به گزارش بخش فرهنگی سایت خبرهای فوری، کندوکاو مسائل مبتلابه سینمای ایران یکی از موضوعات مهمی است که باید به آن پرداخت. سینمای ایران سالهاست با مشکلاتی مانند ضعف فیلمنامه، افزایش بیرویه دستمزد بازیگران، بیعدالتی در پخش فیلمها و چندین مسئله ریز و درشت دستوپنجه نرم میکند؛ جدا از آن، مطالبات نسل جوان بر وزن این مشکلات میافزاید. ضمن اینکه بزرگان سینمای ایران هم در خبر و حضر از وضعیت فیلمسازی رنج میکشند؛ بههمیندلیل سراغ «بهمن فرمانآرا»، کارگردان سینمای ایران رفتیم تا درباره چرایی مشکلات صحبت کند و درعینحال بنا بر سابقه هنریاش، تجربیات خود را انتقال دهد.
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
آخرین فیلمنامهام که پروانه ساخت گرفته، «سوختن در آب، غرقشدن در آتش» نام دارد که از شعر چارلز بوکوفسکی گرفته شده؛ اما جالب این است که چهار ماه است به آن پروانه ساخت دادهاند! اما به دلایلی – که به من نمیگویند – اعلام رسانهای نکردهاند!
چرا؟
از من نباید بپرسید. اعلام نکردهاند دیگر! من هم خیلی دراینباره عجله نکردم. هر زمان بودجه این فیلم فراهم شود- با بودجه کنترلشده – شروع میکنم؛ چون فیلم «حکایت دریا» که دوسالو نیم قبل کار کردیم، با اینکه ۴۰ نفر در هتلی در رامسر اقامت داشتیم، یکونیم میلیارد هزینه داشت و خانمها معتمدآریا، لیلا حاتمی و آقایان علی نصیریان و صابر ابر هم در فیلم حضور داشتند. لوکیشن فیلمنامه جدید در تهران خواهد بود و برآوردش چهار میلیارد تومان شده است.
چرا زیاد شده؟
به دلیل افزایش هزینهها؛ مثلا قیمت وسایلی که قبلا مبلغ اجارهشان یک میلیون بوده، الان شده سه میلیون!
و البته بالارفتن بی منطق دستمزد بازیگران!
بله. البته بازیگران بزرگی هم در فیلم نداریم. فعلا که بودجه جور نشده. دو سال قبل بعد از اینکه پروانه ساخت سریال نمایش خانگی «داستان جاوید» را گرفتیم و براساس رمان آقای اسماعیل فصیح بود، به مدت هفت ماه پیشتولید داشتیم؛ حتی آقای اثباتی ماکت مکانها را درست کرد و جلو رفتیم؛ اما بعد از هفت ماه گفتند دست نگه دارید! آقای پارسایی گفتند دو نفر از سوی شورا عوض شده و کار متوقف شد! الان این سریال از سوی اسپانسری ممکن است بودجهاش فراهم شود و کار کنیم؛ اما اگر همین امروز هم بودجه فراهم شود، زودتر از اواخر اردیبهشت سال آینده نمیتوانیم کار را کلید بزنیم؛ چون دو خانه قاجاری در فیلمنامه وجود دارد که باید در سوله ساخته شود.
یعنی خانه واقعی وجود ندارد؟
وجود دارد؛ اما میراث فرهنگی بهدرستی اجازه نمیدهد کاری در این خانهها انجام دهیم؛ مثلا میخی به دیوار بکوبیم یا رنگ بزنیم. اگر این دو خانه را در سوله بسازیم، اولا کاملا در اختیارمان است و دوم اینکه مطابق فصل مدنظرمان پیش میرویم.
درواقع استودیو درست کردید….
بله. ضمن اینکه معادل فضای بیرونی را هم میتوانیم در ده کن سابق پیدا کنیم یا «مجلس» را نمیخواهیم بسازیم. دو خانه قاجاری که ۹۰ درصد فیلم در آنها میگذرد و یک قسمت از میدان مختاری قدیم که باید ساخته شوند. باید ببینیم که «ماشین دودی» را کجاها درست میکنند.
پس وقتی «شازده احتجاب» را میساختید، آن خانه هم در سوله بود؟
خیر. آن خانه در مالکیت شخصی کسی بود و همه آن کارها را در خانه انجام دادیم.
یعنی در خانه دست بردید؟
خیر! اما جاهای مختلفی داشت که میتوانستیم تغییر دهیم.
الان آن خانه موجود نیست؟
خیر. شهرداری آن خانه را خراب کرد!
کجا بود؟
چهارراه دروازه دولت. الان یک ساختمان جدید به جایش ساخته شده! اگر این دو خانه را درست کنیم، فصلها و شب و روز دست ماست و سریعترین زمانی که میتوانیم برای سریال ۲۴ قسمتی کار کنیم، این است که این خانهها را بسازیم و، چون ماکت دقیق خانهها را داریم، کار راحتتر پیش میرود.
