به گزارش بخش بین المللی سایت خبرمهم، خروج ناگهانی آمریکا از افغانستان پس از ۲۰ سال حضور مستمر همراه با متحدین خود، سوالات بسیاری را در اذهان عمومی به وجود آورد، اما شاید محتملترین پاسخ برای این پرسش مهم، به جنگ سرد میان آمریکا و چین مربوط باشد!از اواخر آگوست که آمریکا رسما نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کرد، انتظار نمیرفت که طالبان با این سرعت بتواند بر افغانستان مسلط شود؛ بنابراین بیش از آنکه رقبای راهبردی ایالات متحده از این واقعه شگفت زده شوند، متحدین آمریکا به ویژه متحدین اروپایی این کشور در ناتو بودند که از این تصمیم زود هنگام بهتزده شدند چرا که سرعت بالای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، سقوط دولت شبهلیبرال و ترکیبی اشرف غنی و عبدالله عبدالله در این کشور، فرار غیر منتظره اشرف غنی و خروج طالبان از غارهایی که ۲ دهه در آن جا پنهان بودند، همزمان با هم به وقوع پیوست و چنان خلاء قدرتی را به وجود آورد که حتی نیروهای ارتش سیصد هزاری نفری آموزشدیده و مجهز به سلاحهای نسبتا پیشرفته آمریکایی نتوانستند در مقابل تهاجم طالبان هیچ واکنشی از خود نشان دهد.
واکنش طالبان به خروج ناگهانی آمریکا از افغانستان
ارتشی که تجربه یک روز ایجاد نظم و امنیت در خاک افغانستان را نداشت به سرعت فرو پاشید و عقب نشینی کرد و به همان سرعت، ولایت پس از ولایت به دست نیروهی طالبان افتاد.
نکته قابل تأمل اینکه طالبان در قدم اول بر مرزها و محیط پیرامونی افغانستان مسلط شد و محیط افغانستان را محاصره کرد، سپس سراغ ولایتها و شهرهای داخلی رفت، هرات را اشغال کرد و بدون درگیری و خونریزی پس از چند روز محاصره کابل بر پایتخت افغانستان، مسلط شد.
گویا سرنوشت افغانستان در مذاکرات دوحه رقم خورده و اکنون زمان عمل به توافقات پشت پرده رسیده بود. در این مسأئله که ایالات متحده از حضور بلندمدت و فرسایشی ۲۰ ساله خود در افغانستان به سطوح آمده بود ابهامی وجود ندارد، چرا که دولتمردان این کشور معتقدند حضور در افغانستان به یک جنگ بیپایان بدل شده است، کما اینکه انگلستان در قرن ۱۹ و شوروی در قرن ۲۰ از افغانها شکست خوردند و از این کشور خارج شدند و به همین دلیل آمریکا نمیخواست به سرنوشت دو قدرت قبلی دچار شود.
اما سوال اینجاست که چرا ایالات متحده در یک پروسه زمانی مشخص از افغانستان خارج نشد و دولت این کشور ظرف چند هفته فروپاشید؟ بیش از آنکه خروج آمریکا از افغانستان را به عنوان فرار و خروج غیر مسئولانه ببینیم باید تلاش کنیم بدانیم در پس سیاستها و استراتژی ایالات متحده در قبال افغانستان چه راهبردهایی وجود دارد و هدف بلندمدت این کشور از خروج ناگهانی خود از افغانستان چیست؟
اهمیت ویژه افغانستان چیست؟
افغانستان با ۶ کشور ایران، پاکستان، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان مرز مشترک دارد، اما یک کشور محصور در خشکی است و عدم دسترسی به دریا و آب های آزاد باعث شده این کشور برای همیشه از لحاظ اقتصادی ضعیف و وابسته به همسایگان باشد. با این حال افغانستان از معادن و منابع زیر زمینی بسیاری برخوردار است. در سال ۲۰۱۷ روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی درباره معادن این کشور نوشت: «افغانستان از لحاظ منابع زیر زمینی ثروتمندترین کشور جهان است. منابع غنی سنگ مس، آهن، گوگرد، نقره، لیتیوم، تیتانیوم، آلومینیوم، سنگ نمک و دیگر عناصر کمیاب در این کشور به وفور یافت میشوند. این کشور یکی از بزرگترین ذخایر لیتیوم جهان را در اختیار دارد؛ مادهای که در صنعت ذخیره سازی انرژی و صنایع الکترونیکی از اهمیت بینظیری برخوردار است، به گونهای که میگویند قرن بیست و یکم، قرن لیتیوم است.»
در سالهای اخیر حضور چین و شرکتهای چینی در افغانستان پر رنگ شده است..، این در حالی است که ایالات متحده و متحدانش مسئول برقراری ثبات در افغانستان بودهاند. ثبات و امنیت را ایالات متحده در افغانستان تامین میکرد، اما رقیب آنها یعنی چین از مزیتها و منابع افغانستان بهره میبرد؛ مهمتر از همه اینها ظرفیت افغانستان و شرایط افغانستان برای گسترش بنیادگرایی و فعالیتهای تروریستی در خاک همسایگانش بالاست و به بیانی دیگر افغانستان محل تجمیع نیروهای تروریستی بنیادگرایی میشود که تا قبل از این در مناطق سوریه و عراق گرد هم آمده بودند، بنابراین به نظر میرسد آمریکا در نظر دارد سیاست «آشوب هدایت شده» در افغانستان را پیاده کند.
