بی‌انگیزگی دانشجو تهدید سرمایه انسانی ایران است

خبرمهم: محمد فاضلی اظهار داشت: کماکان معتقدم مخرب‌ترین عنصری که بر دانشگاه اثر منفی می‌گذارد، بی‌انگیزگی دانشجویان است که به نوبه خود ناشی از بی‌آیندگی است.

به گزارش بخش فرهنگی سایت خبرمهم، محمد فاضلی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی گفت : دانشگاه هم مانند سایر نهادها تحت تأثیر شرایط ناشی از شیوع ویروس کرونا قرار گرفت. کلاس‌های حضوری تعطیل شد و دانشجویان و اساتید به شبکه‌های ارتباطی مجازی منتقل شدند و مسأله حضور در دانشگاه‌ها تقریباً به صفر رسید. حتی باید در سازو کارهای قدیمی پژوهش و ارزیابی دانشجویان و مدرسان هم تجدید نظر شود. اما فارغ از این مسائلی که صرفاً مربوط به خود دانشگاه است، کرونا پیامدهای دیگری هم برای این نهاد داشته است.

نقش و مسئولیت دانشگاه به عنوان حوزه تولید علم و ایده برای مواجهه با شرایط جدید چیست؟ کرونا ابعاد گسترده‌ای از سلامت و اقتصاد تا جامعه و روانشناسی انسان‌ها و حتی شیوه اداره کشور یا حکمرانی را تحت تأثیر قرار داده است، آیا دانشگاه در ایران پاسخی برای این مسائل جدید دارد؟ آیا شیوه‌های سنتی تولید ایده، فکر و انجام پژوهش در دانشگاه‌ها توان آن را دارد تا برای مسائل جدید جامعه ایرانی، پاسخ‌های درخور تولید کند؟

 

فوکویاما می‌گوید دانشگاه‌های پلی‌تکنیک یا اکول نورمال فرانسه به این دلیل تأسیس شدند تا بتوانند نیروی انسانی مورد نیاز دولت مدرن در حال شکل‌گیری این کشور را تربیت کنند. سؤال ما از شما این است که اساساً کارکرد دانشگاه چیست؟ وظیفه دانشگاه حل مسائل جامعه یا تولید روشنفکر است یا تربیت بوروکرات برای ساختارهای اداری؟

دانشگاه ترکیبی از همه این کارها را انجام می‌دهد. دانشگاه برای نظام‌های اداری و دولت‌ها بوروکرات هم تربیت می‌کند، کما اینکه در ایران دانشگاه ریشه این چنینی هم دارد، به این معنی که مدرنیزاسیون نیاز به تربیت بوروکرات داشت. از سوی دیگر، دانشگاه روشنفکر هم تولید می‌کند، به این معنی که رشته‌هایی در دانشگاه‌ها هستند که با حوزه روشنفکری و تفکر انتقادی سنخیت و نزدیکی دارند.

هرچقدر جلوتر آمدیم، با تعاریف دیگری هم روبه‌رو شدیم. مانند تعریف یونسکو که در دهه ۱۹۹۰ در یک بیانیه درباره آموزش عالی، تأکید کرد که آموزش عالی، شهروندی با دو ویژگی تربیت می‌کند؛ شهروند متخصص برای حضور در نظام‌های بوروکراتیک و البته بخش خصوصی و نیز شهروند مشارکت‌جو، یعنی شهروندی که به‌دلیل برخورداری از توانایی‌های فکری و ذهنی قادر است در نظام پیچیده زندگی مدرن نقش‌آفرین باشد و وظیفه شهروندی‌اش را که شامل مشارکت سیاسی و اجتماعی است بخوبی انجام دهد. به این معنی که گروه‌هایی در دانشگاه‌ها تربیت می‌شوند تا روی مقوله‌ای به‌نام تأمل کردن در وضعیت بشر بیشتر تمرکز می‌کنند.

روشنفکری به معنای تأمل کردن درباره وضعیتی است که بشر در آن به سر می‌برد که می‌تواند شامل مسائل اجتماعی، محیط زیستی، انسانی و اخلاقی باشد. بنابراین دانشگاه هر دوی این کارها را انجام می‌دهد و نمی‌توان تفکیک کرد که دانشگاه صرفاً روشنفکر تربیت می‌کند یا شهروند متخصص بوروکرات. در واقع دانشگاه همه این کارها را انجام می‌دهد.

