به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، «مادربزرگ سبحان سالهاست با دو پرستار در شیفتهای جداگانه زندگی میکند. صدیقه خانم حدود ۹۰ سال سن دارد و ۱۰ سال است که همسرش را از دست داده و همان اوایل هم سکته کرده و حالا دست و پای چپش فلج است. سبحان میگوید: «از آنجایی که از نظر ذهنی هنوز کم و بیش فعال است، سعی کردیم برایش پرستار بگیریم تا در خانه خودش بماند ولی کرونا همه چیز را زیر و رو کرد. هفته اول شیوع بیماری پرستارها به موقع میآمدند و میرفتند و مادر و خالهها در تماس بودند اما چون سن و سال همه فرزندان بالاست از خانه بیرون نمیرفتند که به مادر سر بزنند. از طرفی هم میترسیدند ناقل باشند. تا این که یک شب تلفن خانه ما زنگ خورد. همسایه مادربزرگم بود که سراسیمه از ما میخواست زودتر برویم آنجا … » بعد از تمام شدن شیفت پرستار صبح، پرستار دوم با مخالفت فرزندانش و بدون این که اطلاع دهد پیش مادر بزرگ سبحان نمیرود: «مادربزرگ من که یکجانشین است چند ساعتی تنهایی تحمل میکند اما چون کسی نبوده که برای دستشویی کمکش کند رختخواب را کثیف میکند و بعد شروع میکند به شیون. وقتی ما نوهها به خانه رفتیم از وضعیت مادربزرگ و بوی بدی که در خانه پیچیده بود آن قدر اشک ریختیم که شاید یکی از بدترین خاطرات زندگی ما شود. خودش را زیر پتو جمع کرده بود و بیصدا گریه میکرد. آن قدر فریاد کشیده بود که دیگر جانی در بدنش نبود.»
حالا بچهها مجبور شدهاند با پرداخت پول بیشتر پرستاری را مجاب کنند تا زمانی که اوضاع به روال قبل برگردد تمام وقت در خانه بماند.
از اولین خبرهایی که با شیوع کرونا به سرعت اضطراب و اندوه به جان همه ریخت، خبر آسیبپذیری افراد سالمند در مقابل این ویروس بود. حالا ترس از ناقل بودن، فرزندان و نوهها را از پدر و مادرها دور میکرد و این تنها یک طرف ماجرا بود، دلتنگی و محرومیت سالمندان از دیدار فرزندان و محرومیتهای دیگری مثل قدم زدن و بیرون رفتن هم جای خودش اما از همان روزهای نخست برخی کارشناسان حوزه اجتماعی نسبت به رهاشدگی سالمندانی که تنها و بیفرزند و همسر در خانه زندگی میکنند، هشدار دادند که نگرانیها را بیشتر کرد. این بخش از سالمندان ناچار از تغییر سبک زندگی بودند که البته کار راحتی نیست؛ بخصوص برای آنهایی که سعی میکنند با وقتگذرانی با دوستان و روابط اجتماعی، جای خالی همسر و فرزندان را پر کنند. سالمندانی که هر روز با گروههای همسال پیادهروی و ورزش میکنند حالا همه تفریحات ساده و دلگرمیهای روزمره خود را از دست دادهاند. دیگر بهار برای آنها همزمان نیست با قدم زدن در کوچهباغها و نشستن زیر درخت سرسبز پارک یا زمانی برای دیدار فرزندان و نوهها و در آغوش کشیده آنها.
علی ثابت ۷۰ ساله است اما نه سن و سال و نه ضایعه نخاعیاش تا قبل از شروع کرونا نتوانسته بود چیزی از فعالیتهایش کم کند. هفتهای سه بار استخر میرفت، هفتهای یک بار با دوستان دوران دانشگاه در رستورانی جمع میشدند و بحث میکردند و میگفتند و میخندیدند و در کنار همه اینها آخر هفتهها نوههایش را میدید و حسابی با آنها وقت میگذراند. او که چند سالی است همسرش فوت کرده، همراه پسر ۳۰ سالهاش در آپارتمانی نهچندان بزرگ زندگی میکند: «در همه زندگی چنین شرایطی را تجربه نکرده بودم حتی زمانی که چند ماه بخاطر تصادف بستری بودم هم این همه احساس زندانی بودن نداشتم. بالاخره زن و بچه بودند، دوستانم را میدیدم اما حالا چند هفته است که از خانه تکان نخوردهام. فقط برای این که بدنم خشک نشود سعی میکنم کمی در خانه نرمش کنم تا روحیه خودم را از دست ندهم. بالاخره خیلیها که بدن سالمتری دارند میتوانند در خانه بدوند یا روی پشت بام بروند اما وضعیت برای کسانی که ویلچرنشین هستند سختتر است واقعاً نمیدانم اگر پسرم نبود من چطور میتوانستم از پس تحمل این وضعیت بربیایم.»