اما همچنان نگفتید که دلیل تعطیلی سریال چه بود؟!
موضوع همین است! کاری ندارم که آقای پارسایی درحالیکه رئیس یک قسمت سازمان سینمایی است، خودش نمایش کارگردانی میکند، از اینهایی که بلیت ۲۵۰ هزارتومانی میفروشند: اولیور توییست، بینوایان، مری پاپینز و… این را هم نفهمیدیم کسی که منصب اداری دارد و بله یا خیر، پروژههای مختلف را تعیین میکند، چطور اجازه دارد نمایش کار کند؛ درحالیکه بقیه باید منتظر اجازه باشند! کار سومی که من در حال اجازهگرفتن هستم، نمایشنامه «شیاطین» به نویسندگی جان وایکینگ در قرن ۱۷ فرانسه است. اینکه آن زمان افرادی را متهم کردند که شما عامل شیطان هستید و باعث شدید شیطان در راهبهها حلول کند و برای تهمتی که به او میزنند، شخصیت اصلی سوزانده میشود؛ البته تمایل ندارم در تالار اسپیناس کار کنم. تالار وحدت مناسب است و منوچهر شجاع در حال طراحی صحنه است. همه کارها باید کمی جلو برود؛ بنابراین بیکار نیستم و مشغول این کارها هستم.
به متن نمایشنامه ممیزی نخورد؟
خیر؛ چون ربطی به اینجا ندارد. خوشبختانه زمانی که خواستم «مردی برای تمام فصول» را کار کنم، به یک فحش ایراد گرفتند که ما هم موافق بودیم و حذف کردیم.
چرا فیلم «حکایت دریا» اکران نمیشود؟
«حکایت دریا» دوسالونیم است که قرار است اکران شود. متأسفانه پخش فیلم در ایران در یک مدار بسته میچرخد. کسانی فیلم میسازند که از روز اول میدانند فیلمشان در عید اکران خواهد شد؛ به دلیل شرکتی که سرمایهگذار و پشتیبان اوست و مسائل دیگر. ما در ایران گرفتار چیزی شدهایم که سال ۱۹۴۷ در آمریکا دستور دادند که افراد نمیتوانند همزمان هم صاحب سینما، هم تهیهکننده و هم پخشکننده باشند، چون چنین موقعیتی مونوپلی است، بنابراین قانون گذاشتند هر کسی میتواند یکی از شغلها را داشته باشد. ما الان گرفتار همان شدهایم؛ یعنی صاحبان سینماها و کسانی که با سالن سینماهای مهم در ایران قرارداد دارند، خودشان تهیهکننده هستند و بهترین زمان اکران به فیلمشان تعلق دارد. این یک مشکل است. اشکال عمده دیگر این است که سینماها حق این را پیدا کردهاند که زمان پخش فیلم من، بهجای ۱۲ سانس نمایش، آن را به یک سانس تقلیل دهند، اما فیلم دیگری را تا سانس ۲۳ در یک روز اکران میکنند، ولی فیلم من را فقط یک سانس و معمولا ۱۱ صبح قرار میدهند که نفروشد! درواقع در چنین مسئلهای دخلوتصرف میشود. پس کسی که در فیلم من سرمایهگذاری میکند (که همیشه کسی هست) چه گناهی کرده که اولا فیلم من اکرانش به تأخیر بیفتد و بعد هم زمان اکران چنین بلایی سرش بیاورند. به فلان آقا گفتم چرا چنین کاری میکنید که پاسخ داد سینماها دست ما نیست! درحالیکه سینماها دست خودشان است و سانسهای ۱۷ و ۱۹ و ۲۳ که بیشترین تماشاگر را دارند به فیلمهایی که خودشان میخواهند میدهند. حتی در مورد فیلم «دلم میخواد» سینمای آزادی بیلبورد فیلم ما را گذاشته بود، ولی وقتی دخترم و دوستانش میخواستند فیلم را ببینند، گفتند نمایش نمیدهیم و فقط بیلبورد زدهایم!
