطی که خود را حافظ سنت و صاحب رسالت برای مدیریت جهان میپندارد مانند جریان راست افراطی آمریکا، از اقدام ترامپ در خروج از برجام و بازگشت تحریمها استقبال کرد و آن را فرصتی برای رادیکالکردن جامعه یافت. تندروها دارند آماده میشوند در انتخابات پیشرو به دنیا ثابت کنند اینجا در بر همان پاشنه سابق میچرخد.
این وضعیت تا چه اندازه تحت تأثیر مواضع اصلاحطلبان است؟
متأسفانه راهبرد اصلاحطلبان که حیات و ممات خود را به توجیه وضع موجود و اینکه در بازی قدرت چه سهمی داشته باشند گره زد، صدمات جبرانناپذیری به تفکر و اندیشه اصلاحات زد.
۱۱ سپتامبر اصلاحطلبان، اعتراضات دیماه ۹۶ بود. مواضع گیجکننده و شتابزده در انکار آن اعتراضات، دیواری بلند میان اصلاحطلبان و تودهها کشید. اصلاحطلبان تلاش کردند با انتساب اعتراضات به جریان رقیب و کماهمیت جلوهدادن عددِ معترضان، از اهمیت آن اعتراضات بکاهند تا بار مسئولیت همدلی با آن را از شانههای خود بردارند و خود را به زحمت و دردسر نیندازند. در مجموع موضع اصلاحطلبان نسبت به آن اعتراضات و حتی اعتراضات صنفی و کارگری اخیر بهویژه آنجا که انگشت اشاره به سوی خصوصیسازی و واگذاری بنگاههای دولتی نشانه میرفت، این بود که چون موضوع معیشتی است، پس خارج از گفتمان اصلاحطلبی است و ارزش هزینهپرداختن ندارد. بعضی اصلاحطلبان هم نسخه بقا و سکوت تجویز کردند و گفتند بهتر است سر خود را پایین بگیریم تا از توفان بلا به سلامت گذر کنیم و برخی هم توصیه میکنند بهجای چانهزنی، بهتر است به همین سهم اندک و حتی کمتر از این از کیک قدرت بسنده کنیم و قناعت پیشه گیریم.
اساسا آیا بهتر نیست جریان اصلاحات به جای حضور در انتخابات به احیای سرمایههای اجتماعی خود بپردازد؟
اعتماد نسبت به اثربخشی نهادهای انتخابی مثل مجلس و دولت منتخب سقوط آزاد کرده است. در حالی که مردم همواره به انتخابات و مشارکت اعتماد نسبی داشته و سرمایه خود را صادقانه صرف ثبات کردهاند، اما در مقابل چه بهدست آوردهاند؟ الزام به شیء ما را ملتزم به لوازم و تبعات شیء میکند. خب، ناکارآمدی موجود که پدیدهای یکشبه نیست محصول سالها حذف و طرد و غیریتسازی است. باید اعتراف کرد الحق راهبرد محافظهکاران از این حیث موفق عمل کرده است. حالا میگویید به جامعه برگردیم به کدام جامعه؟ جامعه مدنی شخمزده شده است. مگر سرمایه اجتماعی به همین سادگی مانند سرمایه بانکی تأسیس و انباشت میشود. بازگشت به جامعهای که امیدش از سیاست سلب شده، نوشداروی بعد از مرگ سهراب است. اگر منظور از احیای سرمایه اجتماعی تحریم انتخابات باشد، سر به بیراهه گذاشتن است. اما اگر منظور از بازگشت به جامعه خلق مطالبه برای تشکیل مجلسی در قد و قواره قانون اساسی از طریق برگزاری انتخابات عادلانه باشد، موافقم که باید از فرصت انتخابات برای برگرداندن سیاست به جامعه، نقد قدرت و اصلاح وضع موجود استفاده کرد. برگرداندن انحصار قانونگذاری به مجلس و پاسخگوکردن تمامی مسئولان، مشت دولت یا نیروهای پنهان را باز خواهد کرد از اینرو امید به اصلاح در مردم زنده میشود. ضمن آنکه برگزاری انتخابات آزادتر فارغ از اینکه راه را بر مشارکت همه اقشار، اقوام و احزاب در مدیریت