به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، «یک ماه و نیم بیشتر است که احمدرضا دستفروش شیلد و ماسک شده است. کرونا او را از روی صندلی چرخدار پشت دخل سوپرمارکتی در دالان مترو به خیابانها کشید؛ با دو دست باز که انگار میخواهد همه ویروسهای جهان را به آغوش بکشد، یک دست پر از شیلد محافظ صورت و دست دیگر انواع ماسک. با صدایی رگهدار میگوید: «مادرم آسم دارد و کرونا برایش خیلی خطرناک است ولی من حالا تقریباً ۲ ماه است هر روز از کرج میآیم اینجا دستفروشی میکنم. روزهای اول احساس میکردم اگر کسی در خانه مریض شود شاید گناهش گردن من باشد و از من گرفته باشد ولی قرض و بدهی که این حرفها سرش نمیشود.»
به نظر دستفروشی ماسک و شیلد محافظ صورت آخرین سنگر برای کارگرانی است که کرونا بیکارشان کرده است. کافی است گشتی در تهران بزنید تا دستفروشانی را ببینید که لای ماشینهای پارک شده پناه گرفتهاند تا به دام مأموران شهرداری نیفتند. آنها با دستهای باز در گوشهای از خیابان فریاد میزنند: «شیلد ضد گلوله، ارزانتر از داروخانه … »
در کوچه و خیابان تجریش بوی خاک باران خورده پیچیده و عابران با ماسکی روی صورت به تندی میگذرند. تنها نقطه ساکن اطراف میدان، احمدرضاست با ماسک سفیدی روی صورت و دستانی گشوده در نقش ویترین. نزدیکش که میشوم با چشمانی پریشان نگاهم میکند، دستها را پایین میآورد و نگاهی به اطراف میاندازد. لبخند میزنم طوری که چشمان بیقرارش آرام بگیرد. او که ۲۵ سال سن دارد و تا دیپلم درس خوانده، حالا با بدهی سنگینی که روی دستش مانده دل به خیابان زده و میگوید: «خرداد پارسال توی مترو سوپرمارکت اجاره کردم تا این که کرونا شروع شد و مترو تجاری نامه زد که اگر میخواهید کرکره را پایین بکشید و اجاره مغازه هم ندهید. ما هم دیدیم کاسبی در کار نیست و ببندیم به صرفهتر است. الان میگویند بیایید باز کنید اما هنوز هم از کاسبی خبری نیست. فکر نمیکنم اجارهاش را دربیاورد.»
او تعریف میکند که بسته بودن مغازه کمکم باعث منقضی شدن تاریخ کلی خوراکی شده و او نمیداند چطور میتواند این همه خسارت را جبران کند: «هر چه داشتم فروختم تا آن مغازه را باز کنم. الان هم خدا میداند چه خسارتی خورده. اینجا هم درآمدی ندارم هر چه درمیآورم بخور و نمیر خانوادهام میشود. چشمشان به دست من است.»
او از همان روزهای اول قرنطینه هر روز از کرج با مترو به تهران آمده تا به قول خودش در خانه کاسه «چه کنم» به دست نگیرد: «به ذهنم رسید این کار را بکنم چون تنها راه بود. بالاخره از نشستن در خانه که بهتر است. یکسری از وسایلم را از ۱۵ خرداد میخرم و یکسری هم از موتوریهایی که نمیشناسمشان. بالاخره ارزانتر از داروخانه به دست مشتری میرسانم.»
آن طور که دودوتا چهارتا میکند با فروختن ماسک ۵ هزار تومانی و شیلد ۱۰ تا ۲۰ هزار تومانی که روی هر کدام تنها هزار تومان سود میکند روزی ۷۰ هزار تومان گیرش میآید. همین طور که حرف میزنیم دو تا ماسک میفروشد و اسکناسهای مشتری را میچپاند توی جیبش. میپرسم احمدرضا از کرونا نمیترسی؟ حرفهایش سیل میشود: «از صبح ساعت هفت تا وقتی بازار به راه است اینجا هستم. هر روز با مأموران شهرداری دعوا داریم، چون هر جور دلشان بخواهد با آدم برخورد میکنند، وقتی برای فکر کردن به ترس ندارم. روزهای اول میترسیدم، بیشتر برای مادرم که آسم دارد … اما چه کنم؟ با وام یک میلیون تومانی که نمیشود در خانه ماند. همهاش شد دو کیلو گوشت و چهار کیلو مرغ و چند تا روغن …» اندوه را در چشمانش میبینم و از سؤالم پشیمان میشوم.