استدلالشان چه بود؟
استدلال ندارد. شما از چه کسی میخواهید سؤال کنید. خب مشتری یک فیلم دیگر را انتخاب میکند. چندسال قبل یک راهکاری پیدا کردند و گروه «هنر و تجربه» را راهاندازی کردند، چون به من هم برای فیلم «حکایت دریا» پیشنهاد شد. گفتم طرفدار فیلم سینمایی خوب هستم، اما وقتی مهر «هنر و تجربه» روی فیلم میگذارید، یعنی «بفروش» نیست و همه میگویند خب فیلم هنری است و ترجیح میدهند فیلمی دیگر را که در آن فلان هنرپیشه میرقصد تماشا کنند! تعداد سینماها هم بالطبع برای این فیلمها کمتر است. قبل از انقلاب همین گرفتاری را با سینماها داشتیم و تعدادی فیلمهای هنری ساخته شده بود که نمایش نمیدادند. من سینما «نیاگارا» در خیابان جمهوری را که هزار صندلی داشت برای سه سال کرایه کردم و قرار بود با فیلم «دایره مینا» افتتاح شود و بعد هم فیلم «گزارش» کیارستمی به نمایش درآید. سینما را تعمیر و رنگ کردیم، عزیز ساعتی را فرستادم سراغ کارگردانان هنری آن زمان که از آنها عکس بگیرد و در سالن عکسهای کارگردان معروف نصب شد. تنها سینمایی بود که تخمه نمیفروختیم. موسیقی فیلم و کتاب راجع به سینما عرضه میشد که الان خیلیها این کار را انجام میدهند. روز عید فطر سال ۱۳۵۵ قرار بود این برنامه شروع شود. صبح مدیر تهیه یکی از فیلمهایی که کار میکردم گفت: آقا خیلی بد شد. سینمای «نیاگارا» شب قبل سوخت! گفتم شوخیاش هم خیلی بد است. خلاصه رفتم و دیدم بله، دود در آسمان معلوم است!
پیگیری نکردید چه اتفاقی افتاده؟
چرا گفتند اتصالی برق بوده. سینما نیاگارا تا به حال دو، سهبار سرنوشت اینچنینی داشته است.
بله. همان سینمایی که لیلا حاتمی و علی مصفا هم صاحبش بودند و سوخت!
بعد از ۴۰ سال رسیدهایم به این قضیه که رسما مسئولان، فیلمنامه را میخوانند و میگویند نمیفروشد! گفتم شما تهیهکننده و سرمایهگذار هستید؟ نمیفروشد یعنی چه؟
این واژه «نمیفروشد» انگار به شمشیر داموکلس تبدیل شده!
اگر کسی میتوانست تشخیص بدهد چه چیزی میفروشد یا نمیفروشد باید هیکلش را طلا بگیرند و به هالیوود ببرند، چون مسئولان کمپانیهای بزرگ هم قاطعانه نمیدانند کدام فیلم میفروشد یا نمیفروشد!
ظاهرا استدلالشان این است که مردم اوقاتشان تلخ است. نظرتان چیست؟
مردم از فیلمهای من اوقاتشان تلخ نیست. به اقتصاد و کمشدن ۸۰ درصد ارزش پولمان نگاه کنید. مردم حالشان از این نظر بد است. فیلمی که موضوعی جدی را مطرح میکند، حال ملتی را بد نمیکند.
به نظر شما چه زمانی یک فیلم میتواند حال یک ملت را تغییر دهد؟ اصلا شدنی است؟
این بهانه است. به نظرتان با یک کتاب و فیلم براندازی رخ میدهد؟! هیچوقت نشده. همیشه «اقتصاد» نقش مهمی در چنین اتفاقاتی داشته. به این بهانه مزاری برای فیلمهای هنری درست کردند به نام «هنر و تجربه».
یعنی شما با کلیت «هنر و تجربه» مشکل دارید یا برچسبی که به اینگونه فیلمها زده میشود؟
حرفم این است که اجازه دهند مردم انتخاب کنند. اگر فیلمی فروش نرفت بعد از یک هفته از اکران بردارید. اما سانسها را طوری نچینید که فیلم فروش نرود!
یعنی «مهندسی پنهان»؟ اصلا آیا مشکلات سینمای ایران فقط پخش فیلم است؟
قطعا نه! دلم میخواهد این گفته عنوان شود که هیچ فیلمسازی بابت فیلمی که ساخته است، نباید ممنوعالخروج یا زندانی شود. کجای قانون اساسی ما چنین اجازهای داده شده است؟
اتفاقی که برای رسولاف افتاد…
و آقای پناهی. بگویید اجازه نمیدهیم فیلم بسازی. ممنوعالخروج میشود، بعد فیلمش در «کن» جایزه میبرد و خودش نمیتواند برود و آبروی ما میرود. جشنواره برلین صندلی خالی برای آقای پناهی گذاشته بود. این مهندسی که شما به آن اشاره کردید، مهندسی در پخش و فیلمساختن و حتی بودجه درستکردن است. با کسانی که بودجههای دولتی میگیرند کاری ندارم. ولی زمانی که فیلمها از اول اکران مشخص میشود مثل این است که شما من را در رینگ بوکس بگذارید، یک دستم را از پشت ببندید و بوکسور دیگر دو دستش آزاد باشد. خب معلوم است من بازنده خواهم بود. این سیستم مهندسیشدن به این شکل است. اشتباهاتی که صداوسیما میکند یکیدیگر از مشکلات است. زمانی میتوانستند کمک سینمای ایران باشند و فیلمها را بعد از سه سال در تلویزیون پخش کنند و پولی هم به تهیهکننده بدهند. کاری که همهجای دنیا متداول است؛ اما گفتند میخواهیم خودمان در «سیمافیلم» فیلم بسازیم.