او از دلتنگی برای نوههایش میگوید که حالا یک ماهی هست آنها را در آغوش نکشیده: «باور کنید از خودم میپرسم اگر قرار است همین طور بچهها و نوههایم را نبینم اصلاً چرا باید زنده باشم؟»
آرمان پسر کوچکترش بعد از بغض پدر، گوشی را میگیرد و سعی میکند فضای خانه را عوض کند: «ولی باور کن حتی یک دقیقه از زمان قرنطینه را هم حرام نکرد. بیشتر از همیشه کتاب خواند و شبی یک فیلم با هم دیدیم و چند سریال. تازه بعد از مدتها با هم آشپزی کردیم.»
صدایش را پایین میآورد و میگوید: «ولی راستش هیچ وقت این قدر کم حرف و در خود فرورفته ندیده بودمش. احساس میکنم این ندیدن بچههای برادرم واقعاً او را افسردهاش کرده.»
شاید یکی از مسائلی که شما هم در برخورد با سالمندان دیدهاید یا افراط در مراقبت و شستوشو بوده یا کاملاً برعکس یعنی ناباوری کامل نسبت به کشنده بودن ویروس. حالا فکر کنید سالمندی که ناباور به مسائل بهداشتی است، بیماری زمینهای خطرناکی هم مثل دیابت، فشار، چربی خون یا بیماری قلبی و عروقی هم داشته باشد. درست مثل پدر ندا که ۷۸ ساله است و سالها قبل هم شیمیدرمانی شده و هنوز با قرص و مشورت مدام با پزشک زندگی میکند. ندا تعریف میکند که او در آغاز شیوع کرونا اصلاً تذکرات آنها را جدی نمیگرفته است: «پدرم مدام میگفت عمر دست خداست و نیازی به این کارها نیست تا این که همسایه پایینی ما مبتلا شد و به رحمت خدا رفت. خیلی با پدرم دوست بود و بعد از فوت او چنان وحشتی کرده که حتی از اتاق هم بیرون نمیآید. با این که دوستش قبل از مرگ چند باری از بیمارستان با بابا تماس گرفته بود و از او خواسته بود اگر اتفاقی برایش افتاد حواسش به زن و بچهاش باشد اما پدرم بعد از مرگ او از قرنطینه بیرون نرفته.»
ندا با ناراحتی تأکید میکند که واقعاً شرایط پدرش بعد از مرگ دوست و همسایهاش نگرانکننده و وحشتناک است: «نهتنها به لحاظ روانی آشفته شده بلکه چون دیگر بیرون نمیرود پاهایش هم حسابی درد میکند. تلفنی که با دکتر حرف زدم گفت باید به فیزیوتراپی برود اما حالا که اصلاً نمیتواند بیرون برود باید چه کار کنیم؟ واقعاً نباید برای سالمندانی که در شرایط خاص هستند خدماتی از این دست در نظر گرفته شود؟ انگار هیچکس به فکر سالمندان نیست.»
یکی دیگر از چالشهای بسیاری از سالمندان، مواجهه با تکنولوژی است. شاید همان قدر که خرید اینترنتی برای جوانان ساده و در صف نان ایستادن برای آنها سخت باشد برای اغلب سالمندان خرید اینترنتی ناممکن و ایستادن در صف خرید راحتتر است. بد نیست در پایان، ماجرای «خاله مولود و کارت بانکی» را هم بخوانید که به نقل از مصطفی خواهرزاده او اینجا میآورم: «خاله مولود من نزدیک به ۷۰ سال سن دارد و هیچ وقت ازدواج نکرده و تنها زندگی میکند. یکی از خصوصیات جالب خاله مولود نداشتن کارت بانکی و امتناع از گرفتن آن بود. همیشه پولش را نقد از بانک میگرفت تا این که یک روز میرود نانوایی نان بگیرد اما نانوا به هیچ وجه از او پول قبول نمیکند. آن ماجرا گذشت و بالاخره به اصرار و کمک من رفتیم بانک برایش کارت گرفتیم. حالا این کارت بانکی برای او تبدیل به چالش نگرانکننده و عجیب و غریبی شده و هر بار که با او صحبت میکنیم تنها دعایی که میکند این است که ای کاش زودتر قرنطینه و کرونا تمام شود تا از دست کارت بانکی مسخرهاش راحت شود چون هر بار یا رمز کارت یادش میرود یا نمیتواند درست و حسابی بفهمد چقدر کم شده و چقدر مانده و هزار و یک مشکل دیگر.»/ایسنا