«کسی که تازه ازدواج میکند بخصوص دم عید خرجش بالاست. پول طلا و لباس و میهمانی جیبم را خالی کرد و تازه یک چیزهایی هم نخریدم و شرمنده خانواده عروس شدم.» سلیمان ۳۸ ساله است و قبل از کرونا جوشکار بوده و حالا دور میدان تهرانپارس دستفروشی میکند. روی صندلی پارچهای نشسته و یک بنر هم به در باز صندوق عقب سمند زهوار دررفتهاش آویزان است که قیمت انواع ماسک و شیلد را رویش نوشته با شماره تلفنی برای فروش عمده. بیحوصله است و آن قدر لبهایش سنگین از هم جدا میشوند که انگار از سرب باشند: «چی دارم بگویم! ظاهر و باطن همین است که میبینی؛ از عید در ذهنم بود دست به کاری بزنم اما شرایطش نبود، از کرونا هم میترسیدم. دیگر تا قران آخر که خرج شد، زدم بیرون؛ بعد از ۱۳ فروردین.»
راویزکاری میکرده و جوشکاری در و پنجره ساختمان، کاری که بیش از ۱۰ سال در آن تجربه دارد: «تازه یک کم پول جمع کرده بودم و گفتم وقت ازدواج است. پدر و مادرم خوشحال بودند. کی فکرش را میکرد یکدفعه کار به اینجا بکشد و با زنم در خانه پدر و مادر زندگی کنم؟ بعد از کرونا بدجور کارها خوابیده، بخصوص ساختمانسازی. الان همه بچهها دنبال کار هستند هرچه شد شد. توی این کار هم دست زیاد شده و مثل یک ماه پیش خوب نمیخرند.»
از صبح تا ظهر با همسرش در خانه شیلد و ماسک میسازند و بعد از ظهر برای فروش میآورد خیابان. فرقی نمیکند؛ هر کجای شهر که شلوغتر است همانجا میایستد به فروش؛ دور میدان تهرانپارس یا کنار پمپ بنزین ولنجک: «پایین شهر از دستفروشها بهتر میخرند اما بالای شهر حاضرند پول بیشتر بدهند ولی جنسشان را از مغازهدار بگیرند.» او که تازه چانهاش گرم شده تعریف میکند که گاهی از عمدهفروشها خرید میکند و گاهی هم خودش از بازار مواد اولیه میخرد و میسازد.
نعمت با شلوار جین و موهای از پشت بسته با شیلدی که روی صورت گذشته حسابی شیک به نظر میرسد: «این مدل ثابت را میدهم ۱۰ هزار تومان، این مدل متحرک ۱۵ و این مدل را هم ۲۰ تومان که هم دو رنگ طلایی و نقرهای دارد و هم تلقاش شفافتر است.» نگاهی به اطراف خیابان میاندازم. خورشید نور سرخ محو شوندهای به هوای پس از باران داده و عابران با شیلد و ماسک در رفت و آمد هستند. نعمت اهل افغانستان است اما ۱۰ سالی هست که در ایران با خانواده ۶ نفرهاش در خانهای اجارهای زندگی میکند. تا کلاس هفتم هم در ایران درس خوانده: «قبلاً با پدرم دستفروش شلوار و شال و روسری بودیم اما بعد از کرونا که بساطمان را جمع کردند انداختیم توی این کار.» او که ۱۷ ساله است حالا سه هفتهای میشود کارش همین است و به قول خودش بهتر از کارگری است: «روزی ۷۰ تا ۸۰ تومان درمیآورم ولی پولی نیست و همهاش خرج میشود در مجموع بهتر از بیکاری و بیپولی است.» تنها مشکل کار که البته برای او عادی است مأموران شهرداری هستند که هر روز چند بار باعث میشوند پا به فرار بگذارد: «در میروم توی کوچه پسکوچهها قایم میشوم، یکبار ۵۰ تا شیلدم را بردند و پس ندادند.»
مرد میانسالی با دستکش و ماسک فیلتردار از ماشین پیاده میشود، قیمت میگیرد و چندتایی از شیلدها را روی صورت میگذارد تا سایز درست را انتخاب کند. بعد به سمت پنجره کمک راننده میرود و به همسرش نشان میدهد. انگار قرار است پیراهنی نو بخرد و باید به صورتش بیاید. با خنده میگوید: «نمیدانم چه حکمتی است آدم تا در خانه است هیچ مشکلی نیست اما پا که بیرون میگذاری چشم و دماغت شروع میکند به خاریدن. گفتم یکی از اینها را بخرم شاید کمتر به صورتم دست بزنم.» همین طور که در حال سبک سنگین کردن است پسر جوانی موتورش را پارک میکند و قیمت خرید عمده را از نعمت میگیرد. شماره رد و بدل میکنند و قرار میشود نعمت شب در واتسآپ عکس مدلها و قیمتشان را برایش بفرستد.
زندگی به شهر برگشته است اما این زندگی آن چیزی نیست که پیش از این تجربه کردهایم. کرونا صورتها را تغییر داده است، رفتارها را و حتی پوشش مردم را اما بیشتر از همه معیشت مردم و البته شکل کاسبی خیلیها را. آنهایی که خیابان آخرین پناهگاهشان است.»/ایران