کشور، فراتر از اصلاحطلب و اصولگرا باز میکند، بیاعتمادی مردم را کاهش میدهد و امید به مهار ناکارآمدی و فساد را به جامعه برمیگرداند. این راه کوتاهترین و مناسبترین مسیر بازآفرینی سرمایه اجتماعی یک جریان سیاسی است. جامعه ایران یک جامعه تحولخواه، نوگرا و جنبشی است، یعنی مطالبات مدرن و برابریخواهانه دارد، استعداد بالایی در فهم موقعیت دارد. قادر است از مطالبات افراطی بنیادگراها تا حرکتهای سرنگونیطلب و برانداز را در دستگاه هاضمهاش هضم و جذب کند. بارها نقشه و اراده افراطیون را نقشبرآب کرده است. ترجیحات و اولویتهای جامعه گاهی از امنیت تا معیشت یا مطالبه حقوق شهروندی در نوسان بوده است؛ زمانی ترجیحاتش مشروطسازی قدرت، توسعه سیاسی و قانونگرایی بوده، یک زمان دفاع از آزادیهای اجتماعی و ممانعت از بهقدرترسیدن تندروهاست.
ممکن است اکنون جامعه بهویژه اقشار فرودست به دلیل فشارهای اقتصادی تحت تأثیر شعارهای پوپولیستی تندروها در انتخابات اسفندماه قرار گیرند و به این طیف اجازه بروز و ظهور مجدد را در مجلس یازدهم بدهند؟
اقشار تهیدست و حاشیهنشین یا طبقه متوسطی که بهدلیل سیاستهای دولت به سطوح پایینتر لغزیدهاند، آمادگی پذیرش اندیشههای رادیکال را دارند از این بابت اهداف مناسبی برای سرمایهگذاری افراطیون و منطق افراطیاند. اما دیدید در بزنگاه مردم چگونه با کارت خود بازی کردند و ورق را برگرداندند. شاید تصور شود روزی سرانجام مردم از این رقابت فرسایشی با قدرتهای در سایه خسته شده و بالاخره تسلیم آنها شوند. من چنین نگاهی ندارم، اینطور نیست که مردم نسبت به قدرت خود که ناشی از حق رأیشان است، بیتفاوت باشند شاید اعتراض کنند ولی از حق خود بر نهادهای انتخابی نخواهند گذشت. برای آنها انتخابات فقط بهقدرترساندن کسی نیست، بلکه از قدرت بهزیرکشیدن نیز موضوعیت دارد. خستگی مردم را قبول دارم، مردم از ناکارآمدی سیستم، از تبعیضها و نابرابریها ناراضی هستند ولی عموما تجزیه و تحلیل میکنند و دنبال راهحل عادلانه و متعادلتر میروند. سیاستمداران اصلاحطلب نباید به جای شکیبایی و اصرار بر تغییرات تدریجی یکراست بروند سراغ اینکه و بگویند چون انسداد سیاسی است، پس باید بهصورت برگشتناپذیر از صندوقهای رأی قهر کرد.
ضمن آنکه باید پذیرفت بهرهنگرفتن از فرصت انتخابات و واگذاری این عرصه به حریف، به یکدستشدن کاملتر قدرت انجامیده و منطق طرف مقابل را گسترش خواهد داد. فراموش نکنیم که ایده احیای سرمایه اجتماعی از طریق بازگشت به جامعه در دولت احمدینژاد هم مطرح شد. نتیجه چندان راضیکننده نبود؛ چون منطق موجود اجازه کوچکترین تحرکی به فعالان سیاسی و کنشگران مدنی نمیداد. جامعه مدنی بهقدری شخم زده شد که رمقی برای سیاست جامعهمحوری باقی نماند. ازاینرو بخشی از تحصیلکردهها و نیروهای دارای صلاحیت علمی و فنی مجبور به جلای وطن و اقامت در محلی دیگر شدند. فراموش نکنیم که پروژه احیای سرمایه اجتماعی نیازمند داشتن چشماندازی از راهحل برای دو اَبَرچالش «بیاعتمادی» و «ناکارآمدی» است؛ یعنی داشتن برنامه برای جذب و بهکارگیری نخبگان و نمایندگان واقعی مردم که آنهم متکی بر تغییر موازنه به نفع گشودگی و انبساط فضای سیاسی است.