قبل از انقلاب هم «تلفیلم» بود.
اما فیلم اختصاصی برای تلویزیون نمیساخت. «سایههای بلند باد» و «دایره مینا» برای سینمای معمولی بود نه تلویزیون.
پس چرا «تلفیلم» تأسیس شد؟
چون وزارت فرهنگ و هنر وقت به خاطر سیاستهای آقای پهلبد که تنها مشخصهاش به عنوان وزیر این بود که ویلن بد مینواخت و البته داماد شاه هم بود، با تلویزیون مشکل پیدا کرده بود. این طرف در تلویزیون یک گروه جوان مثل هژیر داریوش، علی حاتمی و من هم شش سال در تلویزیون بودیم که با آن نوع فیلمسازی مشکل داشتیم. «تلفیلم» تأسیس شد تا تلویزیون بتواند فیلمهای بهتر هم تولید کند؛ چیزی که قاعدتا باید وزارت فرهنگ و هنر میکرد که نکرد! برای فیلم «گاو» مهرجویی، آقای پهلبد کلی بدوبیراه به داریوش گفت که تو با این فیلم که ساختی به ما دهنکجی کردی و دیگر با کسی کار نکردند، مگر فیلمهای مستندی که کامران شیردل ساخت که آن هم پخش سینمایی نداشت! اما «سیمافیلم» به جای اینکه به فیلمهایی که وزارت ارشاد میسازد، کمک کند، آنها را حذف کرد! در همهجای دنیا با پخش DVD و VOd فیلمها به فروش خارج از سالن سینما کمک میکند. مثلا در آمریکا حق رایت اینها در خارج سه برابر فروش سینماها است. با این نگاه که آنجا ۳۵ هزار سینما وجود دارد؛ و ما ۲۷۰ سینما! این تفاوت است. در «سیمافیلم» فیلم ارزان درست میکردند و اصلا کاری ندارم به ماهیت فیلمها که چقدر بد بودند که مجبور شدند شبکه «آیفیلم» را راهاندازی کنند که دائم همان فیلمهای بد را نشان دهند. حتی در دندانپزشکی با دهان باز مجبوری تماشا کنی و همهجا این کانال را باید ببینی. صداوسیما و مدیریت اشتباهش باعث شد GEM درست شود؛ چون در داخل جواب تماشاگر را نمیدهند. چرا باید این همه تلویزیون شبکههای خارجی داشته باشیم که مردم برای اخبار واقعی داخل ایران به آنها گوش کنند؟ مهندسی دارد ما را میکشد.
تحلیلتان از «پولشویی» در سینما چیست؟
هیچجای دنیا پیداکردن سرمایه برای فیلم آسان نیست! چون از هر ۱۰ فیلم یکی پولش را برمیگرداند. این قانون سینماست. چون ۳۰ درصد را سینمادار برمیدارد، ۳۰ درصد پخشکننده و بقیه متعلق به تهیهکننده است که پول تبلیغات را هم او میدهد. از هر یک دلار یا یک تومان که برای فیلم خرج کنید، سهونیم ریال به تهیهکننده میرسد و بقیه را پخش و صاحب سینما -که یک ساختمان الیالابد ساخته- دریافت میکنند. اینها مسئلهای نیست که من بگویم و دیگران ندانند. منتها همه فکر میکنند اگر این حرفها را بزنند، برای ادامه کار به مشکل برمیخورند. من اگر پول پیدا کنم، فیلمنامه دارم و فیلم میسازم. ولی پروانه نمایش دست شماست. حتی در آمریکا، اتحادیه تهیهکنندگان پروانه نمایش را درجهبندی میکند و نمره میدهد. مثلا اگر خشونت داشته باشد میگویند برای کمتر از ۱۸ سال ممنوع است. در کانادا شما اگر بخواهید هفت شب فرزندتان را به سینما ببرید اجازه نمیدهند، چون میگویند بچه الان باید خواب باشد. یکبار باید این هفتخان رستم را طی و همین نظریات که «نمیفروشد» را تمام کنیم! بعد فیلم را میسازی و در صف اکران میمانی. هر جوری که در وضعیت ما دقت کنید میبینید مدام میخواهند سینما نباشد. حالا سینما ساخته شده برای اینکه منفعت پیدا کرده است. قبل از انقلاب اتحادیه سینماداران اجازه نمیداد سینمای جدید درست شود، چون سینمای شهرفرنگ و آتلانتیک و… فروش زیادی با بلیت دو، سه تومان داشتند.