آیا دانشگاه ایرانی دستاوردهای خوبی داشته یا مثل برخی فکر می‌کنید کم‌حاصل بوده است؟

من جزو آن دسته‌ای نیستم که فکر می‌کنند دانشگاه در ایران بی‌حاصل یا به‌درد نخور بوده و هست. دانشگاه در ایران، برخی از وظایف خود را بخوبی انجام داده است. همین سطح از توسعه که اکنون از آن برخورداریم، یا همین سطح از آگاهی انتقادی و دستاوردهایی که داریم، بشدت تحت تأثیر کارکرد دانشگاه است. ممکن است شما دانشگاه در ایران را با دانشگاه در کشور دیگری مقایسه کنید و بگویید که به آن میزان دستاورد نداشتیم، اما این‌طور نیست که دانشگاه در ایران از اساس بی‌حاصل بوده باشد.

اگر امروز بخش خصوصی در کشور فعال است که با نیروی انسانی فعلی اداره می‌شود، این نیروی انسانی از جای دیگری از دنیا که نیامده، بلکه در دانشگاه‌های همین کشور تربیت شده است. اگر ده‌ها یا صدها هزار متخصص ایرانی در دانشگاه‌های دنیا یا بخش خصوصی دنیا فعالیت می‌کنند، دست پرورده و تربیت شده همین نظام دانشگاهی هستند. اگر ما اندیشه جدید داریم و در باب وضعیت خودمان تأمل می‌کنیم هم محصول همین دانشگاه است. کتاب‌هایی که شما درباره فلسفه، جامعه شناسی و تأمل در وضعیت ایران یا روشنفکری، ایده‌ها و سیاست و اخلاق و همه نقدها را می‌خوانید، محصول همین دانشگاه است. حتی همین فضای مجازی که به لحاظ فکری، پرچالش و به لحاظ اندیشه انتقادی پرمحتوا است، نتیجه دانشگاه است. بنابراین به باور من باید هزینه و بودجه‌ای که صرف دانشگاه شده است را نسبت به دستاوردهای آن حساب کرد.

اما خود شما همیشه منتقد کیفیت خروجی دانشگاه بودید و می‌گفتید دانشگاه نمی‌تواند نیروی متخصص تربیت کند، به گونه‌ای که بتواند اصلاحات اساسی در نظام اداره کشور ایجاد کند.
این مسأله دو وجه دارد، گاهی من درباره موقعیت و وضعیت نهاد دانشگاه مقابل سایر نهادها صحبت می‌کنم، یعنی کسانی که می‌خواهند به کل دانشگاه حمله، آن را ریشه کن کرده، بر آن سیطره پیدا کنند و ماهیت آن را زیر سؤال ببرند. در مقابل این چهره‌ها و این حملات، من از دانشگاه دفاع می‌کنم. زیرا اگر امروز صنعت نفتی داریم که آن را اداره می‌کنیم، ولو اینکه خودمان مبدع نوآوری در این صنعت نباشیم، یا اگر صنایع دارویی داریم که در همین شرایط تحریم اداره می‌شوند، اگر صنعت آب و برقی داریم که در این شرایط نامناسب و در این وضعیت بین‌المللی و مالی و کیفیت نامناسب حکمرانی، کار می‌کنند، یا اگر پزشکانی داریم که مردم را درمان می‌کنند، همه اینها محصول همین دانشگاه‌ها هستند.

اگر غیر از این فکر کنیم، پس باید بپرسیم این نیروها در حوزه صنعت نفت یا پزشکی، داروسازی و صنعت آب و برق، از کجا آمده اند؟ بنابراین، گاهی بحث، دفاع از دانشگاه در مقابل کسانی است که می‌خواهند کل دانشگاه را زیر سؤال ببرند و به همین دلیل دانشگاه را به غیربومی بودن، سکولار یا بی‌حاصل بودن متهم می‌کنند. من در صفحات اجتماعی خودم بارها کسانی را دیده‌ام که می‌گویند دانشگاه چه مسأله‌ای را از ایران حل کرده است؟ می‌گویم پاسخ من این است: دانشگاه محل تولید فکر و دانش است، اما دانش بدون ترکیب با عناصر مادی و حکمرانی و بدون آمیختن با سیاست مناسب به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد. من اخیراً در صفحه اینستاگرام خود مقاله‌ای از مجله «مدیریت عمومی» که ۸۰ سال سابقه دارد منتشر کردم. یکی از توصیه‌های این مقاله این است که دانش، صرفاً می‌تواند به ما اطلاعات بدهد، اما این که اطلاعات و آگاهی به تحقق عملی چیزی در جهان بینجامد، به ملزومات دیگری نیاز هست. مثالی بزنم.