با توجه به اینکه تحریم انتخابات سر به بیراههگذاشتن است، اصلاحطلبان از چه طریق و با چه راهکاری میتوانند به احیای سرمایههای اجتماعی خود و در نتیجه ترغیب جامعه برای حضور در انتخابات بپردازند؟
در وهله نخست باید به اصلاحطلبان بوروکرات که مزه قدرت زیر زبانشان مزه کرده و کاسهکوزهها را میخواهند بر سر اصلاحطلبان پیشرو، نیروهای تحولخواه و آوانگارد بشکنند، گوشزد کرد که دیگر راهبرد ترساندن جامعه از شرایط وخیمتر کارایی ندارد و نمیتوان از این طریق مردم را به انتخاب بین بد و بدتر وادار کرد. جریان اصلاحطلب برای اینکه بتواند مقبولیت و مشروعیت ازکفرفته و سرمایه اجتماعی و تاریخی خود را بازیابی کند، احتیاج به بازنگری گفتمانی و تأملات جدی انتقادی در درون دارد.
باید توضیح دهد که چرا در مقاطعی سکوت کرده و دست به عقبنشینیهای بیمورد زده است یا به اصولگراها چک سفیدامضا داده است تا فرصت بزککردن سیاستهای تخریبی خود را بیابند و از اصلاحطلبان بهعنوان یک پل برای رسیدن به اهدافشان و تثبیت آن استفاده کنند. اصولگراها با زیرکی و ایجاد بحران در سالهای گذشته پای اصلاحطلبان را به مناقشات فصلی و فرسایشی کشاندند و آنها را درگیر مسائل روزمره پیشپاافتاده کردند. ازاینرو اصلاحطلبان نتوانستند پیام خود درباره اصلاحات بنیادی و ساختاری را به جامعه منتقل کنند و دچار گسست و تأخیر تاریخی از هویت و ذات واقعی خود شدند و نتوانستند فرکانس گفتمان خود را روی امواج بخشهای نوگرا و تحولخواه جامعه تنظیم کنند؛ تاجاییکه سهم تغییر تقابل سبک زندگی نسل جدید با سیاستهای کلیشهای را در محاسبات راهبردی خود نادیده انگاشتند. ایرانیان آرمانگرا و هویتخواه هستند؛ ولی این روزها حق دارند که اولویت را به مطالبات معیشتی و صنفی بدهند. سیاست خارجی و سیاست داخلی را نیز تا آنجا پی میگیرند که به کارآمدی و حل گرههای اقتصادی و رفع بحرانهای موجود بینجامد.
راه برونرفت از این وضعیت؛ یعنی تنزل سرمایههای اجتماعی اصلاحطلبان چیست؟
راهکار اصلی احیای سرمایه اجتماعی و ترغیب مردم به مشارکت، به رویکرد اصلاحطلبان بستگی دارد. اینکه تقصیر را به گردن تحریمیها یا مردمی که قصد شرکت در انتخابات را ندارند، بیندازیم، مشکل ما را حل نمیکند. بعضی افراد تحلیل میکنند که اگر موج انتخابات برخیزد و مردم پای صندوقهای رأی کشانده شوند، مطمئن باشید اصلاحطلبان پیروز خواهند شد. این دوستان استدلال میکنند که اگر منتقدان و ناراضیان در سال ۸۴ هم پای صندوقهای رأی میآمدند، آن فاجعه هشتساله رخ نمیداد؛ یعنی تحریمیها و ناراضیان از وضع موجود مستقلا میتوانند بر سرنوشت جریانات سیاسی سلبی و ایجابی تأثیر بگذارند. این منطق درعینحال که درست است، روی بخش دیگر حقیقت را میپوشاند، یعنی ناکارآمدی اصلاحطلبان و خطای راهبرد حضور آنان در قدرت را انکار میکند و در عوض تحریمکنندگان انتخابات را مسئول شکست سیاست اصلاحطلبی و رویکارآمدن جریان افراطی قلمداد میکند. منظور این است که بخشهایی از جامعه از سیاست خسته شدهاند و از سیاستمداران دلخورند. از