پس از تضعیف شدید گروه های مسلح مخالف سوریه و پایان سلطه سرزمینی داعش در این کشور، نقش بازیگران محلی به استثنای نیروهای کردی، به شدت کم رنگ شده، اما در مقابل نقش بازیگران خارجی و رقابت میان آنها پررنگتر هم شده است. به همین خاطر، باید گفت که آینده تحولات سوریه را تعامل و تقابل میان این بازیگران مشخص خواهد کرد.
در کل باید گفت که آینده تحولات سوریه تابع دو فاکتور بسیار مهم است که هر دو ارتباط تنگاتنگی با هم دارند:
فاکتور دوم عبارت است از آینده مناسبات میان طرفهای سه گانه نظام سوریه، مخالفان و نیروهای مسلح کردی که البته تابعی از متغیرهای ذکر شده در فاکتور نخست است. هم اکنون ۶۰ درصد خاک سوریه تحت کنترل دمشق است و ۳۰ درصد آن تحت کنترل کردها و ۱۰ درصد هم تحت سیطره مخالفان مسلح است. در این میان، هر چند بحث ادلب به مسالهای حیثیتی برای ترکیه تبدیل شده است و آینده آن تا حدود زیادی تحت تاثیر روابط آنکارا و مسکو است، اما تحولات شمال و شرق سوریه از جهات متعدد بسیار حائز اهمیت است.
هر چند ماهیت و چند و چون این کارگروه مشخص نیست و اصلا روشن نیست آیا شکل خواهد گرفت یا نه، اما از سخن روسها پیداست که اسرائیل هم قرار است در این کارگروه حضور داشته باشد که تا اینجای کار حضور تلآویو به معنای منتفی شدن حضور تهران است. چون طبیعتا ایران در گروهی شرکت نخواهد کرد که طرف اسرائیلی در آن حضور داشته باشد. این را هم روسها به خوبی میدانند.
گلعنبری: نزدیکترین چیزی که به ذهن میرسد این است که مسکو از نتایج این روند راضی نیست و به دنبال جایگزینی برای آن است. البته این احتمال وقتی به صورت جدی مطرح خواهد بود که روسیه هم در تشکیل این کارگروه جدی باشد. اما اگر در آن جدی نباشد، دو احتمال دیگر مطرح خواهد شد:
یک این که هدف از طرح آن در واقع هشداری به ترکیه و ایران بوده است که اگر مذاکرات آستانه بر اساس خواست روسیه پیش نرود، این کشور به دنبال راهی جایگزین با مشارکت طرفهای دیگر است.
دوم این که روسیه روند آستانه را برای حل نهایی مساله سوریه ناکافی میداند و به این خاطر به دنبال کارگروه بینالمللی است.
البته همچنان که گفته شد، تنها بحث ایران مطرح نیست، روسیه با ترکیه بر سر ادلب و حتی منطقه امن در شمال سوریه اختلافات جدی دارد.
همچنان که مستحضر هستید، سفر نتانیاهو به مسکو دقیقا دو روز بعد از سفر بشار اسد به تهران بود، به همین خاطر اگر فرض را بر این بگیریم که رئیس جمهور سوریه بدون هماهنگی یا حداقل اطلاع روسیه به تهران آمده، این احتمال وجود دارد که این طرح مسکو (تشکیل کارگروه بین المللی) یک نوع واکنش اعتراضی به این سفر بوده باشد.
این که روسها مدتی است ساز خروج همه نیروهای خارجی از سوریه میزنند، در واقع در راستای پیگیری همین منافع خاص روسی است. آنها میخواهند به قدرت تاثیرگذار بلا منازع در سوریه تبدیل شوند.
واقعیت این است که جدا از بحث منافع خاص هر طرفی، نقش متغیری به نام اسرائیل در شکل دهی به آینده همکاری ایران و روسیه در بحث سوریه مهم است. از یک طرف، این رژیم دشمن ایران است و از طرف دیگر، همین رژیم روابط راهبردی با روسیه دارد و اخیرا هم سرگئی ریابکوف معاون وزیر خارجه این کشور اعلام کرد که امنیت اسرائیل اولویت ماست.
