حیواناتی که عضوی از خانواده میشوند
خبرمهم: حدود ده سال پیش در یک دبیرستان دخترانه معلم بودم. قضیه مربوط به روزی است که سگ یکی از بچهها مرده بود و من بیخبر از همهجا سر کلاس میرفتم.
مریم سید کریمی
حدود ده سال پیش در یک دبیرستان دخترانه معلم بودم. قضیه مربوط به روزی است که سگ یکی از بچهها مرده بود و من بیخبر از همهجا سر کلاس میرفتم.
به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، در فاصله بین اتمام زنگ تفریح و ورود معلمها به کلاس که راهروی منتهی به کلاسها در حال انفجار بود و انواع صداها از هر کلاسی به گوش میرسید، کلاس من اما در سکوت محض بود. اول فکر کردم دانشآموزها سر کلاس نیامدهاند؛ در را که باز کردم، کلاس اما پر بود از دخترهایی که ساکت و غمگین سر جای خود نشسته بودند. یکی از دخترهای ردیف جلو هقهق گریه میکرد و دو سه نفر بالای سرش مشغول دلداری بودند؛ بقیه هم در سکوت محض، ماتم گرفته بودند.
فوری حدس زدم باید یکی از بستگان دختر ردیف جلویی فوت کرده باشد. ذهنم تا اینجا هم رفت که احتمالا باید پدربزرگ یا مادربزرگ باشد؛ ظاهر کلاس و دخترک نشان نمیداد که موضوع مربوط به شخص دورتری باشد، نزدیکتر از آن هم بعید بود فوت شده باشد و دختر هنوز سر کلاس نشسته باشد.
نشستم و با لحنی دلجویانه موضوع را از دختر ردیف جلویی سوال کردم. منتظر پاسخش بودم و جملات تسلیبخش را در ذهنم آماده میکردم که با طولانیشدن سکوت (حال دختر ردیف جلویی طوری نبود که بتواند پاسخ دهد) کسی از ردیف عقب گفت: «خانوم سگش فوت کرده».
خوب ما سگ یا گربه نداشتیم. هیچوقت. نه خودمان، نه دوست و آشناهای نزدیک. آخرین باری که از یک حیوان خانگی نگهداری کرده بودم، به ۵-۶ سالگیام برمیگشت که جوجه رنگی داشتم. در نتیجه این پاسخ آنقدر برایم عجیب بود که فقط خندهام گرفت: «یعنی شماها برای سگ ماتم گرفتهاید»؟ دخترک ردیف پشتی بلند شد و خیلی جدی گفت: «خانوم شما تا بهحال سگ یا گربه داشتهاید»؟ البته جواب منفی بود. ادامه داد: «نمیدونید که، از خواهر آدم عزیزتر میشه»!
از این داستان یک دهه میگذرد و فرهنگ نگهداری از حیوان خانگی و تبدیل آن به یکی از اعضای خانواده، امروز گسترش بیشتری هم داشته است.
این دلبستگی اما تنها یک روی سکه است. روی دیگر آن، نارضایتی همسایههایی است که سروصدای سگها در آپارتمانهای کوچک شهری کلافهشان کرده، والدینی که بچههای شان را برای بازی روی چمنهایی میبرند که محل مدفوع سگهاست، متشرعینی که باید در خیابان با سگهایی همقدم شوند که آنها را نجس میدانند، پدری که میگفت حیوانی در خانه ندارند و سگ ولگرد در محلهشان نیست اما کودکش به یک بیماری خطرناک مبتلا شده که از «سگ»ها منتقل میشود، و البته سگهای ولگردی که هر روز تعدادشان بیشتر میشود و به تهدیدی علیه جان کودکان بیدفاع بدل شدهاند.
اگر همه این نارضایتیها را نادیده بگیریم، میتوان بهکلی قضیه را بهحال خود رها کرد. و اگر داستان نخست را نادیده بگیریم، میتوان انواع و اقسام قوانین محدودکننده اما ناکارآمد را علیه نگهداری از حیوانات خانگی وضع کرد.
قانونگذار اما تنها زمانی در این موضوع موفق عمل خواهد کرد که هر دو روی سکه را دیده و درک کرده باشد؛ که اگر چنین شود، بهسوی رویکرد پذیرش محدود و فرهنگسازی برای حل مشکلات آن قدم بر خواهد داشت. این پذیرش محدود و فرهنگسازی هم شامل ارائه اطلاعات و آموزش و هم شامل ارائه خدمات بهداشتی و درمانی برای حیوانات خانگی است تا کمترین آسیب را متوجه افراد خانواده و جامعه کند.
قوانین محدودکننده زمانی میتوانند خیرخواهانه تلقی شده و نهادینه شوند که صاحبان حیوانات خانگی، احترام حاکمیت و جامعه را به حق آنها در نگهداری از حیوانات خانگی خود و نیز خدمات آموزشی و بهداشتی و درمانی ارائهشده را ملاحظه نمایند، همچنین علاقمندان به محیط زیست، تلاش حاکمیت برای جمعآوری و ساماندهی مناسب به وضعیت سگهای ولگرد را ناظر باشند، تا در نهایت چنانچه قانون محدودکنندهای وضع شد، آن را بهواقع -نه تنها در نام- در راستای صیانت از سلامت خود و اطرافیان ارزیابی کرده و از آن تبعیت کنند.