احزاب و گروههای سیاسی بالادستی دلزده شدهاند و میگویند همه سیاستمداران، از اصلاحطلب و اصولگرا دستشان در یک کاسه است و درد مردم را نمیفهمند. اینها حرفهایی است که در کوچه و خیابان، اتوبوس و تاکسی و مترو، در محافل خانوادگی و فضای مجازی میشنویم. جامعه گرفتار نوعی عصبانیت و خشونت زبانی شده است. میبیند چپ و راست فرقی ندارند. میبیند اصلاحطلب کنار محافظهکار ایستاده و دارد سیاست او را ترجمه و بازگو میکنند. جامعه گاهی به هجو و تمسخر و گاهی حتی به قهر و لجکردن رو میآورد و این نشاندهنده حقایقی تلخ است که در همین کامنتگذاریها در فضای مجازی و احتکار کالا و اجناس در انبارهای غیرمجازی هم میتوان دید. کار ویژه سیاستورزان و کنشگران سیاسی کشف بهموقع تحولات زیرپوستی و ترجمه آن به سیاست است. باید خود را میانجی مطالبات مردم در برابر دولت قرار دهد تا جامعه را با سیاست آشتی دهد و امید را به ذهنیت جامعه برگرداند. اینجا دقیقا همان نقطهای است که اصلاحطلبان باید آنجا بایستند.
آدرس پاسخ سؤال شما در همین تمرکز و نقش میانجیگرانه است. کنار مردم و با مردم ایستادن و صدای بیصداها شدن. تصور میکنم هنوز اصلاحطلبان فرصت دارند صادقانه سخن بگویند و از برنامه خود برای اصلاح مسیر سیاست داخلی و خارجی و کاهش آلام جامعه بگویند و چهرههای فسادستیز و پاکدست و امتحانداده خود را به میدان بفرستند تا ورق برگردد. باید ادامه تلاش گفتمانی میان اصلاحگری اصیل و روبهآینده با محافظهکاری عقبمانده از قافله تاریخ در هر شکل و نوع را به پشت خاکریزهای انتخابات بکشانند.
باوجود دوگانگی در جریان اصلاحات در ماههای اخیر برای حضور و عدم حضور در انتخابات مجلس پیشرو، اکنون بسیاری از اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدند که باید در انتخابات، آن هم به صورت مشروط، شرکت کنند. اساسا این حضور آن هم با وجود احتمال کم و مبتنی بر چه استراتژی است و آیا به مفهوم نوعی حیات نباتی این جریان تلقی نمیشود؟
نگاه مردم به صندوق رأی از جنس براندازی، فروپاشی نظم موجود و انجام انقلاب نیست ولی استعداد تبدیلکردن انتخابات به رفراندوم درباره سیاستهای محافظهکاران را دارد. اگر انتخابات بار معنایی متفاوت از گذشته داشته باشد و عزم و ارادهای ملی برای تشکیل پارلمان ملی و قدرتمند شکل بگیرد مردم ابتکار عمل را بهدست گرفته با بازگشت به سیاست به بهبود و اصلاح اوضاع کمک خواهند کرد. متأسفانه همانطور که اشاره شد، حوادث دیماه ۹۶ تأثیر ویرانگری بر این نوع سیاست داشت. بعد از واکنش منفعلانه اصلاحطلبان به اعتراضات خیابانی ۹۶ نگاه عمومی به احزاب و سیاستمداران تغییر کرد. مفهوم سیاست خیابانیتر و منفعتمحور شد و به تعبیری از جامعه مدنی و سیاست مبتنیبر تحزب مفهومزدایی شد. اصلاحطلبی که از زمان سیدجمالالدین اسدآبادی تاکنون به چانهزنی و لابی در سطوح بالا تعبیر و معنا میشد، زیر سؤال رفت. انتخابات پیشرو از یک زاویه دیگر هم اهمیت دارد؛ اینکه در آن سه قطب قدرتمند و دارای پشتوانه ظهور و بروز خواهند داشت.
