کجا برم؛ پول و توان تحمل کجا بود؟
«سامان» همین چند روز پیش ورود به ۲۷سالگیاش را جشن گرفته و برای دنیای بهتری در سالهای پیشرو تلاش میکند. او شاغل است اما همچنان در اتاق شخصیاش و در کنار خانواده زندگی میکند.
آنطور که سامان میگوید، علاقه به تجربه زندگی مستقل پیش از تشکیل خانواده را دارد اما شرایط کنونی اجازه این کار را نمیدهد: «مگر چقدر حقوق میگیرم که بتوانیم با این شرایط مسکن تهران خانه بگیرم. تحمل زندگی با همخانه هم برایم سخت است.
حالا با این حقوق باید به فکر پول برق، آب، گاز و تلفن و… هم باشم، نمیشود.» او البته میداند که زندگی سختی، زندگی مستقل به همین هزینههای مالی خلاصه نمیشود: «بله میدانم که از لحاظ روحی هم مسأله دیگری است ولی من فعلا در همین مرحله اول ماندم. وقتی شرایط مالی اجازه نمیدهد خودبهخود مشکلات روان هم ایجاد میشود و قطعا زندگی مستقل با اینهمه مشکل امکانپذیر نیست.»
سامان میگوید، حتی اگر شرایط مالی و درآمدش از کار هم تغییر کند، ترجیح میدهد نقشی در خانواده ایفا کند: «اگر بتوانم در هزینههای خانه به خانوادهام کمک کنم، هنر کردم. بله زندگی مستقل آدم را قویتر بار میآورد ولی من درهمین هم ماندهام.»
جوانانی که دلکندن از خانواده را دشوار میدانند، البته دلایل دیگری هم دارند. «آرشام» میگوید، وقتی خانواده هست، چرا زندگی مستقل؟ و توضیح میدهد که «بالاخره اینجا غذا هست، تنها نیستی، تخت و جای خودت را داری و نیاز نیست به خیلی از مسائل یک زندگی مستقل فکر کرد، مگر کلهام ضربه خورده که برم در همین تهران خانه بگیرم؟ منطقی نیست (میخندد)» او هم البته مشکلات این نوع زندگی در سن ۳۵سالگی را میداند: «خب هنوز مادرم به دیرآمدن گیر میدهد و اگر شبی مثلا بخواهم پیش دوستانم بمانم، باید هزار دلیل و توجیه بیاورم. هنوز بچهام خلاصه ولی خداییش بد هم نیست.»
ماجرای متفاوت دختران ایرانی استقلال میخواهی ازدواج کن
زندگی مستقل برای دختران در ایران و شاید بسیاری از کشورهای دنیا جنبههای دیگری هم دارد و تا اندازهای متفاوت از شرایط پسران است. «زهرا» ۳۵ساله است و حدود ۱۵سال است که در رسانههای ایران مشغول به کار است. او میگوید، بارها به زندگی مستقل فکر کرده اما هیچوقت این اجازه از طرف خانواده به او داده نشده است: «خانواده یعنی دقیقا پدر و مادر که کاملا دراین مورد با یکدیگر همنظرند و چنین اجازهای نمیدهند. اعتقاد دارند که زندگی مستقل حتما باید با همسر باشد.»
آنطور که زهرا میگوید او راضیتر بود اگر مستقل بود: «من خیلی موافق استقلال حتی از همان ۱۸سالگی هستم؛ چون در این شرایط حرمتها بیشتر میماند و حساسیتها با خانواده کمتر میشود، حتی دلت بیشتر برای خانواده تنگ میشود و احترام آنها را بیشتر حفظ میکنید، تنش در خانواده ایجاد نمیشود.
در کل خیلی خوب است و میتوانی به خودت اتکا کنی. من همین الان ترس دارم که اگر یک روز خانواده نباشد، چطور شرایط را مدیریت کنم، حتی در موضوع کماهمیتتر، حتی از قیمتها هم اطلاع ندارم. خانواده درایران به حدی فرد را حمایت میکند که مستقل زندگیکردن را آدم یاد نمیگیرد.»
او در پاسخ به این پرسش که نتیجه جامعهای که در آن افراد پیش از ازدواج امکان استقلال نخواهند داشت، چه خواهد بود، هم میگوید: «به نظرم قطعا این جامعه ضعیف و وابسته خواهد بود. دیگر این افراد قدرت مدیریت مشکلات را نخواهند داشت.