البته با وجود آنچه گفته شد، مسکو وارد فاز تقابل با ایران در سوریه نخواهد شد.
اما سطح دیگر، به پیام این سفر در چارچوب مواجهه ایران و اسرائیل بر میگردد. استحضار دارید که مدتی است بنیامین نتانیاهو و دیگر مقامات اسرائیلی دولت سوریه را در صورت فاصله نگرفتن از ایران تهدید کردند، حال وقتی در سایه این تهدیدات این سفر انجام میشود، خود تاکیدی از جانب سوریه بر ادامه روابط با ایران و تقویت آن به جای فاصله گرفتن است.
سطح سوم پیامهای سفر هم به محور عربستان مربوط میشود. در چند ماه اخیر کشورهای نزدیک به این محور از سودان و امارات گرفته تا موریتانی و غیره در سطوح عالی سفرهایی به دمشق داشته و یا روابط دیپلماتیک خود را با نظام سوریه از سر گرفته اند. همچنان که برخی مقامات این کشورها اذعان کردند، از جمله این که انور قرقاش وزیر مشاور در امور خارجه امارات بازگشایی سفارت کشورش در دمشق را این گونه توجیه کرد که با هدف دور کردن بشار اسد از ایران بوده است. اما وقتی وی به تهران آمد، همین قرقاش آماج حملات فعالان شبکههای اجتماعی در جهان عرب قرار گرفت و این سفر را نشانی دیگر از شکست سیاستهای امارات دانستند.
قبل از این سفر، بحث لغو تعلیق عضویت سوریه در اتحادیه عرب و حتی مشارکت رئیس جمهور سوریه در نشست سران این اتحادیه در تونس در همین ماه مارس داغ بود، اما به دنبال انجام سفر دیگر این بحث کم رنگ شده و منابع دیپلماتیک عربی خبر از منتفی شدن آن میدهند.
اما سطح چهارم پیام این سفر میتواند به شکلی غیر مستقیم متوجه روسیه و حامل این پیام به آن باشد که بشار اسد به ایران پشت نخواهد کرد و همچنان خواستار ادامه حضور آن در سوریه است. جدا از آن خود رئیس جمهور سوریه احتمالا با این سفر خواسته است نوعی موازنه میان روابط با روسیه و ایران ایجاد کند و به نوعی با تقویت روابط با تهران از یکه تازی مسکو جلوگیری کند.
به نظرم اینها پیامهایی است که این سفر در این شرایط میتواند داشته باشد، حال باید منتظر واکنش طرفهای یادشده به این سفر در آینده بود.
در آخرین تحولات پیرامون خروج نیروهای آمریکایی از سوریه، دونالد ترامپ اخیرا اعلام کرد که ۴۰۰ نفر از مجموع ۲ هزار نظامی آمریکایی در سوریه باقی خواهند ماند. هر چند ماندن ۴۰۰ نظامی اصل خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را منتفی و کان لم یکن میکند، اما ثقل نظامی و سیاسی آمریکا در بحث سوریه تنها متکی به حضور دو هزار یا چهارصد نظامی نیست و اگر هم کل این نیروهای خارج شوند، آسیبی به این ثقل وارد نمیشود. با این وجود، راهبرد خاورمیانهای کلان آمریکا به ویژه در بخش سوری آن نیاز به حضوری نظامی و لو حداقلی و سمبلیک در داخل خاک سوریه دارد.
جدا از این که منتفی شدن خروج کامل نیروهای آمریکایی اطمینان خاطری به همپیمانان آمریکا در منطقه میدهد، توزیع ۴۰۰ نیروی باقیمانده در دو منطقه شمال سوریه و تنف، فارغ از اهداف فرعی و فنی، دو هدف اصلی را دنبال میکند.
آمریکا با استقرار نیمی از این تعداد یعنی ۲۰۰ نظامی در منطقه امنی که قرار است در مرز ترکیه و سوریه احداث شود، میخواهد اروپاییها را تشویق کند که حدود هزار نیروی نظامی در این منطقه مستقر کنند. هدف آمریکا از این کار هم در درجه اول این است که از سیطره ترکیه بر منطقه امن که قرار است در مرزهای سوریه با این کشور احداث شود، جلوگیری کند. با استقرار این ۲۰۰ نظامی آمریکایی به احتمال زیاد اروپا هم با اعزام نیرو به این منطقه موافقت کند. اما بدون آن چنین موافقتی منتفی بود.
