چند پرده از زندگی مشهورترین لات تهران که در زندان کشته شد
خبرهای فوری: عصبانیت شدید مرد شماره یک دعواهای تهران از خبرنگار: کلاغ نمیتواند ادای عقاب دربیاورد

به گزارش بخش حوادث سایت خبرهای فوری، احسان گل محمدی نوشت: تا چند وقت پیش خیلیها نام “وحید مرادی” را نشنیده بودند، اما وقتی خبر کشته شدن او در زندان رجایی شهر کرج منتشر شد، نامش سر زبانها افتاد، او حدودا ۳۴ سال داشت که در زندان کشته شد.
متاهل بود و فرزندی ۵ ساله داشت، او تنها پسر خانواده و پس از فوت خواهرش تنها فرزند خانوادهش بود، پدر او اهنگر بود.
او همیشه چاقویی به همراه داشت، از وحید در مورد چاقو همراه همیشگیاش پرسیدند و او گفت: دشمن زیاد دارم، چیکار کنم؟ سوپر من که نیستم، چاقویی دارم که از خودم دفاع کنم!
برخی او را به خاطر رجزخوانیهایش میشناسند، “کلاغ نمیتواند ادای عقاب دربیاورد”، “من دعوایی هستم به هیچکس چشم نمیگم” از جملاتی است که او در رجزخوانیهایش گفته بود.
او در معروف ترین رجزخوانی خود میگوید: «از خودت چه داری که به دنبال یار ذخیره میگردی؟ ده نفر هم شوید یک کمپوت نمیتوانید بخورید، میخواهید از من تیزی بخورید؟»
او البته در نگاه دوستان خود اینگونه به نظر نمیرسد، وحید میگوید «تا خودت را کوچک نکنی، بزرگ نمیشوی، من در جمع دوستانم خودم را بالا نمیدانم و از موضع بالا در جمع رفقا حضور پیدا نمیکنم.»
وحید مرادی در آخرین گفتوگویی که با یکی از رسانهها داشت به شدت عصبی شد، وحید میگوید خبرنگار مدام از من سوالات بی ربط میپرسید «این خطها چیه رو بدنت؟ این چیه نوشتی رو تنت؟ آخرین بار کی دعوا کردی؟
یک مشت سوالات چرت و پرت! میپرسد چند جای چاقو بر روی بدنت داری؟ مگر بیکارم جای چاقوها را بشمارم؟!»
او دلیل ناراحتی خود از سوالات این خبرنگار را اینگونه بیان میکند: «من به خاطر اینکه فحش نخورم به اینجا[زندان] رسیدم، با این سوالات چند برابر از برخی فحش خوردم!»
وحید مرادی اولین بار در سن ۱۸ سالگی دستگیر شد، دلیل آن دستگیری هم دعوا و درگیری بود، از او که پرسیدند بعد از این همه سال باز هم دعوا میکنی؟ گفت: الان من دعوا نمیکنم، دعوا و شر دور سرم میچرخد!
از او وقتی در مورد هیکل ورزیدهاش پرسیدند و علت این درگیریهای او را بدن ورزیدهاش عنوان کردند، گفت مگر به هیکل است؟ گوشت کیلوییِ و جگر سیخی!
فایل صوتی از وحید مرادی فردی که خود را عقاب ایران میدانست و در زندان به قتل رسید منتشر شده که میگوید: وقتی تیر خورده بودم، دکتر شرط گذاشت در صورتی پاهایت را عمل میکنم که قول دهی دیگر دعوا نکنی!
او اینگونه پاسخ خود به دکتر را نقل میکند: نمیتوانم قول دروغ بدهم، من دعوایی هستم، شیر اگر مدتی شکار نکند، شکار کردن یادش میرود!
در فایل صوتی دیگری او نقل میکند مدتی از حضورش در زندان دو سرباز، تمامی ساعتهای شبانهروز بالای سر او میایستادند! ادعایی که تایید نمیشود.