انحصاری بود؟
بله؛ کمااینکه الان تغییر کاربری ندادهاند. سینماهای ایران، متروپول، کریستال و البرز بسته شدهاند؛ چون اجازه تغییر کاربری ندارند، ولی سینما مایاک و برلیان (در خیابان استانبول) انبارهای بسیار سوددهای شدهاند. کسی در اینجا برای تفریحات خانوادگی نمیآید و این سینماها فروش ندارند. اجازه دهند پاساژ و پارکینگ شوند. همه چیز با یک تبصره پیش نمیرود. سینمای رادیوسیتی هزارو ۸۰۰ نفر گنجایش داشت که داروخانه شد. سینما فلسطین را وزارت آموزشوپرورش خرید. سینما پارامونت بسته است. خوشبختانه تئاتر کمی وضعیت بهتری دارد.
چون تئاترهای خصوصی شکل گرفته؟
کسی باور نمیکند در شهر ما هر شب ۶۰ اجرا در سالنهای صد و ۸۰ نفره وجود دارد، ولی دو تئاتر بزرگ داریم؛ تئاترشهر و تالار وحدت که هرکدام تقریبا ۵۰ سال قبل ساخته شدهاند و هیچ چیز به آنها اضافه نشده است.
جشنواره هم اصلا کاخ ندارد.
در تورنتو هم تا ۱۰ سال قبل، کاخ نداشتند؛ چون دفتر جشنواره همیشه در هرکجا ۱۱ ماه بیکار است و یک ماه کار میکند. البته بیکار نیستند؛ چون در طول سال در جاهای مختلف فیلم میبینند که برنامهریزی کنند. بنابراین کاخی که ساخته میشود باید بازدهی داشته باشد و تهران واقعا نیاز ندارد. من خیلی سال قبل گفتم جشنواره فجر را به شیراز یا شهر دیگری غیر از تهران ببرید.
چرا؟
چون همه چیز در پایتخت هست. جشنواره کن به این خاطر در این شهر است که کن دهی است که سه ماه در سال توریست دارد. ماه میرا بهعنوان فستیوال اضافه کرده اند که شهر درآمد داشته باشد. بعد از آگوست، در سپتامبر هم یک ماه فستیوالهای تلویزیونی گذاشتهاند. سه ماه را پنج ماه کردهاند تا این روستا درآمد داشته باشد. بعد از فستیوال این روستا توریست ندارد. ما هم میتوانیم با هجوم مردم از جشنوارهها به شهرهای دیگر کمک کنیم. هتلها هم پر میشود. در این سینما استعدادهای زیادی هست. آقای روستایی در ۲۶ و ۲۸ سالگی فیلم ساخته. هرجای دیگری بود مثل اسپیلبرگ، امکانات در اختیارش میگذاشتند. حالا شما شاید یک بخشهایی از فیلمهایش را دوست نداشته باشید. همینطور درمیشیان، فرهادی، جلیلوند و افراد دیگر. هیچ سینمایی مرتب کارگردان جوان خوب صاحب سلیقه ندارد. حالا ما پناهی، مهرجویی و کیارستمی داشتهایم.
سینمای ما سینمای بسیار زنده و فعالی است؛ اما همه بچهجوانها را سراغ فیلمهایی میفرستند که رقص و آواز داشته باشد. همه الان به خارج میروند تا زن بیحجاب در فیلمشان نشان دهند، بدون اینکه اشکالی داشته باشد؛ چون برای ما اشکالی نیست که کسی در تایوان حجاب نداشته باشد. لوکیشها را به این دلیل خارج از ایران انتخاب میکنند.
جالب است قبل از انقلاب پازولینی در اصفهان فیلم ساخت…
بله؛ الیا کازان برای فیلمساختن به ایران آمد. خیلی از این ماجراها هست که انسان افسوس میخورد.
موقعیت جغرافیایی ایران میتواند بهمثابه یک لوکیشن مثل «چینهچیتا» و حتی مقصدی برای آسیا باشد…
من پنج عکاس استخدام کردم که سراسر ایران سفر کردند و از لوکیشنهای ما آلبوم درست کردند که آقای کارلو پونتی که آمده بود و این آلبوم را میدید، میدانست کجاها هست و نیاز نبود خودش سفر کند. مسئله بعدی اینکه وقتی این افراد میآیند، باید اجازه دهید آزاد کارشان را انجام دهند؛ چرا سهم ما از توریسم جهان اینقدر کم است؟
با اینکه جزء کشورهای کهن هستیم.
