برای ایالاتمتحده، افول بیشتر یک انتخاب است تا یک اجبار. مسیر نزولی از طریق سیستم سیاسی قطبیشده کشور طی طریق میکند در حالی که رئیسجمهور دموکرات بعدی با بنبست یا یک سنای جمهوریخواه تنگنظر مواجه خواهد شد. با این حال، مسیر برای دوری از افول ممکن است از منطقهای نادر بگذرد که مستعد اجماع از سوی هر دو حزب است: نیاز ایالاتمتحده برای مقابله با چالش چین. این چالش از بیشتر جهات یک انتخاب نیست. مقیاس و دامنه جاهطلبیهای روزافزونِ جهانی چین واقعیات ژئوپلیتیک هستند. اما بر خلاف کشمکشهای نظامی و گاهی موجودیتی با شوروی، رقابت چین و آمریکا عمدتا اقتصادی و فناورانه است.
مقابله با این چالش مستلزم انواع سرمایهگذاریهای مجدد در رقابت و نوآوری آمریکایی است که برای احیا و نوسازی داخلی و رونق طبقه کارگر ضروری است. سیاستگذاران آمریکایی باید این دو دستور کار را به هم مرتبط سازند نه برای تقویت اضطرابهای مردم آمریکا بلکه برای روشن ساختن اینکه تحقق مهمترین وظایف داخلی تاثیراتی سالم هم بر خارج خواهد گذاشت. در عین حال، سیاستگذاران باید در برابر تمایل به افولباوری متداول و دیدن اینکه رقبای آمریکا ۱۰ برابر ما هستند مقاومت ورزیده و در عوض پاسخی بدهند که بدون دامن زدن به ترس و پیشداوری موجب خلاقیت و نوآوری شود. ورود یک رقیب بیرونی اغلب آمریکا را به سوی بهتر شدن خود سوق داده است؛ اگر خردمندانه برخورد شود، باز هم میتوان بهتر شد. طی دوره جنگ سرد، سیاستمداران آمریکایی تلاش کردند تا اختلافات در سیاست خارجی را «به حاشیه برانند». در این برهه از بنبست حزبی، اجماع داخلی میتواند بار دیگر در فراسوی سواحل آمریکا آغاز شود.
افول باوری به مثابه سنتی آمریکایی
اضطراب آمریکاییها در مورد افول، تاریخی دور و دراز دارد و حتی بر قرن درخشان آمریکایی با میان پردهای از عدم اعتماد به نفس اشاره میکند. افولباوری به مثابه وارداتی اروپایی آغاز شد: کتاب پرفروش نویسنده آلمانی اسوالد اشپنگلر با عنوان «افول غرب»- که پس از جنگ جهانی اول در بحبوحه یک پاندمی منتشر شد- الهام بخش نسلی از آمریکاییهای بدبین بود که شامل هنری کیسینجر هم میشد؛ فردی که اغلب به خاطر چشم انداز افولباورانه اش «اشپنگلری» نامیده میشد. اما در حالی که افولباوران اروپایی اغلب تقدیرگرایانی بودند که در سایه امپراتوریهای از دست رفته مینوشتند، اما آمریکاییهایی که افول را پیشبینی میکنند عموما از این افکار برای ایجاد انگیزه، انرژی و ابداع و نوآوری مجدد استفاده میکردند. اولین موجِ افولباوری آمریکایی طی دوره رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰ آغاز شد. فاجعه اقتصادی، که از دل آن ظاهرا ژاپن و آلمان سریع تر از ایالاتمتحده بیرون آمدند- تردید آمریکاییها در مورد نظام خودگردانشان را دامن زد. ایالاتمتحده از طریق برنامههای ابتکاری «نیو دیل» (New Deal) که پرزیدنت «فرانکلین دلانو روزولت» از آن برای دوباره شکل دادن به اقتصاد آمریکا بهره جست به جایگاه قبلی خود بازگشت. در سال ۱۹۵۷، اتحاد جماهیر شوروی ماهواره اسپوتنیک خود را پرتاب کرد و موجب شد موج دوم افولباوری در میان آمریکاییها به غلیان در آید. اما خاطره قوی «نیو دیل» باقی ماند: ایالاتمتحده نهادهای حمایتی فدرال را برای تحقیق و توسعه برساخت که موجب شد این کشور به رهبر و پیشگام فناوری برای دهههای آتی تبدیل شود.
