شوهرم با دختری دیگر فرار کرد
خبرمهم: زنی که بعد از پشت سر گذراندن روزهای پرتلاطم سعی میکند به آرامش برسد، ماجرای خیانت شوهرش را بازگو کرد.
وقتی ۳ سال قبل از همسرم طلاق گرفتم، درگیر ماجراهایی شدم که زندگیام را آشفتهتر کرد؛ اما با وجود این نمیتوانستم شرایط سخت پسرم را ببینم که زیر دست نامادری تحمل میکرد به همین خاطر تصمیم گرفتم که…
به گزارش بخش حوادث سایت خبرمهم، روزنامه خراسان نوشت: زن ۲۳ ساله با بیان این که سرگذشت تاسف بارش میتواند درس عبرتی برای دختران جوان و برخی از خانوادهها باشد، به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی ندارد و با کارگری روزمزد هزینههای خانوادهاش را تامین میکند؛ به همین خاطر هم مرا زمانی که ۹ سال بیشتر نداشتم، به عقد پسرعمهام درآورد ولی من تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواندم و سپس در ۱۴ سالگی به خانه بخت قدم گذاشتم.
خیلی زود باردار شدم و در ۱۵ سالگی هم اولین فرزندم به دنیا آمد. شوهرم سرآشپز یک رستوران در اطراف مشهد بود و من هم از زندگیام رضایت داشتم. او ۱۰ سال از من بزرگتر بود و اخلاق خوبی داشت. با وجود این، من هم در بیرون از منزل کار میکردم تا برای خودم درآمدی داشته باشم. به طوری که خانهای را با مشارکت یکدیگر خریدیم و نیمی از آن به نام من سند خورد اما روزگار سیاه من از یک شرطبندی خیانتآلود آغاز شد. همسرم با منشی رستوران درباره یک سرآشپز جدید شرطبندی کرده بود که مثلا سرآشپزی که قرار است در آن رستوران استخدام شود، در هر ساعت حدود هزار سیخ کباب را تهیه میکند! ولی آن دختر ادعای او را رد میکرد. وقتی شوهرم شرط را باخته بود هر دو به کافیشاپ رفته بودند تا هزینهها را شوهرم پرداخت کند ولی این شرطبندی موجب رفتوآمد و معاشرت بیشتر آنها شد؛ به گونهای که روزی فهمیدم ارتباط آنها به صورت غیرمتعارف ادامه دارد. این بود که با آن دختر تماس گرفتم و با او در یکی از مناطق تفریحی قرار گذاشتم. آن روز «اصغر» هم آمده بود. من با آنها اتمام حجت کردم و به «اصغر» گفتم یا باید مرا انتخاب کنی یا با این دختر باشی! او هم آن دختر را انتخاب کرد و سپس با یکدیگر به خانهام آمدند و… دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم. به خانه پدرم رفتم و او هم با آن دختر فرار کرد.
مدتی بعد فهمیدم شوهرم «لاله» را به جای من به بنگاه برده و با جعل امضای من خانه را فروخته است. من هم از آنها شکایت کردم و از طریق قانون نه تنها خانه را گرفتم بلکه از «اصغر» هم جدا شدم. بعد از این ماجرا شوهرم به شهرستان رفت و حدود ۲ سال بعد با زن دیگری ازدواج کرد. من هم در یک فروشگاه لباس در یکی از بازارهای معروف شهر مشغول کار شدم. هنوز ۳ روز بیشتر از این موضوع نگذشته بود که شاگرد دیگر مغازه به خواستگاریام آمد و در طول ۱۰ روز ما با یکدیگر ازدواج کردیم. پدرم نیز یک روز صبح پسرم را به خانه مادرشوهرم برد و مدعی شد که دخترم توان نگهداری از او را ندارد ولی من خیلی نگران پسرم بودم. در همین شرایط باردار شدم ولی چون شوهرم جوانی بیمسئولیت بود و به خانه و زندگی اهمیتی نمیداد ،فرزندم را سقط کردم.
او خیلی مودب و خوش اخلاق بود و طوری رفتار میکرد که مرا از صمیم قلب دوست دارد اما حتی قصد نداشت خانه کوچکی برایم اجاره کند و هر دو نفر در منزل ۵۰ متری پدرم بودیم؛ به طوری که من از نگاههای سرزنش آمیز پدرم زجر میکشیدم. به همین خاطر تقاضای طلاق دادم و دوباره با همسرم تماس گرفتم تا با یکدیگر زندگی کنیم. او هم که خیلی از رفتارهایش پشیمان بود پذیرفت چرا که من نمیتوانستم ناراحتیهای روحی فرزندم را زیر دست نامادری تحمل کنم! البته در طول این چند سال بارها تصمیم گرفتهایم گذشته را فراموش کنیم اما هربار به مشکل برخوردیم و این امکان فراهم نشد. الان هم قصد دارم مدتی را به صورت عقد موقت با او زندگی کنم تا شرایط بهتری فراهم شود اما پیشنهاد میکنم زوجهای جوان در ارتباطهای خود با افراد نامحرم دقت بیشتری داشته باشند تا زندگی آنها اینگونه متلاشی نشود!
با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) این زن جوان برای انجام امور مشاورهای به مراکز تخصصی پلیس خراسان رضوی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی