بازنویسی معادلات جهانی: جنگ اوکراین
خبرمهم: پایههای ساختار نظم جهانی شکل گرفته پس از جنگ جهانی دوم که بر محوریت رهبری آمریکا و جهان غرب شکل گرفته بود، اکنون بیش از هر زمان دیگری متزلزل شده است.
دکتر محمد هادی پور
به گزارش بخش بین المللی سایت خبرمهم، پایههای ساختار نظم جهانی شکل گرفته پس از جنگ جهانی دوم که بر محوریت رهبری آمریکا و جهان غرب شکل گرفته بود، اکنون بیش از هر زمان دیگری متزلزل شده است.
پس از پایان جنگهای داخلی آمریکا و شکل گیری ایالات متحده آمریکا بصورت یک حکومت متمرکز بازسازی شده، دو گروه عمده سیاسی در آمریکا وجود داشتند. به باور گروهی باید آمریکا از منازعات بینالمللی دوری کرده و در درون مرزهای خود سیاست شکوفایی اقتصادی را دنبال کند، اما گروهی دیگر براین عقیده بودند که با شروع حوادث جنگ جهانی اول و بعد از آن جنگ جهانی دوم اکنون زمان آن فرا رسیده که ایالات متحده آمریکا به صورت فعالانهتری پا را فراتر از مرزهای خود گذاشته و در کشمکشهای بینالمللی به صورت فعالانه شرکت کند و چرخ صنایع عظیم خود را با سوخت جدید در وسعت قلمروی جهانی با سرعتی شتابانتر به حرکت درآورد. ایده دوم به مذاق کشورهایی چون بریتانیا و فرانسه که درگیر لشکرکشیها و بلندپروازیهای آلمان نازی بودند، بسیار خوش میآمد ولیکن در آمریکا ایده اول طرفداران بیشتری داشت. تا اینکه جنگ طلبیهای روزافزون ژاپن و نهایتا حادثه حمله به بندر پرل هاربر، ورق را برگرداند و آمریکا را به صورت جدی و فعالانه وارد منازعات جهانی کرد و نهایتا آمریکا درگیر در جنگ جهانی دوم شد. فرانکلین دلانو روزولت، رئیسجمهور ایالات متحده که مترصد چنین فرصتی بود، در یک سخنرانی شش و نیم دقیقهای، با اشاره به «تهاجم ناگهانی و عامدانه امپراتوری ژاپن» در «روزی که در تاریخ جهان به بدنامی خواهد ماند»، از آمریکاییها خواست انتقام این حمله بیدلیل را بگیرند. او از کنگره این کشور خواهان اتخاذ حالت جنگی با امپراتوری ژاپن شد. در نهایت به لطف صنایع پویا، نیروی انسانی مناسب و کارآمد و صد البته دوری مرزهای سرزمینی ایالات متحده از میدان اصلی نبرد، این آمریکا بود که برنده اصلی جنگ جهانی شد و به عنوان ابر قدرت نوظهور در تاریخ بشری خودنمایی کرد. کشورهای اروپایی که قبل از جنگ ابر قدرتهای استعماری جهان بودند که در کسب مستعمرات بیشتر با هم رقابتی نفسگیر داشتند، به ناگاه پس از جنگ جهانی دوم به اقتصادهایی ورشکسته با ارتشهای درهم گسیخته و ملتهایی خسته از زخم جنگ تبدیل شدند که گوی رقابت را به رقیب و رفیق نوظهور خود یعنی آمریکا باختند. ایالات متحده آمریکا با اتخاذ سیاست هوشمندانهای، نیروهای انسانی نخبه و کارآمد کشورهای مغلوب را به دنبال رویای آمریکایی به سوی خود جذب کرد، صنایع سنگین کشورهای مغلوب را که چرخ دندههای ماشین جنگی و اقتصادی این کشورها بود، فلج کرد. همچنین در مورد کشورهای پیروز چون فرانسه و بریتانیا نیز شرایط چندان مناسب نبود به گونهای که با اتخاذ سیاست هوشمندانه کمک به بازسازی اقتصادی این کشورها، آنها را وام دار خود کرده و در چنگال اقتصاد پویا، مولد و بزرگ خود به بند کشید. آمریکا با باز تعریف نوین مفهوم سرمایه داری در مقیاس جهانی، پس از خاموش شدن شعلههای جنگ در اروپا، ناگزیر خود و آینده جهان به اصطلاح آزاد را در تقابل با اندیشههای مارکسیستی و کمونیسم به مرکزیت شوروی سابق دید. اکنون دوستان چند روزه در مقابل دشمن مشترک میرفتند که نبردی دیگر با ماهیت ایدئولوژی را آغاز کنند. جهان به دو قطب فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عمده با دستمایهای نظامی بدل گشت که در یک سوی آن نظام سرمایه داری غرب به محوریت آمریکا و سوی دیگر آن نظام کمونیستی به محوریت شوروی سابق قرار میگرفتند. بلوک شرق و بلوک غرب به سرعت علیه یکدیگر یارکشی کردند و راه درست نجات بشریت و ایدئولوژی نهایت نگر، دستمایه تبلیغات آنها شد. در این برهه از تاریخ، تفکر و ایدئولوژی اسلامی به دلیل فروپاشی آخرین امپراطوری اسلامی یعنی عثمانی و ضعف عمومی در سایر کشورهای مهم اسلامی که اغلب به تازگی از زیر چکمههای استعمارگران آزاد شده بودند، به حاشیه رفته و دولتهای آنها هر یک به یکی از اردوگاههای غرب یا شرق پیوسته بودند. هر چند که در کشورهای اسلامی منطقه خاورمیانه که سرشار از منابع عظیم نفتی بودند، در نگاه دولت مردانشان، وابستگی به شرق و غرب و قدرت نظامی و اقتصادی آنها، مهمترین فاکتورهای انتخابهای سیاسی بود، ولی در نگاه مردمان این جوامع همچنان روح اسلام خواهی که نشات گرفته از عمق نفوذ تعالیم اسلامی در روح و جان آنها بود، چون آتشی در زیر خاکستر رفته رفته میرفت تا رخ نماید. چنانکه میبینیم موجهای ناسیونالیسم و ملی گرایی موجود در کشورهایی چون ایران، مصر، عراق و … که توسط رهبرانی چون جمال عبدالناصر در این کشورها دنبال میشد و طرفداران پرشوری نیز داشت، رفته رفته رنگ و بوی مذهبی و اسلامی به خود گرفت و میتوان گفت با شکست ارتش ملتهای عربی در برابر رژیم اسرائیل و گردن نهادگی رهبران دنیای عرب به شکست ناسیونالیسم عربی و در ورای آن وقوع انقلاب اسلامی ایران نقطه عطفی در شکل گیری نوین تفکر اسلامی در برابر بلوک شرق و غرب گردید. از آن پس تفکر اسلامی چون ققنوسی برخاسته از خاکستر رفته رفته در برابر آنچه غرب و شرق راه نجات بشر میدانستند، قد علم کرد و پیشنهادی تازه برای سعادت مردم جهان روی میز انتخاب گذاشت. ملی گرایی عربی در کشورهای عربی نیز رفته رفته رنگ باخت، به گونهای که حتی رهبری مثل صدام حسین که میخواست با احیای ناسیونالیسم عربی روزی جای جمال عبدالناصر را بگیرد و عبای آن را بر تن کند، در چرخشی آرام از این ایده دست کشید و سعی داشت که خود را به عنوان رهبری مذهبی در ساختار قدرت حفظ کند تا جایی که ستارههای پرچم عراق را حذف کرد و با دست خط خود بر آن نقش ((الله اکبر)) انداخت. جنگ سرد بین آمریکا و شوروی در نهایت با فروپاشی کمونیسم و شوروی سابق به پایان رسید و آمریکا به قدرت بلامنازع سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک جهان مبدل گشت. از آن پس جهان وارد دوران صلح بزرگ شد. پیروزی سرمایه داری بر کمونیسم و تسلیم بی قید و شرط بلوک شرق در برابر غرب، جهان را برای صلحی طولانی و تثبیت نظم جهانی به رهبری آمریکا هموار کرد و دوران شکوفایی اقتصادی اروپای غربی و آمریکا با سرعتی شتابان شروع شد. در پناه نظم جهانی شکل گرفته، تجارت آزاد راه را برای رقابتهای اقتصادی باز کرده و اولویت اول بسیاری از کشورهای جهان، رشد و توسعه اقتصادی گردید چنانکه حتی کشورهای مغلوبی چون ژاپن، چین و آلمان از این قافله عقب نمانده و دیری نپایید که رفته رفته گوی رقابت را از سایرین ربودند. ژاپن درهم شکسته از بمباران اتمی به پیشروترین کشور آسیایی در علوم و تکنولوژی، چین از یک کشور نه چندان مطرح در معادلات جهانی به ابر قدرتی نوظهور و آلمان شکست خورده از جنگ، به قدرت اول اقتصادی اروپا تبدیل شدند. در این زمان خاورمیانه سرخورده از تحقیرها، درگیر در جنگهای بیپایانی بود که قدرتمندان جهان برای غارت منابعاش در آتش آن میدمیدند. انقلاب اسلامی ایران چون کور سوی امیدی در دلهای ناامید ملتهای مسلمان تحقیر شده از غرب و شرق، رفته رفته میرفت تا با بلوغ خود تاثیرات عمیقی بر خاورمیانه جدید بگذارد. ایران با داشتن موقعیتی ممتاز از نظر جفرافیایی، منابع انسانی مناسب، وسعت سرزمینی، سابقه طولانی و ریشه دار فرهنگی و تاریخی، منابع طبیعی مناسب و ملتی منسجم به نسبت سایر کشورهای منطقه خاورمیانه دارای استعدادهای ذاتی و نهانی در تعیین شرایط منطقه خاورمیانه است چنانکه در گردونه رقابت نهایی ابرقدرتهای جهانی در منطقه خاورمیانه، کفه ترازو به سمتی پایین میرود که ایران در آن سمت قرار گیرد. از نظر نگارنده سیر تحولات جهانی به گونهای پیشرفته که هم اکنون جهان را در آستانه کشمکشی دیگر بر سر تعیین قواعدی جدید برای نظم جهانی بر مبنای سیستم چند قطبی قرار داده است. نه اینکه این تغییرات تازه شروع شده، بلکه از آن جهت که شتابی روزافزون گرفته و جهان را لحظه به لحظه به لبههای حساس پیش میبرد. روسیه پس از فروپاشی شوروی سابق به عنوان میراث دار آن، با گذر از بازسازیهای اقتصادی و اجتماعی و تجدید قوای نظامی از گوشه گیری خارج شده و هم اکنون سیاست این کشور حضور فعالانه در عرصههای بینالمللی است و درصدد احیای همپیمانان سنتی خود در اقصی نقاط جهان برآمده است. ظهور چین و توسعه روز افزون پیمان شانگهای که بخش عظیمی از جمعیت جهان را در برمیگیرد، نقطه کلیدی این تغییر بزرگ است. چین به قدرت اقتصادی دوم جهان بدل شده و با این روند رشد پیش بینی میگردد در سالهای پس از ۲۰۳۰ از آمریکا پیشی گرفته و به قدرت اول اقتصادی جهان بدل گردد. هم اکنون نیز در مهمترین مسائل و منازعات بینالمللی مثل جنگ اوکراین، تحریمهای غرب علیه روسیه و ایران، کشورهای جهان چشم انتظار نوع سیاست اتخاذ شده توسط چین در موضوع مورد نظر هستند. چین به شریک اول اقتصادی بسیاری از کشورهایی تبدیل شده که در زمانی نه چندان دور از مشتریان عمده تکنولوژی غرب بودند. خرید نفت توسط چین از کشورهای نفت خیز برای بسیاری از این کشورها تعیین کننده بوده و با سیاستی هوشمندانه نقطه اتصال بسیاری از کشورهای دارای منافع متضاد است چنانکه به عنوان مثال همزمان بزرگترین خریدار نفت از ایران و عربستان است. ابر قدرت سنتیای چون روسیه بدون حمایت و جلب نظر چین در مسائل جهانی چون جنگ اوکراین، ریسک تکروی در قبال غرب را به جان نمیخرد و تا نظر پکن را جلب نکند، جسارت حمله به اوکراین را در خود نمیبیند. آنچه که تاثیر جنگ اوکراین را در این موضوع پررنگ میکند آنست که این پرسش مطرح میشود که روسیه با چه محاسباتی وارد تقابلی آشکار با غرب شده است؟ غربی که تا امروز قوانین را مینوشت و با اتحادی مثال زدنی آن را در مجامع بینالمللی به قانون جهانی مبدل میکرد. کشوری آزاد و مستقل ولی غیرهمسو را با بهانههایی تحریم و تهدید و از دیکتاتوریهای خشن ولی همسو برخلاف ادعاهای حقوق بشری، آشکارا حمایت میکرد. کانون شروع تغییر در تقابلات آشکار قدرتهای نوظهور منطقهای و جهانی و مهمترین حرکت مهرههای شطرنج جهانی قدرت را میتوان در حضور فعالانه ایران در جنگ سوریه، عراق و یمن، درگیر شدن روسیه در جنگ روسیه و لیبی، تقابل بیمهابای چین در تایوان و دریای چین جنوبی با آمریکا و دخالتهای آن کشور، ظهور پدیدهای به نام ترامپ و ایجاد اختلاف در اردوگاه غرب خلاصه کرد. ظهور ترامپ و تفکر شدیدا دو قطبی حاکم بر جامعه آمریکا که آشکارا به انتقاد از متحدان سنتی خود پرداخت و اروپا را دلسرد کرد، سرعت تغییرات را به گونهای آشکار بیشتر کرد. تقابل چین و آمریکا نمودی علنی پیدا کرد، اروپا را به فکر استقلال امنیتی از آمریکا و تشکیل ارتش اروپایی انداخت، فضای در اختیار روسیه را در نقش آفرینی جهانی گسترده تر کرد و شورش گروههای همپیمان ایران در خاورمیانه را برانگیخت. اما در مقابل ترامپ به تمجید از پوتین پرداخت، همپیمانان اروپایی خود را مذمت کرد که از آمریکا سواستفاده کرده و در سایه امنیت آمریکایی به ثروت خود بدون کمک قابل ملاحظهای به ناتو افزودهاند، در مقابل ایران برخلاف گفتههایش در حادثه آرامکو و انفجار نفتکشها در ساحل امارات حمایت موثری از عربستان و امارات نکرد و کشورهای کوچک خلیج فارس را در برابر ایران که سیاست دفاع فعالانه در پیش گرفته بود، تنها گذاشت. با روی کار آمدن بایدن و دموکراتها در ایالات متحده هر چند به شدت کوشیدند که گسل ایجاد شده بین آمریکا و اروپا را مجدد ترمیم کنند، اما ترس ناشی از این دگرگونی به سادگی قابل جبران نیست چنانکه برگزیت و نزدیکی بیشتر دو متحد سنتی یعنی آمریکا و بریتانیا نشان میدهد احیای شرایط به کیفیت قبل اگر نگوییم در حال حاضر امکانپذیر نیست، بسیار سخت مینماید. تحریمهای غرب علیه روسیه، تحریمهای هستهای ظالمانه علیه ایران و تقابل و تهدید آشکار چین از سوی آمریکا که حتی متحدان اروپایی خود را نیز به فاصله گرفتن از چین ترغیب و تهدید میکند، گام به گام سه کشور چین، روسیه و ایران را به هم نزدیک و مواضعشان را با هم هماهنگتر میکند و اکنون خواستههایی جدید از سوی این این کشورها با صدایی مشخص و رسا به گوش می رسد که (( بیایید قوانین را دوباره بازنویسی کنیم، ما هم سهم خودمان را می خواهیم)).