چون یک نفر ۵۰ هفته در سال کار میکند و دو هفته مرخصی دارد. حالا به ایران میآید که با همسرش جداگانه به دریا یا استخر برود. زمانی که جمال عبدالناصر مصر را به دست گرفت، رئیس اخوانالمسلمین گفت: حجاب را اجباری کنید. عبدالناصر گفت: مگر دختر شما به دانشگاه نمیرود؟ او که حجاب ندارد. شما نمیتوانید دخترتان را باحجاب کنید، من به ۱۰ میلیون زن مصری بگویم حجاب داشته باشند؟ من درباره این قضایا فتوا نمیدهم. ما تا چند سال قبل ۸۰۰ میلیون دلار از توریسم درآمد داشتیم، با این مملکت پهناور و زیبا که قابل مقایسه با جاهای دیگر دنیا نیست.
با این کار میتوانیم متکی به فروش نفت نباشیم. مگر آمریکا از طریق فیلمهایش درآمد ندارد؟
برنامه آمریکا همیشه این بود که از طریق فیلم ماشین، غذا و لباس فروخت. همه اینها صادرات فیلمی است.
به نظرتان با توجه به ساختاری که در سینمای ایران هست، در بحث پخش چه اتفاق خوبی باید بیفتد؟
در کمیسیونها همان کسی که رئیس مجموعه سینمایی است، در تصمیمگیری اکران هم نشسته. میوهفروشی هم درهم میفروشد. پخشکننده نباید مستقیما تهیهکننده باشد. وقتی در دانشگاه «یواسای» آمریکا دانشجو بودم، سینمایی به نام «توهو» بود که فیلم ژاپنی بدون زیرنویس نشان میداد و فقط فیلمهای کوروساوا زیرنویس داشت. وارد که میشدی، یک برگه خلاصه داستان به تو میدادند. این همه خرج میکنیم؛ چرا یک سینما در پاریس نمیخریم؟!
حتی اجاره کنیم.
بله. تا فقط فیلمهای ایرانی نشان دهیم. در لندن و رم و… هم این کار را انجام دهیم.
به جشنوارهها هم کاری نداشته باشیم.
بله. آن زمان میبینید «چارچنگولی» میفروشد یا فیلم فرهادی. البته فرهادی، چون دو اسکار برده و فیلمساز درجهیکی است و از مدار ما خارج شده؛ ولی چرا فیلمهای کیارستمی را تا دو، سه سال اخیر در ایران نمایش نمیدادیم؟ بهخاطر اینکه میگفتند نمیفروشد؟!
خب به کسی چه ربطی دارد که میفروشد یا نه!
صاحب سینما دخالت میکند و دولت هم دنبال این ماجرا نیست. از زمانی که عباس فوت کرده دستکم هشت فیلم به من پیشنهاد شده ببینم که راجع به عباس ساخته شده است. شما یک فرد را از دست دادهاید که حالا جهان دنبال این است که فیلمهایش را نمایش دهد. واقعیت این است که اقتصاد سینما خیلی مهم است. اگر قرار شد همه ما شبیه عباس فیلم بسازیم، سینما ورشکست میشود.
اما اجازه دهیم همه نوع فیلم نمایش داده شود.
ماجرا این است که اگر فیلمهای ما را در خارج نشان میدادند، در سینماهای آرت فیلم نشان میدادند. فیلم رمبو در یک روز در سههزارو ۲۰۰ سینما در سراسر آمریکا نشان داده میشود و هر نقدی که روزنامه بنویسد فیلم را تحت تأثیر قرار نمیدهد، اما اگر درباره فیلم آرت بد بنویسند، نمیفروشد، اما جا برای همه هست. درآمد تمام فیلمهای خارجی در آمریکا رویهمرفته در یک سال یک درصد مارکتشان است، اما یک درصد مارکت ۲۵ میلیاردی است. آن زمان شما «هنر و تجربه» را دارید، اما به میل سازندهها و نمایشدهندگان و کسان دیگر. در همه جا هم افرادی خاص مخاطب این فیلمها هستند. نه اینکه کسی بگوید خب این فیلم نمیفروشد. جشنواره فیلم کوتاه ایران را ببینید، از این همه استعداد شاخ درمیآورید. در یکی از جشنوارهها من با آقای بیضایی، سینایی، مجید مجیدی و رضا میرکریمی داور بودیم. فیلم «سنجاقک» آقای مکری در این جشنواره نمایش داده شد. شما از اینهمه استعداد در فیلمهای مستند و انیمیشن تعجب میکنید. در آسیا مونتاژ ماشین را زمان رژیم قبلی همزمان با کرهجنوبی شروع کردیم. کرهجنوبی هشت درصد مارکت جهان را دارد و ما ۱۲ سمند به ونزوئلا یا پاکستان صادر میکنیم. مارکت پاکستان و افغانستان میتوانست سینمای ما باشد. در خانه سینما افرادی هستند که میخواهند این کارها انجام شود، اما آنها یک رأی در بین ۵۰ رأی دیگر هستند.