این سه قطب چگونه تعریف میشوند و انتخابات پیشرو به نفع کدام قطب و گروه خواهد بود؟
دو قطب اصولگرا و اصلاحطلب که ناچارند از گفتمان، فلسفه وجودی و دستاوردهای تاریخی خود دفاع کنند و قطب سوم بخش خاکستری که پررنگتر از همیشه از چگونگی شرکت در انتخابات نه بهعنوان اقدامی سلبی و بازدارنده بلکه بهعنوان یک حق مسلم و حیاتی اثرگذار خود دفاع خواهند کرد. آنها نه بهعنوان برانداز بلکه در قالب قطب سوم، مسالمتجویانه و در کنشی عاری از خشونت با انگشتگذاشتن بر ناکارآمدی و فساد و چالشهای موجود، خواهند کوشید صدای بهحاشیهراندهشدگان جامعه باشند و وزن و تأثیر نفوذ خود در تحولات سیاسی آینده را ارتقا دهند؛ درواقع خواهند کوشید موازنه سنتی دوگانههای مطلوب اصلاحطلبان و اصولگراها را برهم زنند و موازنه جدید برقرار کنند.
واقعیتی که همین امروز نیز در برخی حوزهها رخ داده است. ما همیشه و هیچگاه سخن و مطالبه این بخش را جدی نگرفتیم و پشتگوش انداختیم. تصور کردیم اگر از خانه صدایی به گوش نمیرسد پس حتما در آن کسی نیست. اگر هم در تحلیل به این موضوع پرداختیم از سر شکمسیری بود. اگر اصلاحطلبان بدون سیاست و برنامه جدید به فاز انتخابات ورود کردند، بر آخرین میخهای تابوت اصلاحطلبی مبتنیبر نمایندگی خواهند کوبید. در انتخابات پیشرو آنجا که اصلاحطلب در کنار محافظهکار قرار گیرد، تتمه آبرو و باقیمانده سرمایه سیاسی و اجتماعی خود را نیز بر باد خواهد داد.
در غیاب اعتماد به اصلاحطلبان و بیاعتباری راهحلهای آشتیجویانه و اصلاحی بدون تردید جامعه گرفتار رادیکالیسم میشود، برای جلوگیری از چنین اوضاعی اصلاحطلبان باید چه تدابیری بیندیشند؟
قبل از آنکه دیر شود گفتمان اصلاحات را باید بازسازی و ترمیم کرد و سازمان آن را از چنبره اشخاصی که جز منفعتطلبی شخصی تعریف دیگری از اصلاح امور ندارند، رهایی بخشید. مشروعیت اخلاقی اصلاحطلبان که قبلا مایه سربلندی و افتخار تلقی میشد، اینک به دلیل چشمپوشی در برابر رانتخواری و خویشاوندسالاری بعضی رفقا لطمه خورده است. تا همینجا هم بهدلیل سهلانگاری، بخشهای قابل توجه دانشگاه، کارخانه، حاشیهنشینهای اجتماعی و جغرافیایی و لایههای آسیبدیده طبقه متوسط از دسترس ما خارج شدهاند. حضور انتخاباتی تنها در چارچوب پروتکلهای دقیق اصلاحطلبانه و مرزبندی شفاف با رانتخواری و فساد در عین نقد جدی و فاصلهگذاری با وضع موجود امکانپذیر است. نقطه عزیمت ما باید تغییر نگاه به مردم و شنیدن صدای بیصدایان باشد.