اما ۲۰۰ نظامی دیگر که قرار است در پایگاه آمریکایی تنف در مثلث مرزی عراق، سوریه و اردن باقی بمانند در چارچوب تقابل با نقش منطقهای ایران قابل تحلیل است و هدف از آن جلوگیری از شکلگیری کریدور زمینی تهران – بیروت است.
همچنان که عرض شد، آمریکایی ها منتظر هستند ببینید نتایج تحریم ها به کجا کشیده میشود، اگر آنچه را میخواهند از این طریق به دست نیاورند، این احتمال مطرح است که بخواهند سطح تنش را حتی با دست زدن به اقداماتی نظامی کمتر از یک جنگ بالا ببرند تا به نوعی به تحریمها چاشنی نظامی داده و بر موثر واقع شدن آنها کمک کنند. هر چند فعلا احتمال وقوع یک جنگ بعید است، اما اوضاع منطقه بسیار پیچیده است و نباید هیچ احتمالی را کاملا منتفی دانست و اتفاقا باید از بدترین احتمالات شروع کرد تا به خوشبینانهترین آنها رسید و نه بر عکس.
در کنار آن هم اگر نگاهی به شرایط منطقه بیاندازیم، با یک وضعیت جنگی مواجه هستیم. از تلاشها برای تاسیس ناتوی عربی و ائتلاف میان اسرائیل و محور عربی مخالف ایران گرفته تا استقرار سامانه ضد موشکی تاد در فلسطین اشغالی برای اولین بار، و مانورهای نظامی در منطقه چه از جانب ایران چه سپر جزیره و غیره. اینها همه نشانههایی از قرار گرفتن منطقه در یک وضعیت جنگی است. خوب طبیعتا وقتی به دلایل مختلف دیپلماسی و مذاکره برای حل مشکلات و اختلافات منطقهای کنار گذاشته میشود، خود به خود شرایط به سمت احتمالات بد و بدتر سوق پیدا خواهد کرد.
چند وقت قبل نتانیاهو گفته بود که با دولت آمریکا در قبال ایران تقسیم کاری شده و قرار است اسرائیل دست به حملات نظامی بزند و آمریکا فشار اقتصادی و سیاسی وارد کند. منظور او حملات این رژیم به سوریه است. اما بعید نیست که در آینده دامنه این حملات به عراق هم کشیده شود. چند وقت پیش برخی منابع اسرائیلی از احتمال حمله به حشد الشعبی گفته بودند. این منابع گفتند که مایک پومپئو در جریان سفر خود به بغداد در ماه ژانویه به مقامات عراقی گفته است که اگر رژیم صهیونیستی به حشد الشعبی حمله کند، آمریکا مانع آن نمیشود.
به هر حال اگر هم قرار باشد، جنگی اتفاق بیافتد، این رژیم به تنهایی دست به این کار نمیزند، بلکه جنگی منطقهای خواهد بود.
با توجه به تحلیل شما آیا اقدام انگلیس علیه حزب الله لبنان و قراردادن این گروه در لیست تروریستی را هم می توان در راستای فشار به ایران تلقی کرد؟
واقعیت این است که این اقدامات یک نوع مقدمه سازی برای اهداف بزرگتری است. آنها میخواهند از آن به عنوان یک اهرم فشار برای قدرتهای حاکمه در لبنان و عراق که این گروهها در آن مشارکت دارند، هزینهتراشی کرده و به نوعی در آینده با تهدید احتمالی حکومت لبنان به تحریم به خاطر مشارکت حزب الله در آن، شرکت این گروه در قدرت را پرریسک نموده و دولت را وادار به کنار گذاشتن حزب الله کنند.
هدف هم این است که با حذف نیروهای همپیمان کشور از بدنه قدرت در کشورهای منطقه نقش ایران را تقلیل داده یا بیتاثیر کنند. اما واقعیت این است که قدرت حزب الله به خاطر مشارکتش در دولت نیست.