افول باوری در موج سوم و طولانی دهههای ۶۰ و ۷۰ به اوج خود رسید. ایالاتمتحده در معرض ناآرامیهای اجتماعی و ترورهای سیاسی قرار گرفت؛ «برتون وودز» فروپاشید و رکود تورمی فرا رسید؛ استیضاح رئیسجمهور ریچارد نیکسون و سقوط سایگون همگی موجب پیش افتادن شوروی شد. اما سرانجام این تحولات، تعدیلات و نوسازیهایی را به بار آورد. ناآرامیهای اجتماعی موجب حرکت به سوی اصلاحات حقوق مدنی شد، استیضاح موجب تایید دوباره حاکمیت قانون شد، فروپاشی «برتون وودز» موجب برتری نهایی دلار شد، شکست در ویتنام نحوه تراکنشهای مالی را تغییر داد و حمله شوروی به افغانستان سقوط این کشور را سرعت داد. اما افولباوری آمریکا برای همیشه کنار نرفت. موج چهارم با فرسایش صنعتی، کسری تجاری و افزایش نابرابری همراه بود که موجب وارد آوردن شوک به رهبران آمریکا در دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ شد و باعث شد «پاول تسونگاس»، سناتور اهل ماساچوست، اعلام کند که «جنگ سرد تمام است و ژاپن و آلمان پیروز شدند». اما با وجود این فشارها، ایالاتمتحده با موفقیت انقلاب فناوری اطلاعات را مهار کرد. کمتر از یک دهه پس از اظهارنظر تسونگاس، ایالاتمتحده بهعنوان ابرقدرتی بیرقیب معرفی شد.
افول باوری جدید
ایالاتمتحده هماکنون در پنجمین موج افول قرار دارد؛ موجی که با بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ شروع شد و در دوران ریاستجمهوری هنجارشکنانه ترامپ سرعت گرفت. «نوح اسمیث»، ستوننویس بلومبرگ، میگوید افول آمریکا «عیان است» و استدلال میکند که با فقدان اصلاحات داخلی «ایالاتمتحده در چند دهه آینده شبیه به یک کشور در حال توسعه خواهد شد». پروفسور «مایکل لیند» از دانشگاه تگزاس در اوستین، هشدار میدهد که «ایالاتمتحده میتواند به یک کشور آمریکایلاتینی اما از نوع انگلیسیزبان صنعتی نشده تبدیل شود» با اقتصادی که مبتنی است بر «کالاها، مستغلات، گردشگری و شاید فرار مالیاتی در مقیاس فراملی» در حالی که چین از صنایع «هایتک» ایالاتمتحده رو پنهان میکند و رهبری جهانی آمریکا را محدود میسازد. آنهایی که افول دائمی آمریکا را پیشبینی میکنند به نیروهایی
-مانند نابرابری، قطبیسازی، صنعتیزدایی و دروغپراکنی و کژآگاهسازی (Disinformation)- اشاره میکنند که واقعی و مهیب هستند و در ماهیت امر، جهانی هستند تا اینکه منحصرا آمریکایی باشند. همزمان، آنها از مزیتهای آمریکا بر چین (که جمعیتی به سرعت در حال پیر شدن دارد، اقتصادی که رشد کندی دارد و ارزی که هنوز قابل رقابت با دلار نیست) چشم میپوشند. در بیشتر دوران رشد و ظهور چهار دههای چین، ایالاتمتحده همواره یکچهارم تولید ناخالص داخلی جهان را در اختیار داشته است.
