۳۱ سال بیتابی بیتا
خبرمهم: بهمنماه سال ۶۸، زمان عمرنوح داشت. خیالش نبود چه بر سر خانواده نفیسی میآید. زمان میان عقربههایی که ساعت ۲ تا ۳ صبح را نشان میدادند، اسیر شده بود؛ آفتاب هم در دل تاریکی حبس.
به گزارش بخش حوادث سایت خبرمهم، خانه سازمانی طبقه دوم بانک کشاورزی حوالی میدان آرامگاه همدان، محل جنایت هولناک خانواده نفیسی بود. وقتی در خانه از جا کنده شد قصه تلخ این خانواده کلید خورد. دزدان نقابپوش همه را کشتند نگهبان بانک، مادر، پدر و دو برادر را، اما بیتا زنده ماند تا تنها بازمانده آن جنایت خونین باشد. مرگ به سرنوشت خانواده نفیسی سنجاق شده بود و زمستان ۶۸ همدان را خونین کرد.حالا آخرین و تلخترین خاطره برای بیتا تداعی شده است. بغضی چون کوه، بر سینهاش سنگینی میکرد که هیچ دست نیرومندی قادر به شکست آن نبود. شاید میخواست تا ابد در سینهاش محفوظ بماند و بهانهای برای فراموش نکردن بازی تلخ زمانه شود.
تنها بازمانده خانواده نفیسی
عبدالرحمان نفیسی، رئیس بانک کشاورزی همدان، درسال ۱۳۵۰ در بانک کشاورزی شعبه دزفول استخدام شد و درسال ۱۳۶۶ به همراه همسر و سه فرزندش بهعنوان رئیس شعبه مرکزی بانک کشاورزی راهی همدان شدند. بیتا تنها بازمانده خانواده نفیسی پشت حادثه را با دفاعی منحصربهفرد میگیرد و شمردهشمرده از حادثه میگوید. «فداکاری پدرم قابل تحسین است. امانتداری و وظیفهشناسی باعث شد از جان خود و خانوادهاش بگذرد. مادرم در شب حادثه فقط ۳۵ سال داشت و پدرم ۴۲ سال. برادرانم پیمان و ایمان ۱۲ و ۴سال داشتند. من هم ۱۶ سالم بود.»
روزگار سخت دختر تنها
بیتا نفیسی
نفس را با سنگینی هرچه تمامتر از سینهاش خارج میکند. تصور و یادآوری آن شب هنوز بعد از گذشت ۳۱ سال برای بیتا سخت است. «عصر آن روز به همراه خالهام به خانهاش رفتم. قرار بود فردا ظهر به خانه برگردم. هیچوقت تصور نمیکردم روزی که خانه را ترک میکنم فردایی برای بازگشت به جمع خانواده وجود نداشته باشد. فردای همان روز از صبح استرس زیادی داشتم اما منشأ این حس برایم مبهم بود تا وقتی به سوی خانه برگشتم. با دیدن آمبولانس و تجمع در میدان آرامگاه همدان استرسم بیشتر شد. با هر قدمی که برمیداشتم و به خانه نزدیک میشدم بند دلم پاره میشد.
«مقامات قضائی به من گفتند پدر و مادرت بیمارستان هستند و زخمی شدند. همان شب به خانه خالهام برگشتم از شدت گریههای عجیب آنها بالاخره متوجه شدم و به من داستان را توضیح دادند. بدترین شب زندگیم را گذراندم. بعد از حادثه به خانه پدربزرگم رفتم. روزهای سختی را سپری میکردم. زمان گذشت تا دانشگاه رشته مترجمی ادبیات زبان در تهران قبول شدم و به خوابگاه رفتم. بهواسطه یکی از بستگان مادرم آقای رحماندوست شاعر معروف ایران با همسرم آشنا شدم. این آشنایی به ازدواج ختم شد. ثانیهای نیست که گذشت پدرم و آن شب هولناک را مرور نکنم. تصویر تابلوی آن شب دردناک ۳۱ سال است جلوی چشمانم نقش بسته.»
بیتا درحالحاضر به همراه همسر و پسرشان در یکی از ایالتهای آمریکا مقیم است. پیمان پسر ۲۱ ساله بیتا نام دایی از دست رفته خود را در آن حادثه به یادگار میکشد.
وظیفهشناس و حقجو
ذهنش از مرور خاطرات خانوادهاش خالی نمیشود. خاطرات راه سخن پیدا کردند و بیتا کلمات را یکی پس از دیگری به دنیای بیرون از ذهنش پرت میکند. «پدرم بسیار منظم وظیفهشناس بود. حاضر بود از حق خودش بگذرد ولی از حق مردم نه. زمانی که در اندیمشک و دزفول بمباران بود ما به روستایی به اسم قلعه لور رفتیم. پدرم آن زمان رئیس شعبه شوش بود و هرروز فاصلهای نزدیک به ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به محل کارش برسد. آنها شعبه بانک را در زیر چادر باز نگه داشته بودند تا کشاورزان بتوانند خدمات و پشتیبانی مالی بگیرند.»
