آشیانه لرزان زن جوان!
خبرمهم: زن ۲۷ سالهای که برای رهایی از یک زندگی جهنمی وارد کلانتری شده بود؛ در حالی که بیان میکرد پایههای آشیانه هشت ساله اش به لرزه درآمده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
به گزارش بخش قضایی سایت خبرمهم، دلسوزی و آبروداریهای خانوادگی موجب شد تا اکنون زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار گیرد. اگر روزی که متوجه رفتارهای غیرمتعارف همسرم شدم با متخصصان و کارشناسان مشورت میکردم و تصمیم عاقلانهای میگرفتم امروز …
اینها بخشی از اظهارات زن ۲۷ سالهای است که برای رهایی از یک زندگی جهنمی وارد کلانتری شده بود. او در حالی که بیان میکرد پایههای آشیانه هشت ساله اش به لرزه درآمده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: ۱۸ ساله بودم که پسرخالهام به خواستگاری ام آمد. چند ماه بود که خاله ام مدام به منزل ما رفت و آمد میکرد و به همراه مادرم زمزمههای خوشبختی بعد از ازدواج با پسرخاله ام را کنار گوشم سر میدادند. آنها از سر دلسوزی مرا وادار به ازدواج با «رحمان» میکردند چرا که معتقد بودند شناخت ما از یکدیگر، سعادت و خوشبختی مان را تضمین میکند. پسرخاله ام چهار سال از من بزرگتر بود و به صافکاری خودرو اشتغال داشت. با وجود این جوانی آرام و گوشه گیر بود که کاری به کسی نداشت.
خلاصه اصرارهای خانوادگی به نتیجه رسید و من و «رحمان» پای سفره عقد نشستیم. در حالی که حدود یک سال از مراسم عقدکنان میگذشت، من رفتار نامتعارف یا ناشایستی از او ندیدم چرا که مشغول کارش بود و در روزهای تعطیل نیز کنار من میماند. یک سال بعد، جشن عروسی ما با کمک خانوادهها برگزار شد و من و رحمان زندگی مشترکمان را در طبقه بالای منزل خاله ام آغاز کردیم. اما هنوز مدت زیادی از ازدواجمان سپری نشده بود که رفتارهای نامتعارف رحمان توجه مرا به خودش جلب کرد. او شبها دیر به منزل میآمد و صبحها نیز تا ظهر میخوابید. کم کم مشتریانش را از دست داد و به خاطر بدقولی هایش همواره با رانندگان خودروها درگیری داشت. وقتی رفتارهای او را برای خاله ام توضیح میدادم، او این رفتارها را توجیه میکرد و به کار زیاد پسرش و خستگیهای شغلی ارتباط میداد، تا این که روزی مقداری مواد مخدر (تریاک) از جیب همسرم پیدا کردم، اما خاله ام مرا نصیحت میکرد که با این مشکل باید کنار بیایم و چیزی به همسرم نگویم، چرا که آن روزها پسرم «حامد» را باردار بودم. من هم به دلیل بیماری مادرم و حفظ آبروی خانوادگی این موضوع را پنهان کردم، ولی همسرم به حدی در گرداب مواد مخدر غرق شد که دیگر مرا کتک میزد و با توهین و فحاشی و سوءظن هایش روزگارم را سیاه کرده بود. طولی نکشید که رحمان به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورد و تعادل روحی و روانی اش را از دست داد. او شیشههای منزل و خودروی پدرش را برای هزینههای اعتیادش تخریب میکرد. امروز هم که پسرم هفت ساله است جز درگیری و دعوا در منزل چیزی نمیبیند و …/خراسان