من الان حتی بلد نیستم حقوقم را مدیریت کنم، چون میدانم حمایت خانواده هست؛ یعنی افرادی جامعه را به دست میگیرند که قدرت مدیریت را نخواهند داشت و ممکن است به شدت افسرده شوند.» مشابه این توضیحات را «لیلا» هم دارد که البته او برای رسیدن به زندگی مستقل حتی خانه هم خرید اما همچنان درکنار خانواده زندگی میکند. او روزنامهنگاری ۴۰ساله و ساکن تهران است که از سال ۸۴ درآمد خودش را داشته است.
لیلا میگوید اوایل موضوع برایش اهمیت نداشت، چون همه چیز تأمین بود و به استقلال فکر نمیکرد اما در ادامه شرایط تغییر کرد: «دوستانم که مستقل شدند را میدیدم و به نظرم زندگی خوبی دارند. تعریف آنها از زندگی حس خوبی به من دست میداد. بعد از جنگیدن برای شروع، زندگی مستقل را شروع کردم که ابتدا خانواده آن را به شوخی گرفتند اما جدیتر که شدم، پدرم چندان مخالفتی نداشت اما مادرم شدیدا مخالف بود. برایم شرط گذاشت که هروقت توانستی خانه بخری، اجازه مستقلشدن میدهم، چون با مستأجری مخالف بود. من تلاش کردم و خانهای با سختی فراوان و کلی قرض خریدم و همچنان با خانواده زندگی میکنم (میخندد)» اما لیلا چرا نتوانست پس از خرید خانه، مستقل شود؟
او در اینباره میگوید: «من خانه را با کلی قسط و وام خریدم و درآمدم اجازه نمیداد که هم قسط بدهم و هم زندگی مستقل را از لحاظ مالی مدیریت کنم.» او میگوید که این سبک زندگی را برای فرد و حتی جامعه مناسب نمیداند: «اول اینکه فرد خیلی وابسته بار میآید، چون همیشه فردی هست که دغدغه مسائل اصلی و اولیه را دارد، حتی برای درمان هم میدانی فردی کنارت هست. به نظرم زندگی وابسته میتواند افراد را پرمدعا و نقنقو بار بیاورد.»
درکشورهای دیگر چه خبر است؟
اگرچه اطلاعات مستند و جامعی درباره تعداد جوانانی که ترجیح میدهند پس از پایان نوجوانی روی به زندگی مستقل بیاورند، در دست نیست اما چندین پژوهش و خبر نشان میدهد که فرهنگ عمومی بسیاری از کشورهای توسعهیافته، استقلال جوانان را بهعنوان یک اصل ضروری پذیرفته است؛ بهعنوان مثال در کشور کانادا قانون و عرف نه در حمایت از زندگی در کنار خانواده بلکه حتی عکس آن است. قانون این کشور میگوید، هیچ پدر و مادری حق ندارد پیش از ۱۸سالگی از فرزندش بخواهد که خانه را ترک کند و زندگی مستقلی را آغاز کند.
در این کشور البته فرزندان اجازه دارند از ۱۶سالگی خانواده را ترک کرده و زندگی مستقل و جدیدی را آغاز کنند. در آمریکا هم پدر و مادر تا ۱۸سالگی در حمایت از فرزندانشان مسئولند و اگرچه از ۱۶سالگی فرزندان به شرط اخذ اجازه والدین خود میتوانند زندگی مستقلی را تجربه کنند اما از ۱۸سالگی حتی درصورت مخالفت والدین و به موجب قوانین حاکم برکشور درخصوص سن قانونی تعیینشده برای استقلال فرزندان میتوانند خانه و خانواده را به قصد آغاز زندگی مستقل ترک کنند.
علاوه براین، در برخی کشورهای اروپایی پسرها از ۱۴سالگی و دخترها از ۱۶سالگی مجاز به آغاز زندگی مستقلاند، هرچند در بسیاری از کشورهای دنیا همان سن آغاز جوانی یعنی ۱۸سالگی را بهعنوان سن مناسب زندگی مستقل با شرایط قانونی مانند حق اجاره مسکن درنظر گرفته شده است.
ساختار اجتماعی و فرهنگی و فشار مضاعف بر جوانان خواهان استقلال
مریم شاهرخی- روانشناس بالینی | استقلال یکی از چالش برانگیزترین زمینهها برای خانوادههای دارای فرزند نوجوان و جوان است. استناد به واقعیت مستقل شدن جوانان پس از ۱۸سالگی در برخی کشورها که بصورت وسیع مورد اشاره جوانان خواهان استقلال است، نباید ما را از واقعیت تفاوتهای عمده در بافت فرهنگی، ساختار خانواده و حتی واقعیتهای اقتصادی دور نگه دارد.