بیتا کلمات را تا همینجا قورت داد و ناگهان ذهنش به برادرش پیمان گره خورد. «یادم است پیمان، برادرم از یکی از نگهبانان بانک چیزی میخواست، وقتی پدرم شنید در جواب درخواست پیمان گفت او نگهبان بانک است نوکر در خانه شما که نیست. پدرم به همه کارمندان از نگهبان تا پرسنل بانک احترام میگذاشت و برای کشاورزان و روستاییان احترام خاصی قائل بود.»
حسرت بیتا
تنها بازمانده خانواده نفیسی در مورد رفتن به همدان با حسرتی افزون شده بر کلماتش میگوید. «مادرم متولد همدان بود. همه بستگان مادریاش در همدان زندگی میکردند. بعد از ۱۴ سال زندگی مشترک در خوزستان پدرم تصمیم گرفت تا بهخاطر مادرم به همدان نقلمکان کند. مادرم از این موضوع بسیار خوشحال بود.»
واژهها را از میان ذهنش جمع کرد و به گوشهای دیگر برای سخن گفتن از خاطراتش پناه برد. «پدرم به تحصیل فرزندانش بسیار اهمیت میداد. او هیچ زمانی را برای مطالعه اداری و گذراندن دورههای مربوطه از دست نمیداد. همیشه از کانون پرورش فکری کودکان برای ما کتاب میخرید و نمرههای درسیمان را به دقت بررسی میکرد.»
قاتلان، کارمندان اخراجی
یکی از قاتلان حتی نتوانسته بود لباسهایش را عوض کند. بلافاصله دستگیر شد و با همان لباسهای خونین به اداره آگاهی آورده شد. دو متهم دیگر توسط کارآگاهان پلیس دستگیر شدند. تمام این اتفاقات در کمتر از سه روز به طول انجامید.
«شرکت در دادگاه و روبهرو شدن با متهمان برایم بسیار سخت بود. با دیدن قاتلان، ناخودآگاه به یاد خانوادهام میافتادم. من در جلسات دادگاه حتی نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. روز اعدام، پدربزرگ و عمویم مرا به محل محاکمه نبردند.»
اجرای حکم
تشیع پیکر قربانیان بانک
حسن گلزار و حسین گلزار دو برادری بودند که دست به یکی کرده و آن شب خونین را در همدان برای خانواده نفیسی رقم زده بودند.
دو نفر از متهمان برادر بودند و هر دو کارمند اخراج شده بانک کشاورزی و نفر سوم خواهرزاده دو برادر. متهم ردیف سوم رضا خانیان، خواهرزاده این دو برادر به قتل حسین شکری، نگهبان بانک کشاورزی و شرکت در قتل پیمان، ایمان و عبدالرحمان نفیسی متهم شد. در تاریخ ۲۶ بهمن همانسال محکومان به میدان آرامگاه همدان آورده شدند.
دور میدان جمعیت انبوهی حلقه زده بود. برادران گلزار بسته بر الوار در لبه سقف و در نزدیکی ستون روی مقبره ابنسینا در انتظار مجازات بودند. دو نفر با شمشیر منتظر اجرای حکم آنها بودند و با رسیدن فرمان، حکم اجرا شد. متهم ردیف سوم با طنابی به جرثقیل آویزان بود و بعد از یک دقیقه تکان دادن پایش برای همیشه از حرکت ایستاد.
بیتا روز خاکسپاری را هنوز موبهمو به یاد دارد: «بعد از اجرای حکم به قبرستان رفتیم و مادر و برادر کوچکترم، ایمان را که آرام خفته بودند در قبر گذاشتیم. آن روز برف چرخزنان از آسمان فرو میریختند و کمکم همهجا سفیدپوش شد. پدرم و پیمان نیز در اندیمشک دزفول به خاک سپرده شدند.»
دخترم بیتا
کتاب دخترم بیتا را حمید مقیمی، همسر تنها بازمانده خانواده به چاپ رساند. در تمام کتاب سعی شد مستندات حادثه و احساسات بیتا نسبت به آن اتفاق بازگو شود. در بخشی از کتاب اشارهای به سنگ قبر عبدالرحمان نفیسی است که روی آن نوشته شده:
آرامگاه شهید عبدالرحمان نفیسی، رئیس بانک کشاورزی شعبه همدان فرزند کریم که در سحرگاه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۸ درحالیکه از خود و همسر و دو پسرش پیمان و ایمان نفیسی گذشت تا از بیتالمال مردم و شرف و انسانیت پاسداری کند به فجیعترین نوع به دست دیو بیخبری در ۴۲ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
شعرهایی در مضمون حادثه و به یاد آن خانواده سروده شده و در کتاب آمده است. کتاب توصیف تمام مستندات و احوالات بیتا و همسرشان به حادثه را بازگو میکند. /شهروند
چ سرگذشت تلخی
مغازه پدر آفای نفیسی در همسایگی مغازه پدرم در اندیمشک بود و به خوبی این خانواده محترم را می شناختیم ، در ان سالها حدود ۱۳ ساله بودم و هیچ وقت خاطره تلخ این خبر از ذهنم دور نمی شود. بسیار هولناک بود.