فرض کنید می‌دانیم غذایی به‌نام قرمه سبزی چطور درست می‌شود و ترکیبات و خواص آن را می‌دانید. همه اینها جزو اطلاعات شما است. اما برای اینکه بتوانید در صحنه عمل و به‌صورت واقعی قرمه سبزی بپزید، احتیاج دارید که لوبیا، سبزی، گوشت و البته آشپزخانه و لوازم آن را هم داشته باشید. منظور از این مثال این است که دانشگاه مکانی است که می‌تواند دانش حکمرانی تولید کند، روابط علی و معلولی را در جهان بررسی کرده و به ما بگوید آسیب‌های اجتماعی چگونه ایجاد می‌شوند. دانشگاه می‌تواند اقتصاد را بررسی کرده و نظریه اقتصادی تولید کند، اما این‌طور نیست که دانشگاه به صرف تولید دانش اقتصادی بتواند نظام اقتصادی را هم اصلاح کند.

نظام اقتصادی وقتی اصلاح می‌شود که حکمرانی، توازن نظام اجرایی و نظام بوروکراتیک، عزمی برای اصلاح و بهبود داشته باشند و در یک فرآیند تاریخی به‌ظرفیت استفاده از دانش دست پیدا کنند.

مثال دیگری بزنم. پزشکان در جهان با سال‌ها تحقیق نشان دادند اگر سیگار بکشید، به سرطان مبتلا می‌شوید. اما اگر مردم سیگار می‌کشند و به سرطان مبتلا می‌شوند، تقصیر متوجه پزشکان است که دانش آن را تولید نمی‌کنند؟ اما فارغ از این‌ها، وقتی داخل دانشگاه می‌شویم و از درون، نهاد دانشگاه را بررسی می‌کنیم، این پرسش مطرح می‌شود که آیا بهترین شیوه اداره کردن دانشگاه در ایران، همین است که امروز می‌بینیم؟ آیا رشته‌هایی که اکنون در دانشگاه‌ها تدریس می‌شوند، بهترین رشته‌هایی هستند که می‌توانیم تدریس کنیم؟

آیا آنچه امروز می‌بینیم، بهترین شیوه ارتقای استادان است؟ یا بهترین شیوه تأمین مالی دانشگاه همین است که امروز داریم؟ یا سؤال دیگرمی تواند این باشد که آیا باید دانشگاه پولی داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ مدل توده‌ای فعلی آموزش عالی خوب یا بد است؟ بگذارید مثال دیگری بزنم. وقتی برای نخستین بار به‌عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه سر کلاس حاضر شدم، تعداد دانشجویان کلاس‌های فوق لیسانس ۴ یا ۵ نفر بود، دانشجویان دوره دکتری هم دو نفر بودند. خود من وقتی در دوره دکترای جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم، کلا دو نفر در کلاس و در آن دوره حاضر بودیم.

اما امروز به نقطه‌ای رسیده‌ایم که گاه ۳۰ نفر در کلاس‌های فوق لیسانس و ۱۰ نفر برای دوره دکتری در یک رشته مانند علوم اجتماعی پذیرفته می‌شوند و شاید در رشته‌های دیگر تعداد پذیرفته شدگان بیشتر هم باشد. بنابراین ما منتقد وضعیت درون دانشگاه، مناسبات درون این نهاد و آنچه در آن می‌گذرد هستیم. منتقد این هستیم که این شیوه اداره کردن یا این شیوه مدیریت دانشگاه یا این شیوه تعامل بین‌المللی دانشگاه خوب نیست و به نتیجه مناسب‌تری که مطلوب است منتهی نمی‌شود.

این ایده شما بود که بخشی از نقصان‌های نظام اداری کشور، ناشی از کیفیت پایین آموزش و تربیت بوروکرات‌های غیرمتخصص است که طبعاً ناشی از نوع آموزش در دانشگاه است و همین سطح پایین توانایی، در بسیاری از موارد باعث شده کسانی که باید نظام اداری ما را اداره کنند، توانایی و تخصص لازم را نداشته باشند.
قبول دارم. اشاره کردم که من در مقایسه با سایر نهادها از حیثیت و اصل دانشگاه دفاع می‌کنم. اما وقتی به دانشگاه می‌رویم و از درون به آن نگاه می‌کنیم و گاهی هم که از دانشگاه بیرون می‌آییم و از موضع سایر نهادها به آن نگاه می‌کنیم، می‌پرسیم آیا دانشگاهی که امروز داریم، با همه خدماتی که داشته است، با تربیت همه نیروی انسانی کشور، اعم از کادر درمان تا نیروی انسانی و خدمات فنی و مهندسی تا کسانی که تسلیحات نظامی تولید می‌کنند، تا آن نیروی باکیفیتی که از ایران در دانشگاه‌های دنیا خوب کار می‌کند، با همه این خدمات دانشگاه، باز هم می‌پرسیم آیا دانشگاه می‌تواند بهتر از این باشد؟