به نظرتان چطور میشود از این بحران گذر کرد؟
این روزها سعی میکنم فکر نکنم، چون همه این کارها محیرالعقول نیست، شدنی است. داشتن سالن سینما در شهرهای بزرگ، شدنی است. ما ملت ایران هستیم. شما هم دولتمرد این مملکت هستید و همه قوانین را رعایت میکنیم. شما چرا فکر نمیکنید ما چه وضعیتی داریم؛ بهعنوان مثال جورجیو آرمانی از خانم مهتاب کرامتی برای نمایشش دعوت کرده است. ایشان لباسی پوشیده که پوشیدهتر از آن امکانپذیر نیست. خانم هنرمندی هم هست که برای یونسکو کار میکند و بعد با جورجیو آرمانی عکس گرفته، خب میهمانی شب که نرفته است. این خانم از سوی جمهوری اسلامی رفته و باعث افتخار است که میبینید در چه شرایطی رفته، هم زیباست و هم پوشیده. من نمیتوانم به کسی بگویم فلان چیز را نخور و خودم معتاد به آن باشم! مرحوم خردمند، معلمی بود از آموزش و پرورش. چون آقای جباری معاون آقای پهلبد از آموزش و پرورش بود، دوستانش را مدیر کرده بود. در همان موقعی که «جشنواره فیلم تهران» برگزار میشد، ۱۰ تا از فیلمهای کوتاه عباس کیارستمی را نشان میداد، قسمتی گذاشته بودند سینما در عصر پهلوی. فیلمنامه «گزارش» را دادم که اجازه ساخت بگیرم. جوابشان این بود که ایشان، چون تابهحال فیلم کوتاه نساختهاند، نمیتوانند فیلم بلند بسازند. این جشنواره مربوط به وزارت فرهنگ و هنر بود و فیلمهای عباس را هم نمایش داده بودند. من نامهای به آقای پهلبد نوشتم که شما خودتان فیلمهای کوتاه عباس را نمایش میدهید. نامه در جواب من نوشته شده بود که بعد از انقلاب به من گفتند در پرونده وزارت ارشاد وجود دارد. نوشته بود «بارها به آقای فرمانآرا گفتهایم اگر با ما راه بیاید، همهچیز درست میشود، ولی ایشان مشاعرشان را از دست دادهاند». این نامه به امضای آقای خردمند رسیده بود.
چون «شرکت گسترش صنایع سینمای ایران» که من آنجا کار میکردم را رقیب وزارت فرهنگ و هنر میدانستند و قرار بود قلم پای ما را خرد کنند که نتوانیم فیلم بسازیم. من شاید تنها شاخصهام این باشد که محبوب قبل و بعد انقلاب نبودم. ولی زیاد فرق نمیکند. من سینما را دوست دارم. همه عمرم هم صرف این کار شده. در حالی که میتوانستم در کارخانه خودمان کار کنم و مدیر باشم و زندگی بهتری هم داشته باشم. اما پدرم آنقدر روشنفکر بود که گفت: زندگی خودش است. الان هم ۱۴ سال از فوت ایشان در سن ۹۱ سالگی گذشته است، اما اجازه داد ما زندگی خودمان را داشته باشیم. فیلم «آنسوی وزش باد» که بهتازگی بعد از ۴۰ سال در ونیز نمایش دادند، زمانی که شرکت گسترش قرار بود ۱۵۰ هزار دلار سرمایهگذاری کند، چون اورسن ولز این فیلمها را تا جایی که پولش میرسید با ۱۶ میلیمتری میساخت و بعد پول قرض میکرد. زمانی که من به شرکت گسترش آمدم یکونیم میلیون دلار داده بودند که من پولش را قطع کردم. چون بعد از ساخت «همشهری کین» همیشه تهیهکننده و پخشکننده فیلم هایش را تمام کرده بودند. با اینکه در پاریس و لسآنجلس دفتر داشتیم تصمیمات در ایران گرفته میشد. من کسی نبودم که برای خارجیها کار کنم یا بگویند چه فیلمی بسازم. بنابراین همیشه مشکل داشتهام. چون درباره سینما زیر بار حرف زور نمیروم. الان هم اگر اینها را میگویم، در جهت مثبت ماجراست. آیا زندانبردن جعفر پناهی و ممنوعالخروجکردن رسولاف باعث شده جلوی فیلمسازیشان گرفته شود؟ خیر. ولی خوب نیست که فیلم پناهی در کن قبول شود و ما به کارگردان اجازه خروج ندهیم! از ممنوعالخروجکردن دو کارگردان معروف ایران چه کسی سود میبرد؟ و اینهمه تبلیغات منفی که در فستیوالها بابت این اتفاق میشود.