آنها همچنین قدرت جذابیت و کشش ایالاتمتحده را هم دستکم میگیرند. آغوش باز آمریکاییها موجب جذب متحدانی میشود که حافظان نظم لیبرال جهانی هستند، مهاجرانی که سرعتدهنده رشد آمریکا هستند و سرمایهای که سلطه دلار را حفظ میکند. قدرت نرم آمریکا از جامعه مدنیباز این کشور و باورهای مدنیاش بر میخیزد نه از دولت. تظاهراتی که پس از مرگ جورج فلوید شکل گرفت بازتاب کشمکش و تقلای عمومی برای تحقق ارزشهای پایهگذار ایالاتمتحده بوده است؛ ارزشهایی که جذابیتش آنقدر جهانشمول است که تقلا برای آن توجه جهانی را به خود معطوف ساخته و الهام بخش تظاهرات و راهپیماییها در خارج از کشور بوده است. ایالاتمتحده بیش از تمام قدرتهای دیگر انتقادپذیر است «دقیقا به این خاطر که به معیارهای بالاتری باور دارد» و این چیزی است که «دل اولوجود»، روزنامهنگار مستقر در آفریقایجنوبی، به آن اشاره میکند. او میافزاید: «هیچ کشور دیگری به اندازه آمریکا دارای آن درجه از معیارهای برتر و والا نیست.» با این حال، مزیتهای ایالاتمتحده به تنهایی برای جلوگیری از افول این کشور کافی نیست. اگر ایالاتمتحده دچار افول شود، علت اصلی آن سیاسی خواهد بود و بنابراین، مساله انتخاب به میان میآید. نابرابری اقتصادی، شکاف شهر و روستا، الگوریتم رسانههای اجتماعی و فعالیت در قشونکشیهای نظامی نامحدود شکاف داخلی را تشدید کرده که این هم به نوبه خود بیش از یک دهه است کنگره را زیر لبه قیچی قرار داده است. سیستمی که با هنجارها و نه قوانین کنار هم قرار گرفته است، انتخاباتی را پشتسر گذاشت که میتوانست موجب خشونت سیاسی شده و بزرگترین بحران قانون اساسی از زمان جنگ داخلی به این سو را رقم زند. آیا نظام سیاسی ایالاتمتحده هنوز میتواند انگیزه مشترک مورد نیاز برای رفع مشکلات کشور را پیاده سازد؟
اجماع در آن سوی آبها
بسیاری معتقدند که آمریکا میتواند چنین کند؛ از جمله جو بایدن که فرضیه افول آمریکا را باور ندارد. بایدن ۱۰ سال پیش و پس از بحران مالی جهانی گفت:«بسیاری بر روی افول ما قمار کردهاند؛ امری که باعث میشود من دیوانه شوم.» اگرچه اولین دوره ریاستجمهوری بایدن ممکن است با آبستراکسیون حزبیای مواجه شود که طی دولت اوباما هم رخ داد- و مانع آمریکا برای اقدام جهت معکوس کردن روند افول شود- اما نباید مساله این باشد. در ذیل این مانع تراشی معمول حزبی اما هر دو حزب برخی افراطیون را کنار گذاشته و ضرورت ابداع و نوآوری مجدد را درک کردهاند. در برهههایی، آنها حتی در مورد اولویتهای جدید و ایدههای متحول کننده با یکدیگر همگرا شدهاند، بهویژه در زمینه سیاست تجاری، روابط دولت- بازار، تحقیق و توسعه و سیاست تجاری. سیاست در قبال چین در بطن این تغییر و تحولات است و احتمالا در بطن این تغییر و تحولات باقی خواهد ماند. هرچه چین پرخاشگرتر و سرکوبگرتر شود، احتمال بیشتری هست که مردم و کنگره حول نگرانی در مورد نیات بلندمدت چین و تاثیر مرکانتیلیسم دولتمحورش بر کارگران و کسبوکارهای آمریکایی احساس نگرانی کنند.