در واقع در کشوری که نوجوان پس از پایان ۱۸ سالگی و ورود به دنیای بزرگسالی، مستقل شده و زندگی شخصی خود را بنا میگذارد، روند کسب استقلال از سالها قبل آغاز شده است.
کودک از سنین اولیه رشد به محض کسب هر مهارتی، تشویق به استفاده مستقل میشود. جای خواب کودک به محض کسب توانایی خواب ممتد، جدا میشود. در پایان سیر رشد شیرخوارگی، مادر و کودک هر دو تشویق به استفاده از خدمات اجتماعی نگهداری کودک در فضاهایی مانند کودکستان یا مهدکودک میشوند. مهارتهای استقلال بهعنوان یک ارزش اجتماعی به کودک آموخته میشود. نوجوان دست به انتخابهای اساسی در زمینه شغل، هویت و دوستان و …میزند. مهارتهای خانواده در دوره نوجوانی ضعیفتر شده و شکل نظارتی بر خود میگیرد و درنهایت با ورود به جوانی، فرد مستقل شناخته شده و وارد زندگی اجتماعی میشود.
این روند یک پیوستار رشدی تعریف شده با فرهنگ است نه یک نقطه پرش.که این پیوستار در کشور ما مطلقا چنین شکلی ندارد. با تغییرات فرهنگی سالهای اخیر، ورود ارتباطات به دنیای روزمره و آشنایی جامعه با «شیوههای دیگر» زندگی به تازگی تقاضاهای بیشتری برای کسب استقلال در جامعه به وجود آمده است. این دوره گذار و بینابین، مانند هر دوره تحولی دیگر باعث بهوجود آمدن اصطکاکهای بیشماری در خانوادهها میشود.
از طرفی هنوز مستقل بودن برای بسیاری از خانوادهها یک «عامل ضد ارزش» و نشانه سرکشی و طغیانگری و حتی بیاحترامی به خانواده است و مستقل بودن حتی در سنین کودکی نیز چندان مورد اقبال خانوادهها نیست. سیستم حمایتی که «بیش حفاظتی» over protectiveبودن را نشانه مهر و محبت والدینی میداند و ایشان را تا سنین بالا مسئول جزییات زندگی فرزندان میداند، نسبت به علایم استقلال در والدین و فرزندان رویکرد مثبتی نشان نمیدهد. تنها شکل مورد پذیرش استقلال هنوز در اکثریت خانوادهها «ازدواج» و تشکیل یک واحد جدید خانواده است. درحالیکه بالا رفتن سن ازدواج، به حدود دهه ۳۰سالگی مستقل شدن از طریق ازدواج را نیز دور از دسترس ساخته است.
فرزندان و نسل جدید با آشنا شدن با دنیاهای فرهنگی متفاوت خواهان تغییرات هستند، ولی عمدتا از الزامات این تغییر بیاطلاع بوده و تمایلی به کسب استقلال به شیوه الگوبرداری شده نیستند بلکه به نوعی«استقلال حمایت شده» تمایل دارند که در آن والدین مقدمات این استقلال را فراهم آورند و بر آن صحه بگذارند و فرزندان تنها « استفادهکنندگان»مواهب استقلال باشند.
عمده الزامات کسب استقلال که کسب مهارتهای اجتماعی، مسئولیت پذیری و به عهده گرفتن عواقب تصمیمات است هنوز در بسیاری از این افراد شکل درستی به خود نگرفته است. مهارتهای روان شناختی استقلال، شامل مهارتهای اجتماعی، مهارتهای حل مشکل و مهارتهای زندگی که باید به صورت عمده به فرد « آموخته» شوند، در فرهنگ ما شکل خودآموز و یادگیری از طریق سعی و خطا و کسب تجربه دارد، نه شکل آموزش مستقیم. به همین دلیل در سنین پایینتر معمولا افراد فاقد مهارتهای کافی در این زمینه هستند. از طرفی ساختار خاص اقتصادی ثبات چندانی به افراد کم سن و کم تخصص عرضه نمیدارد و از همین جا یکی از ارکان مهم استقلال که همانا استقلال مالی است، دچار لرزش میشود.
ساختار اجتماعی و فرهنگی نیز فشار مضاعفی بر افراد جوان و خواهان استقلال وارد میکند که این فشارها بر جنسیت مونث مضاعف است. پیشداوریها در مورد افرادی که تمایل به استقلال دارند بصورت تصوراتی از سرکشی، ناسپاسی و حتی تمایل به انحرافات اجتماعی وجود دارد.