عباس کیارستمی، اصغر فرهادی یا هر کس که موفق میشود، در اولین مصاحبهشان از آنها میپرسند شما چطور فیلم میسازید وقتی یک فیلمسازتان اجازه این کار را ندارد؟ من به عنوان یک فرد معمولی درک میکنم، شما چرا پاسخ اینها را پس نمیدهید؟ به خانم سیمین بهبهانی که ممنوعالخروج بود، گفتم دنبال پاسپورتتان نرفتید؟ گفت: من که نمیخواهم جایی بروم. هرجا هم میروم اول تاریخ برگشتم را به ایران نگاه میکنم. پاسپورت من را خودشان گرفتهاند، خودشان هم پس میدهند. زمانی که مجارستان بزرگترین جایزه شعرش را به خانم بهبهانی داد، با دختر ایشان تماس گرفتند که پاسپورت مادرتان را بگیرید. اینها کسانی هستند که باید مجسمهشان را بسازیم نه اینکه ممنوعالخروجشان کنیم. خانم بهبهانی در یک اشل دیگر است و با کسی مقایسه نمیکنم. منی که ممنوعالخروج نشدم، چند سفر کردم؟ اصلا نمیخواهم جایی غیر از ایران باشم، چون ۷۸ سال است به جز سالهای تحصیل در ایران زندگی میکنم. بروم برای فرانسویها فیلم بسازم؟ بله میتوانم در آمریکا دانشگاه درس بدهم، اما آمریکاییها اسپیلبرگ و… را دارند و من را لازم ندارند. من باید در مملکت خودم برای بچهها درس بدهم. مثلا قبلا باید شش حلقه بزرگ فیلم را با خودمان میبردیم، الان در یک فلش فیلم جا میشود. پس ابزار قرون وسطا به قرن ۲۱ نمیخورد. ما همه ایرانی هستیم و در خانواده مسلمان به دنیا آمدهایم. چرا من باید جداگانه تبلیغ کارم را بکنم؟
تاریخ اکران «حکایت دریا» مشخص نیست؟
خیر. نوه من دو سال و نیمه است. در ذهن خودم فکر میکنم بتوانم تا ۱۴ سالگی او را ببینم؛ تازه اگر هوش و حواسم را از دست نداده باشم. علت اینکه جایی نمیروم این است که میخواهم در ایران بمیرم. دلم میخواهد اگر قرار است کار کنم، با بچههای ایرانی باشد. الان یک دستیار ۱۸ ساله دارم، زمانی که نمایشنامه را خواندم، مجبورش کردم درباره اش حرف بزند. میداند اگر پروژهای باشد، ممکن است دستیار چهارم و پنجم باشد، اما میخواهد یاد بگیرد. آخرین باری که در دانشگاه هنر تدریس میکردم موقع امتحان دیدم دو تا از بهترین شاگردانم نیستند و فهمیدم حراست بیرونشان کرده است. آن موقع گفتم تا آخر امتحان نمیمانم و هر نمرهای خواستید بدهید. در فضای دانشگاهی چرا نباید بتوان درباره همهچیز صحبت کرد. اگر صبح بیدار میشوم به عشق فیلمسازی و کارکردن است. به عشق اینکه اگر درمیشیان من را برای نقشی پنجروزه میخواهد، چرا حمایت نکنم. فرهادی دوست من است و خوشبختانه نه به حمایت من و نه به حمایت کسی دیگر احتیاج ندارد. اما مشابه این استعدادها را در کشورمان زیاد داریم. وقتی فیلم «ابد و یک روز» را دیدم با سعید روستایی تماس گرفتم و گفتم فیلم شما را دیدهام و دوست داشتم و اگر مایل باشید، میخواهم شما را هم ببینم که به اتفاق پیمان معادی به منزل من آمدند. بعد از آن تا شب جایزه خانه سینما ایشان را ندیدم. ولی باید تهیهکننده داشته باشیم که نداریم. تهیهکنندههای ما دلال پول هستند چراکه ساخت هیچکدام از این فیلمها نباید شش، هفت ماه طول بکشد. «بنهور» که نمیسازیم. زمانی که هیچ چیز درباره سینما نمیدانید، (فقط پول را میشناسید) مجبورید نوکر دستبهسینه کارگردان باشید. فیلمی را که میتوان در ۴۰ روز ساخت، چرا باید شش ماه طول بکشد؟! و خیلی موارد دیگر. با عباس کیارستمی، بیضایی، اصلانی و خسرو هریتاش کار کردهام، اما هیچکدام از این فیلمها ۹۰ روز و صد روز طول نمیکشید. چون برنامهریزی بود و بودجه داشتیم. الان نمایش خانگی باعث شده شما فکر کنید با هنرپیشه سریالها میفروشد. در حالی که مردم یکی، دو اپیزود را که میبینند، داستان برایشان مهم میشود. /شرق