سیاسی

فرجام رضاشاه

خبرمهم: رضاشاه از ولیعهد پرسید: «آیا می‌توانی تاج و تخت را حفظ کنی؟» محمدرضا ساکت ماند و او بار دیگر اصرار کرد تا پاسخ بشنود: «من در حفظ تاج و تخت کوتاهی نکردم ولی نیروهایی قوی‌تر از من مرا شکست دادند. من سلطنت را برای تو حفظ کردم، آیا تو قادر هستی آن را حفظ کنی؟»

به گزارش بخش سیاسی سایت خبرمهم، «وقتی محمدعلی‌ فروغی به‌همراه حسن اسفندیاری، رئیس مجلس شورای ملی وارد عمارت پارلمان شدند، عقربه‌های ساعت کمی از یازده صبح گذشته بود. او در حال بالا رفتن از پله‌ها کاغذی را از کیف خود درآورد. همه ساکت چشم به او دوخته بودند. خبر را چنین اعلام کرد: «رضاشاه استعفا کرد» و بعد متن استعفانامه را خواند: «نظر به این که من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که این که وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد که اسباب سعادت ملت را فراهم سازد. بنابراین امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کرده و از کار کناره نمودم.»

نمایندگان خشک‌شان زده بود. شب گذشته وزیر کشور به آنها گفته بود که صبح امروز خبر مهمی خواهند شنید ولی باز هم باور نمی‌کردند رفتن شاه را. عده‌ای می‌گریستند و عده‌ای با کناردستی خود نجوا می‌کردند. فقط چند نفری علیه شاه و حکومتش حرف زدند. دو ساعت بعد از استعفای رضاشاه روزنامه‌فروشان در خیابان جار می‌زدند: «رضاشاه استعفا کرد» آن روز نسخه‌های روزنامه عصر بسرعت به فروش رفت. رضاشاه متن استعفای خود را قبل از ساعت هفت صبح امضا کرد؛ متنی که فروغی نخست‌وزیر آن را تهیه کرده بود و او بعد از چندین بار خواندن دلش رضا به امضای آن داد. سفارت انگلیس به دولت ایران خبر داده بود که نیروهای انگلیسی به سوی پایتخت پیشروی می‌کند و شوروی‌ها بعدازظهر وارد تهران خواهند شد. بعدازظهر رضاشاه، فروغی را به دربار احضار کرد ولی نخست‌وزیر پاسخ داد که حالش مناسب نیست و نمی‌تواند خانه را ترک کند. این بار رضاشاه سنت‌شکنی کرده و به دیدار فروغی رفته بود. آنها از ساعت سه‌ بعدازظهر تا یک ساعت بعد به‌طور خصوصی باهم مذاکره می‌کردند؛ شش سال بود که فروغی مغضوب و خانه‌نشین بود و حالا مأموریتش نجات سلطنت بود. شاه بعد از آن، آخرین جلسه هیأت وزیران را تشکیل داد و به وزیرانش گفت که بزودی کشور را ترک خواهد کرد. رضاشاه در این جلسه تنها به این بسنده کرد که بگوید راز موفقیتش در مشورت نکردن بوده است و به تلخی گفت: «اما سال گذشته این رویه را تغییر دادم و با شورای عالی جنگ درباره حمله به عراق به مشورت پرداختم. اگر این کار را نکرده بودم خودم را در چنین وضعی نمی‌یافتم.»

شاه صبح روز بیست‌وپنجم شهریور، جوهر استعفانامه که خشک شد به فروغی دستور داد: «اتومبیل مرا بردار و برو و این را در مجلس بخوان و در این ضمن من هم به پسرم مطالبی خواهم گفت.» فروغی شتابان رفت ولی به جای این که مستقیم به مجلس برود اول در مقابل سفارت انگلیس توقف کرده و استعفانامه را به «سر ریدر بولارد» نشان داد. او ساعت یازده به مجلس رسید. با رفتن فروغی رضاشاه از ولیعهد پرسید: «آیا می‌توانی تاج و تخت را حفظ کنی؟» محمدرضا ساکت ماند و او بار دیگر اصرار کرد تا پاسخ بشنود: «من در حفظ تاج و تخت کوتاهی نکردم ولی نیروهایی قوی‌تر از من مرا شکست دادند. من سلطنت را برای تو حفظ کردم، آیا تو قادر هستی آن را حفظ کنی؟» این بار ولیعهد سرش را به علامت تأیید تکان داد. شاه او را نصیحت کرد: «مواظب باش پسرم! مقاومت نکن! ما و همه دنیا با طوفانی روبه‌رو شده‌ایم که عظیم‌تر از ماست. سرت را خم کن و بگذار طوفان بگذرد.» او به سمت در خروجی می‌رفت و این بار نصیحتی پدرانه به فرزندش کرد: «سعی کن پسردار شوی!» به‌ سمت اتومبیل رولزرویس خود گام برداشت. اندکی بعد از ساعت هفت صبح او در راه اصفهان بود و فروغی در سفارت انگلستان. آن روز جمله «من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده‌ام» دهن به دهن نقل می‌شد و مردم کوچه و بازار آن را تفسیر و تعبیر می‌کردند. در کاخ سلطنتی، محمدرضای ولیعهد خود را آماده عزیمت به مجلس برای ادای سوگند می‌کرد. آن روز ولیعهد شهر اشغال شده از سوی ارتش متفقین را در سکوت دید. جیمز مور کنسول آمریکا شنیده بود که فقط پادگان دوشان‌تپه به فرماندهی سپهبد امیراحمدی توانسته انضباط پادگانش را حفظ کند.

در اصفهان اعضای خانواده سلطنتی به همراه رضاه شاه مستعفی مراسم سوگند را از رادیو گوش می‌کردند. نیروهای متفقین از او خواستند از اصفهان به کرمان و سپس به بندرعباس برود. رضاشاه در برابر اصرار مأموران انگلیسی عصبانی شد: «کجا بروم من در جیبم حتی پنج ریال ندارم. باید به من وقت بدهید. از پسرم پول خواسته‌ام و هر وقت رسید به بندرعباس می‌روم.» به او گفتند دولت انگلیس کلیه مخارج را می‌پردازد و بعداً از دولت ایران وصول خواهد کرد. او پنجم مهرماه به بندرعباس رسید و از بندرعباس با یک کشتی تجاری، عازم بمبئی شد. بر خلاف انتظار مسافران، آنها در بمبئی پیاده نشده و بعد از ۹ روز بحرپیمایی در جزیره موریس پیاده شدند تا این جزیره تبعیدگاه و پایان راه قزاقی باشد که شاه شد و شاهی که از سوی ارتش متفقین سقوط کرد.»/ایران

جهت دریافت مهم‌ترین خبرها، ایمیل خود را وارد کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بخوانید:

دکمه بازگشت به بالا