حضور اصلاحطلبان در انتخابات باید مبتنیبر چه شروطی باشد تا به دستاوردی مطلوب و حضور گسترده همه طیفها در انتخابات بینجامد؟
فضای سیاسی و انتخاباتی کشور دچار یخزدگی است. جامعه امروز ما با یک پدیده مهم روبهروست و آنهم بیاعتمادی به نخبگان و احزاب سیاسی است. اصولگراها به دلیل فقر نظری بهمراتب زودتر از دیگر رقبای سیاسی با کسری اعتبار مواجه شدند؛ اما حضور اصلاحطلبان و ترس ناشی از گسترش دامنه اصلاحات همواره باعث انسجام و تجدید سازمان اصولگرایی میشود. آنها پس از هر شکست خانهتکانی میکنند و آرایش جدید میگیرند. اصولگرایی تاکنون به یُمن خون تازهای که هر بار اصلاحطلبی در سیستم پمپاژ میکند، توانسته است به حیات خود ادامه دهد. اصلاحطلبان قبل از ورود به بازی انتخابات، باید گامهای اساسی برای بازسازی اعتبار و اعتماد و تقویت مناسبات با جامعه بردارند. بازکردن فضای سیاسی کشور بهنحویکه سلایق مختلف ملتزم به قانون اساسی در آن حضور یابند، ضروری است. باید شرط انتخابات عادلانهای را که راه بر مشارکت همه افراد و احزاب در مدیریت کشور، باز میکند، بلند بیان کرد. باید از ورود شایستهترین چهرهها و نیز نمایندگان و اندیشههای جدید به درون نهادهای انتخابی تمامقد دفاع کرد. برای دعوت از مردم ناراضی برای حضور پای صندوقهای رأی، راهش آن نیست که هر چهار سال یک بار یاد آنها بیفتیم؛ بلکه راهش این است که ضمن احترام به خواست و حقوق شهروندی آنها در عمل از حق و خواست قانونیشان دفاع کنیم. سیاست مشروطسازی فقط از دور دستی بر آتش داشتن نیست؛ بلکه یک سیاست ایجابی با خواستههای مشخص است. باید فرصت رواج تفسیرهای تنگنظرانه از فصل حقوق ملت قانون اساسی گرفته شود. علاوهبراین اصلاحطلبان از چند سو تحت فشارند. علاوه بر فشارهای محافظهکاران، باید پاسخگوی افکار عمومی به دلیل حمایت از روحانی و عملکرد دولت او هم باشند. باید رسما برنامه خود را برای تغییرات اساسی مدیریت اجرائی در ایام باقیمانده از عمر دولت را بهروشنی بیان کنند و راجع به برنامه اصلاح سیاست خارجی و تعامل با دنیا و لزوم تغییر نگاه محافل دولتی سخن بگویند. اساسا پیشرفت و ترقی بدون تعامل با دنیا امکانپذیر نیست.
درباره کشور باید گفت ضمن اینکه به لحاظ دفاعی و نظامی باید از قدرت بازدارندگی لازم برخوردار باشد و این محترم است؛ ولی باید پذیرفت که مؤلفه اصلی امنیت ملی کشور، اقتصاد قدرتمند است. دستیابی به اقتصاد مولد و پایدار موجب میشود که ایران به قدرت منطقهای تبدیل شود. برای رسیدن به یک اقتصاد قدرتمند نیاز به یک ملت منسجم، همبسته و دارای درک صحیح از اهداف است. خیلی از کشورهای مستقل مثل چین و ژاپن، در تعامل با جهان و در سایه دادوستد با جهان صنعتی توانستهاند تبدیل به یک قدرت اقتصادی شوند. ازاینرو جبهه اصلاحطلبان بهروشنی باید مؤلفههای پیشنهادی خود را در حوزههای مختلف به روشنی اعلام کنند.
انتخابات پیشرو یک فرصت مهم و حیاتی برای جریان اصلاحات تلقی میشود؛ پذیرفتهنشدن برنامههای اصلاحطلبان چه تأثیری بر رفتار انتخاباتی انتخابکنندگان دارد و به چه وضعیتی میانجامد؟
نباید فراموش کرد که در انتخابات پیشرو نحوه ورود و چگونه شرکتکردن در انتخابات اهمیتش کمتر از کسب تعداد کرسیهای بیشتر نیست. نه در اکثریتبودن پیروزی است و نه در اقلیتبودن شکست است. شکست و پیروزی فقط برای شیفتگان قدرت معنا و مفهوم دارد. یک اقلیت منسجم مدافع حقوق ملت گاهی کارآمدتر از یک اکثریت ناکارآمد و سرگردان است. /شرق