به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، یک سال گذشت. همین پارسال بود که کوله بار سفر بستیم و رفاقتی عهدی بستیم که تا خود بهشت هم قدم باشیم.
از خوابگاه بیرون آمدیم و برای رسیدن به مقصد روز شماری نه ثانیه شماری میکردیم. پنج روز به اربعین مانده بود که همراه کاروان از شهر بیرون زدیم. دل در سینه تاب نمیآورد و روحمان آرام و قرار نداشت. به مهمانی عظیمی میرفتیم. اینجا همه دعوت بودند. فرقی نداشت از چه نژاد و با چه تفکری. اربابمان اهل تبعیض نیستند. مهم نبود چه شیوه و آیینی داری همه در این مسیر حسینی مسلک میشدند.
نجف را خوب به یاد دارم. شور و شعف زائران اربعین دیدنی بود. به جاده زدیم نه با پا بلکه با دل. این ما نبودیم که قدم میزد. نیرویی عظیم در جسم ما نشسته بود و ما را به کعبه مقصود میرساند.
خیابان آسفالت میان بیابان آرام نشسته بود و پلی شد بود از بهشت تا بهشت. از ابتدای جاده هم عطر سیب را استشمام میکردم.
عمودها مثل خادمانی با ادب دست به سینه ایستاده بودند و مهمانان اربابشان را راهنمایی میکردند و ما یک به یک جا میگذاشتیمشان و میرفتیم. کودکان عراقی با لهجه شیرینی آب و غذا به زائران ارباب تعارف میکردند. مهم نبود چه پست و مقامی داری اینجا خدمت به عاشقان حسین بود که مهم بود.
شنیده بودم که امام حسین (ع) با عاشقان سر و کار دارد اما آن روزها با چشمهایم میدیدم چه معرکهی عاشقانهای برپاست. نیروی جاذبهای بیمثال همه را به سمت حرم میکشاند. مهم نبود تا چه اندازه امام را میشناسی یا چه قدر دوستشان داری حسین(ع) خودش انقلابت میشد.
عشق تمام نمیشد تمام مسیر بال و پر عشق را حس میکردم که همه ما را در آغوش گرفته بود و به مقصد میرساند. همه بال گشوده بودیم به سوی حرم. این مسیر یک مقصد و مقصود داشت. هر لحظه که میگذشت باور میکردم حیات فقط در همین جا جاری است. زندگی جریان داشت و عشق خودنمایی میکرد. دیگری منی نبود همه ما شده بودیم.
مسیر پر بود از عاشقان. همهمه موکبها و زائران همه جا را گرفته بود. نخلها هم حتی آرام و قرار نداشتند. گاهی خیال میکردم دیر یا زود خود را از زمین رها میکنند و تا حرم میدوند. روح من هم اگر میتوانست جسمم را جا میگذاشت و به ضریح میرسید. شوق رفتن و شور رسیدن در دلها پر بود. اخلاص از نگاهها میبارید و عشق در چشمها برق میزد. از زبان حافظ شنیده بودم: «بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم» تمام کسانی که در این مسیر دیدم از بند جهان آزاد بودند. بنده عشق خوب کسی شده بودند.
مثل امروز بود که به عمود ۱۴۰۰ رسیدیم. دیگر من نبودم که قدم برمیداشت. به پیشگاه اربابمان میرفتیم. شنیده بودیم شرط ادب است که اول به زیارت حضرت عباس(ع) برویم و اجازه بگیریم تا به خدمت اربابمان مشرف شویم.
هنوز صدای “یا حسین” عاشقان حسین در گوشم است. هنوز عطر محبتی که تمام فضا را پر کرده بود حس میکنم. هنوز چشمانم به یاد لحظهای نگاهم گنبد و گلدسته ارباب را دید اشکبار میشود.
اما امسال تمام سهمم از اربعین حسینی شدهاست خاطرات و آرشیو تصاویر شخصیام. جاده عاشقی و خاطراتش را از ما گرفتهاند و حالا حسرتش مانده به دلمان.
سال پیش میان جمعیت ایستاده بودم و معجزهای بینظیر را تماشا میکردم و حالا باید به تصاویر تلویزیون دل خوش کنم. سال گذشته راهی سفر بهشت بودم و امسال دلم در جاده میان نجف و کربلا سرگردان است.
سال پیش اربعین بینالحرمین بودم و به مولا و اربابم عرض ارادت میکردم ولی امسال اربعین من با زمزمههای عاشقانه زیارت اربعین در خانه میگذرد.
درست است که امسال جاده خالی است اما هیچ قلبی از شور حسینی خالی نیست.
اربعین نشانی از حس و حال عاشورایی است. نشانی است از جاودانگی حسین(ع) و یارانش. اربعین نشانهای از اتحاد است اتحاد تمام کسانی که قلبشان رحمت حسینی را میفهمد.