قابل پیش بینی اینکه ایالات متحده میخواهد از عنصر رادیکال جهادی القاعده و داعش که در حال ادغام دوباره و رهبری واحدی هستند بهره گیرد و چین، روسیه و ایران را تحت فشار جهادیها نگه دارد تا رفتار آنها را به سود خود اصلاح کرده و آن بخش پنهانی توافق دوحه را عملیاتی کند که دلالت بر تعهد طالبان برای جلوگیری از نیروی ضد منافع غرب در افغانستان دارد و باید فضا را برای جهادیهای ضد حریفان آمریکا باز کند.
این که هواپیمای نظامی آمریکا «ملابرادر» را با اسکورت از قطر به کابل میآورد را نباید سادهانگارانه دانست، این موضوع بخشی از معامله اعلام نشده دوحه میتواند باشد.، بنابراین تمرکز نیروهای بنیادگرا و افراطی در مرزهای امنیتی روسیه در آسیای مرکزی، باریکه دالان واخان در مرز چین و مرزهای شرقی ایران امری تصادفی نیست.
استراتژی ایالات متحده در قبال چین؟
اتفاقی که در افغانستان در حال وقوع است درگیر کردن بیشتر چین در مسائل منطقهای است. چین با بیشتر همسایگان و کشورهای اطراف خود دارای چالشهای دیپلماتیک و ادعای طرفین بر سر مالکیت قلمروهای مورد مناقشه است.
در جنوب چین جزیره تایوان قرار دارد که دریای چین شرقی را از دریای چین جنوبی جدا میکند. چین مدعی مالکیت بر تایوان به عنوان استان بیست و سوم خود است، اما این جزیره در حال حاضر متحد آمریکا و تا بن دندان توسط این کشور مسلح شده است. آمریکا در سال ۱۹۷۹ تحت یک پیمان امنیتی در صورت حمله چین به تایوان، متعهد به دفاع از تایوان است. در دریای ژاپن، چین بر سر قلمروهای دریایی خود با ژاپنی ها درگیر مناقشات دیپلماتیک زیادی است و در دریای زرد با کره جنوبی مناقشه مرزی دارد. در دریای چین شرقی و جنوبی با تایوان، ویتنام و فیلیپین بر سر قلمرو دریایی و محدوده کنترل هوایی دچار مناقشات زیادی است.
چین قبل از عبور از تنگه مالاکا بین مالزی، سنگاپور و اندونزی که همگی مناسبات دیپلماتیک قوی با ایالات متحده دارند باید از دریای فیلیپین و از کنار فیلیپین عبور کند که مانند تایوان متحد نظامی ایالات متحده است.، بنابراین این واقعیت را نمیتوان کتمان کرد که چین در میان همسایگان خود که بیشتر آنها متحدین اقتصادی و نظامی ایالات متحده هستند، محاصره شده است و به احتمال زیاد آمریکا در تدارک ایجاد کمربند به دور چین است. و همان استراتژی دوران جنگ سرد در قبال شوروی را اتخاد کرده است.
مسئله دیگر اختلافات سرزمینی چین با هند بر سر تبت است؛ دامنههای هیمالایا پیش از ادامه یافتن در مرز پاکستان، افغانستان و تاجیکستان، بیشتر در مرز هند و چین کشیده شده اند و تبت به عنوان برج آبی چین شناخته میشود.
سه رودخانه عظیم چین یعنی رود زرد، رود یانگتسه و رود مکونگ از تبت سرچشمه میگیرند و اگر چین کنترل تبت را در اختیار نداشته باشد، این مسئله به هند این اجازه را می دهد که از فراز قلههای تبت به سرزمین مرکزی چین فشار وارد کند و همین ملاحظات باعث شده است که چین شروع به ایجاد جاده در بام جهان کند و در نهایت سال ۲۰۰۶ خط آهن چین از «شانگهای» به «لهاسا»، مرکز تبت رسیده است و این خط آهن توسط «هوجینتائو»، رئیس جمهور وقت چین افتتاح شد.
پیام روشنی که با خروج ایالات متحده به چین مخابره شد، این بود که از این پس چین باید تلاش کند در فضاهایی که قصد فعالیت اقتصادی دارد یا باید ازش کند یا برای برقراری ثبات و امنیت آن منطقه هزینه کند. همسایگی افغانستان از طریق دالان واخان با منطقه سینکیانگ چین که اکثریت مسلمان دارد و چندین بار در تلاش برای خودمختاری با چین جنگیده است، میتواند ثبات در آن منطقه را برای چین چالشساز کند.