آیا این حرکت به این معنی است که دست ایران در منطقه کاملا بسته شود و بازوهای ان قطع شود ؟ همان جمله معروف سر مار را قطع کنیم؟!
با توجه به تحلیل خودتان در سوالات و پاسخ های بالا، صلح اعراب و اسرائیل را چه طور تحلیل می کنید؟
حدود دو سالی است که دونالد ترامپ از تلاشش بر ای تهیه طرحی تحت عنوان معامله قرن برای حل نزاع فلسطین سخن میگوید. این طرح یک راه حل یکجانبه است. حتی طرف مذاکره کننده فلسطینی یعنی حکومت خودگردان و شخص محمود عباس با آن مخالفت کرده است، چه رسد به گروههای مقاومتی فلسطین.
تا به حال چند بار اعلان این طرح به تعویق افتاده و قرار است بعد از انتخابات کنست اسرائیل در آوریل آینده از آن رونمایی شود.
البته واقعیت این است که دونالد ترامپ تمهیدات فراوانی اندیشیده و بخش مهمی از آنها را اجرایی کرده است؛ تا جایی که میتوان گفت مجهول بزرگی از معامله قرن نمانده است که ترامپ بخواهد با رونمایی از این طرح، آن را معلوم کند، به استثنای جزئیاتی از شق فلسطینی این طرح.
قبلا هم عرض کردم، معامله قرن سه رکن اساسی دارد: ۱ـ حل یکجانبه مسائل مهم نزاع فلسطینی – اسرائیلی ۲ـ عادی سازی کامل روابط میان تلآویو و دیگر پایتختهای عربی به ویژه در حوزه خلیج فارس ۳ـ مقابله با نیروهای مخالف اسرائیل در منطقه و در راس آنها ایران.
ترامپ به صورت همزمان در حوزه سه رکن پیشگفته دست به اقدامات مهمی زده است.
این اقدامات تصویری نزدیک به واقعیت نسبت به مجمل راهحلهای دولت آمریکا در طرح معامله قرن برای بقیه مسائل و مشکلات موجود در این حوزه و در راس آنها دامنه سرزمینی و ماهیت کشور فلسطینی “وعده داده شده” ارائه میکند. با وجود این، احتمالا معامله قرن در هنگام اعلان آن حاوی نکاتی باشد که به مذاق بخشی از دستراستیهای اسرائیلی خوش نیاید.
در حوزه رکن دوم طرح یعنی عادی سازی روابط نیز گامهای بسیار جدی برداشته شده است و در نشست ورشو نیز شاهد جهشی بزرگ خواهیم بود و برای نخستین بار وزرای خارجه چند کشور عربی مهم در کنار بنیامین نتانیاهو در یک جبهه قرار خواهند گرفت.
در حوزه رکن سوم طرح معامله قرن هم شاهد اقداماتی جدی علیه مخالفان اسرائیل هستیم. دونالد ترامپ با خروج از برجام و اعمال مجدد تحریمها علیه ایران به عنوان سرجبهه مقابل تلآویو در حال بسترسازی برای تضمین تداوم حیات طرح معامله قرن است. از آن جهت که معتقد است بدون تضعیف مطلوب این جبهه و پیشرفت عادی سازی روابط آینده این طرح در هالهای از ابهام خواهد بود.
از این رو، میتوان گفت که در واقع خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمها بخشی از معامله قرن است که بدون آن طرح این معامله و ادامه آن با مشکل روبرو میشود.
دولت أمریکا فعلا بر روی تحقق این دو هدف بزرگ متمرکز شده است که بدون آن عملیاتی شدن شق فلسطینی این طرح و قبولاندن آن بر فلسطینیها را بسیار مشکل و بیفایده میداند. اما وقتی در دو هدف یاد شده به جای خاصی برسد، آن وقت شق فلسطینی معامله قرن را تحصیل حاصل خواهد دانست.
اساسا غایت هم ایجاد نظم منطقهای جدید با محوریت اسرائیل است و معامله قرن هم پیشدرآمد آن است و بدون شکل گیری این نظم امکان بقای این معامله و موفقیت آن بسیار پایین است.