این مجموعه عوامل، سیر کسب استقلال را در فرهنگ ما به نسبت با تأخیر مواجه ساخته است و ما میبینیم که افرادی در سنین بالاتر از ۲۰ و حتی ۳۰سال همراه با خانواده زندگی میکنند. این سبک زندگی خود در برگیرنده ویژگیهایی است که نسل قبلی با ازدواجهای زودهنگام و کسب سریع استقلال پس از ورود به دنیای بزرگسالی از آن کاملا بیاطلاع بودند.
حضور یک یا چند فرزند بزرگسال در خانواده تأثیر زیادی بر سیستم مدیریت خانواده خواهد داشت. از طرفی والدین با پافشاری بر جایگاه والدینی خود و استناد به شیوه زندگی و سلوک مطیعانه خود نسبت به نسل قبل، خواهان حرف شنوی و اطاعت فرزندان بزرگسال و از طرفی فرزندان با استناد به عاقل و بالغ بودن خود خواهان استقلال در حوزههای شخصی زندگی هستند که این عمدهترین عامل نارضایتی هر دو طرف خواهد بود. بازخورد فشارهای روانی بر فرزندان برای ایجاد احساس گناه در صورت درخواست استقلال، در افراد متفاوت تاثیرات گوناگونی خواهد داشت.
جوانانی که به لحاظ شخصیتی آرام و سازگار و متمایل به مصالحهاند، بیشتر ممکن است با وضع کنار بیایند و عدم استقلال را بپذیرند یا با روشهای ملایم و پیشروندهتری به سوی کسب استقلال بروند. جوانانی با ویژگیهای عملگراتر، برونگراتر و جنگندهتر بیشتر ممکن است همچنان بر کسب استقلال پافشاری کنند و از روشهای مبتنی بر برخورد مستقیم و جسورانه استفاده کنند که گهگاه منجر به ایجاد تشنج نیز میشود.
ادامه روند به شکل عدم استقلال جوان تاثیرات مثبت و منفی چندی دارد که عمده آنها حفظ سیستم یکپارچه خانواده و در دسترس داشتن فرزندان در همه حال است و منفیترین نکته آن نیز تداخل مدیریت شیوه زندگی بین چند فرد بزرگسال است که نسبت والد و فرزندی بین آنها همچنان مانع از برابری حقوق و وظایف میشود.
نکته مغفول در این میانه این است که والدینی که تا زمانی خواهان مستقل نبودن فرزند و وابستگی وی به خانواده هستند با بالارفتن سن و پدیدار شدن افقهای تازه از طرفی نگرانی بیشتری در مورد امکان تنها و بیپناه ماندن فرزند وابسته خود دارند و از طرفی با پیشرفت ناتواناییهای مرتبط با سن بیش از وابستگی، دچار «چسبندگی» و نیازمندی به حضور روزانه فرزندان میشوند. در اینجا دیگر نبود استقلال شکل بیمارگونه و کاملا نادرستی به خود میگیرد که تغییر آن در این سن چندان هم آسان نخواهد بود.
از آنجا که کسب استقلال بخشی از سیر رشدی فرد بوده و روند ناگزیری دارد، بهتر است خانواده دستکم از ابتدای نوجوانی اقدام به آماده کردن اعضای جوان برای زندگی مستقل کند. آموزش مهارتهای اجتماعی، آموزش مهارتهای شغلی و کسب درآمدهای غیرتخصصی، فراهم آوردن فرصت تجربه تصمیمگیریهای مستقل با نظارت دورادور والدین تا زمان استقلال میتواند در آینده نوجوانان بسیار موثرتر از منع مداوم هر تغییر و قرارگیری ناگزیر در مقابل تغییرات طوفانی فرهنگی باشد.
جوانانی که خواهان استقلال بیشتر هستند، چنانچه وقت خود را بهجای جنگیدن برای تغییر عقیده والدین، صرف کسب مهارتهای فوق کنند، مسلما در اثبات شخصیت مستقل خود و در نتیجه کاهش مقاومت والدین برای استقلال بسیار موفقتر خواهند بود. زیرا درنهایت والدین چنانچه دریابند فرزند بزرگسالشان دارای مهارتهای کافی است و در زمان استقلال به صورت هدف متحرکی برای مشکلات و آسیبهای اجتماعی متصور بر استقلال در نمیآید، مسلما انعطاف بیشتری از خود نشان خواهند داد. /روزنامه شهروند