منطقه سینکیانگ با ۸ کشور روسیه، مغولستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، افغانستان، پاکستان و هند هم مرز است. گروههای القاعده در مناطق پاکستان و بعضا تاجیکستان مستقر هستند و در تلاش هستند تا با مسلمانان ایغور سینکیانگ ارتباط برقرار کنند. اما این نکته نباید فراموش شود که جنبش اویغورها قبل از اسلامی بودن یک جنبش ملیگرای جدای طلب است تا جنبشی مذهبی. برای چین، سینکیانک آن قدر از لحاظ استراتژیکی مهم است که اجازه نمیدهد هیچ جنبش استقلال طلبانهای در آنجا شکل بگیرد. چین نیز دست روی دست نگذاشته و برای جلوگیری از افراطگرایی و کنترل منطقه و از بین بردن تهدیدهای بالقوه در آینده بسیاری از جمعیت غیر بومی را تحت عنوان مردم هان در مناطق مختلف سینکیانگ مستقر کرده است، به گونهای که در مجامع بینالمللی، متهم به سیاست دستکاری جمعیتی شده است؛ برای مثال در شهر شیهزی در نزدیکی ایالت اورومچی (مرکز سینکیانگ) از جمعیت ۶۵۰ هزار نفری، حدود ۶۲۰ هزار نفر از قوم هان مستقر کرده است.
پیشبینی رفتار چینیها
سرنوشت آینده ساختار و الگوی قدرت را این گونه رقابتها رقم خواهند زد؛ شرکتهای چینی در حال گسترش در تمام جهان هستند، متعاقب این مسئله ارتش چین نیز به آرامی به دنبال آنها خواهد آمد. آمریکا از طریق باز کردن فضا برای جریان جهادی، میخواهد ابرپروژه چین «یک کمربند-یک جاده» را در جغرافیای زیست پشتون و بلوچ در افغانستان و پاکستان خنثی کند؛ جغرافیایی که از باریکه دالان واخان تا مرز کشمیر در شمال شرق و در تداوم آن تا بندر گوادر جایی که قرار است پایانه سرمایهگزاری ۶۵ میلیارد دلاری چین باشد و از مسیر جغرافیای زیست بلوچ و پشتون عبور و از قره قروم بندر گوارد را به کاشغر در ایالت غربی سینکیانگ چین وصل کند.
انتخاب این جغرافیا تصادفی نیست و در این جغرافیا کریدور اقتصادی چین و پاکستان «سی پک» و در تداوم آن موافقتنامه ۲۵ ساله ایران و چین قرار دارد. مبداء و مقصد هر دو بخش میانی و جنوبی پروژه «یک کمربند-یک جاده» که قرار است چین را به قدرت اول هژمونی جهانی تبدیل کند و آمریکا را از نردبان قدرت جهانی به زیر بکشد در همین جغرافیا قرار دارند، بنابراین طبیعی است که چین بازی خود را با طالبان از طریق متحد استراتژیکی پاکستان در مقابل آمریکا طراحی کند.
طالبان در افغانستان چگونه رفتار میکند؟
میتوان تصور کرد که آینده ساختار قدرت در گرو این گونه رقابتها در هر سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی باشد. طالبان به هر سمتی که تمایل پیدا کند، سرنوشت متفاوتی در انتظار افغانستان خواهد بود؛ اگر غربی شود، پروژه «یک کمربند-یک جاده»و زیرمجموعههای آن، سیپک و نقشه راه ایران و چین را اگر بهطور کامل نتواند متوقف کند، روند آن را کند خواهد کرد، ولی اگر به هر دلیلی افغانستانِ طالب از غرب روی برگرداند و در چارچوب توسعه در نگاه چین قرار گیرد و بخشی از پروژه «یک کمربند-یک جاده» شود، احتمالا تا سطح کنفدرال پاکستان و افغانستان پیش خواهد رفت و آرزوی تاریخی پاکستان مبنی بر دستیابی به افغانستان و منتفی شدن خط مرزی دردسرساز «دیوراند» برآورده می شود اما واقعیت این است که هیچ قطعیتی وجود ندارد!
در نهایت اگر طالبان در اردوگاه غربی قدرت قرار گیرد، بازنده اصلی چین، روسیه و ایران خواهند بود و بر عکس اگر در کمپ بلوک شرقی قدرت به صورت قطعی قرار گیرد، آمریکا، اروپا و متحدان منطقهایاش خواهند باخت.
بردِ یک طرف، باختِ طرف دیگر است. گزینه محتملتر دیگر معامله بر سر افغانستان و کل منطقه غرب آسیا تا قفقاز شمالی، کریمه اکراین، سوریه، عراق و لبنان است که روسها برای کوتاه کردن دست ناتو از اکراین و کریمه بیمیل به معامله بزرگتر از افغانستان با آمریکا و ناتو نیستند و افغانستان تحت سیطره طالبان، مرکز ثقل معادلات بعدی است؛ چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد اگر تن به توزیع متعادلتر قدرت ندهد و بر سر احیای حکومت انحصارگر خود-با نگاه ویژه اش به مقوله دین و اجرای احکام اسلام- اصرار داشته باشد، نه تنها خود و افغانستان، بلکه کل منطقه را در معرض بی ثباتی قرار خواهد داد. /جماران