چارچوببندی دستور کار آمریکایی برای احیا و نوسازی نه فقط در بعد داخلی بلکه بهعنوان تلاشی گستردهتر برای حفظ رقابتپذیری آمریکا در برابر چین ممکن است حمایت هر دو حزب را به دنبال داشته باشد. چنانکه «تام رایت» محقق موسسه بروکینگز میگوید: «جمهوریخواهان سنا باید از خود بپرسند که اگر بخواهیم با چین رقابت کنیم، آیا ایالاتمتحده میتواند ۲ یا ۴ سال رکود و بنبست قانونی داشته باشد.» برای موفقیت در این رقابت، سیاستگذاران هر دو جناح میپذیرند که ایالاتمتحده باید دست به اقدام بزند. بهطور خاص، واشنگتن باید دولتی را بازسازی کند که بهدلیل ۴۰ سال غفلت خیرخواهانه از سوی برخی و بداخلاقیهای ضددولتی از سوی تعدادی دیگر تضعیف شده است. اگر واشنگتن بخواهد در برابر اقدامات اقتصادی تجاوزگرانه چین و حمایت از مشاغل آمریکایی دست به عمل بزند، بهطور مثال، دولت فدرال نیازمند ادارهای خواهد بود که بتواند اطلاعات در مورد ظرفیت صنعتی، زنجیرههای تامین، تنگناهای اقتصادی و وابستگی به واردات را یکپارچه کند؛ یک ظرفیت اساسی که جنگ تجاری و فراگیری کرونا فقدان آن را نشان داد.
ایالاتمتحده باید در مورد رابطه میان دولت و بازار دست به تجدیدنظر و بازاندیشی بزند. بسیاری از چهرهها در هر دو حزب اکنون اذعان میکنند که نیروهای بازاری به تنهایی نمیتوانند نابرابری را متوقف سازند، باعث رشد شوند، کشور را ایمن سازند یا رقابتپذیری در برابر قهرمانان دولتی چین را تضمین کنند. این باور میتواند حمایتی برای سرمایهگذاری در زمینه علم و فناوری را به دست دهد و حتی عناصری از یک برنامه مترقیانه را توجیه کند؛ مانند تلاشها برای حمایت از کارگران، شکستن انحصارها و اجرای سیاست صنعتی در بخشهای مهم مانند «نیمه رساناها» (semiconductors). اگر دولت بایدن با کارت چین به این صورت بازی کند، باید این کار را با نهایت دقت انجام دهد. رقابت با چین مستلزم تقابل یا جنگ سرد دوم نیست. ایالاتمتحده مسوولیت محافظت از آمریکایی- آسیاییها در برابر تبعیض را بر عهده دارد و باید از تلفیق حزب کمونیست با مردم چین یا با آمریکاییهای چینی احتراز کند آن هم با ارسال یک پیام روشن و زودهنگام به چین که عوامفریبی و نژادپرستی قابل پذیرش نیستند. رهبران آمریکا با یک سیاست سازنده در مورد چین که موجب تقویت ایالاتمتحده در داخل شده و این کشور را در عرصه خارج هم رقابتیتر سازد، میتوانند برداشت از افول آمریکا را معکوس سازند. اما نمیتوانند در آنجا متوقف بمانند. آنها همچنین باید راههای مثبتی برای بازسازی همبستگی و هویت مدنی بیابند که باعث شود دموکراسی همچنان کار کند و به کارکرد خود ادامه دهد. تلاش برای تاکید بر یک ملیگرایی لیبرال مشترک، یا آنچه که «ژیل لپور» (Jill Lepore)، مورخ، آن را «آمریکایی گرایی جدید» مینامد بخشی از فرهنگ مدنی ما بوده و بار دیگر میتواند باشد.
جان اف.کندی، بهعنوان نامزد ریاستجمهوری ۶۰ سال پیش، یعنی زمانی که آمریکاییها در شوک پرتاب اسپوتنیک بودند، در سالن اجتماعات شهرداری در کانتون، واقع در اوهایو، سخنرانی کرد. کشور با بحرانهای جدی مواجه بود و کندی آنها را برشمرد: دستمزدهای پایین، هزینههای بالای مسکن، خطر فزاینده درگیری و نزاع، کوچک شدن تدریجی صنعت و ظهور یک رقیب جدید که در حال پیشروی بود در حالی که ایالاتمتحده بیحرکت ایستاده بود. کندی در آن زمان گفت: «آنچه باید بر آن فائق آییم همانا احساسات روانی در جهانی است که [میگوید] ایالاتمتحده در آن به بلوغ رسیده است، که ممکن است اعتلا و سروری ما گذشته باشد، شاید روشنترین روزهای ما زودتر بیاید و اینکه ما اکنون در حال ورود به عصری طولانی و آرام باشیم… من این باور را نمیپذیرم و مردم این کشور هم نباید بپذیرند». /دنیای اقتصاد