پاسخ من آری است؛ دانشگاه می‌تواند بهتر از این باشد. بنابراین پرسش بعدی این است که ایراد دانشگاه کجا است؟ از جوانب مختلف می‌توان به این سؤال پاسخ داد. در کلان‌ترین سطح، وقتی استقلال آکادمیک مخدوش می‌شود و دانشگاه تحت سیطره سیاست یا سایر نهادها قرار می‌گیرد، از درون دچار نقصان می‌شود. همین حالا، در یک دانشگاه ایده‌آل، انتظار این است که معیار انتخاب شدن برای تدریس در دانشگاه صرفاً یک قاعده یعنی توان علمی و ظرفیت فکری برای خلق ایده‌های نو، تحلیل اطلاعات و نقش آفرینی در عرصه علم باشد. اما اگر از نهاد سیاست و دین یا از هر نهاد دیگری در دانشگاه مداخله شد یا اینکه هر دو طرف، یعنی حاکمیت و منتقدان، دانشگاه را به پایگاه سیاست‌ورزی تبدیل کردند، نباید تردید داشت که کارکردهای دانشگاه زیر سؤال خواهد رفت. از سوی دیگر وقتی در لایه‌ای پایین‌تر به ساختار مدیریتی دانشگاه نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که امروز در ایران رئیس دانشگاه شدن الزاماً براساس معیارهای فنی، تخصصی و علمی نیست و سیاست نقش بسیاری در انتخابات مدیریت دانشگاه‌ها دارد.

به همین سیاق، سیاست بازی در دانشگاه‌های ما مسأله‌ای بسیار جدی است و معادلات سیاسی در تعیین مدیریت‌ها در رده‌های مختلف نقش بسیار جدی دارد. نکته دیگر درباره مسائل درون دانشگاه، شیوه ارزیابی است، به این معنی که عالمان در دانشگاه چطور ارزیابی می‌شوند؟ اکنون این ارزیابی‌ها تابع سازوکارهایی قرار گرفته که الزاماً سازوکارهای صحیح و پیش برنده نیستند. مسأله دیگر، کیفیت آموزش در دانشگاه‌ها است. سال‌ها است که تحت سیطره پژوهش، مقوله آموزش در دانشگاه‌های ما فراموش شده است.

آموزش یکی از ویژگی‌های دانشگاه است تا براساس آن بتواند نیروی انسانی یا دانشجویی تربیت کند که ظرفیت‌های خلاقیت، فکر کردن، نوآوری، شور دانستن یا به تعبیری که برخی اشاره کردند، قلندری فکری داشته باشد. قلندری فکری محصول آموزش است، اما در دانشگاه ما، معیارهای آموزش، در مقابل معیارهای پژوهش و پژوهش هم صرفاً به چاپ مقاله تقلیل پیدا کرده است.

امروز دانشگاه‌های ما قلندرهای آموزشی تربیت می‌کنند؟

به‌ندرت.

پس چه چیز تربیت می‌کنند؟ انسان‌هایی که به‌ لحاظ فکری محافظه‌کار هستند؟

آنچه می‌بینیم محافظه کاری هم نیست. شواهد نشان می‌دهد گویی دانشجویان به نوعی بی‌تفاوتی رسیده‌اند که بخشی از این بی‌تفاوتی هم نتیجه سرریز مشکلات از نهادهای دیگر است زیرا نهادهای اجتماعی مانند ظروف بهم پیوسته، به هم متصل هستند. از این‌رو وقتی در نهادی بحران پدید می‌آید، این بحران به دیگر نهادها هم سرریز می‌شود. به‌عنوان مثال نهاد اقتصاد در دو یا سه دهه گذشته خوب پیش نرفته و این خوب پیش نرفتن باعث شده است که عملاً در توسعه ناکام بمانیم.

اخیراً مقاله‌ای از خانم دکتر زهرا کریمی، اقتصاددان خواندم که نوشته بود باید دهه ۹۰ را دهه از دست رفته برای اقتصاد ایران نامید، زیرا همه شاخص‌های اقتصادی ما بدتر شده است. بحث بر سر این است که اگر در ۶ یا ۸ سال آینده به‌صورت متوالی هر سال نرخ رشد اقتصاد ایران ۸ درصد باشد، حتی با رشد سالانه ۸ درصد هم ۶ تا ۸ سال دیگر زمان خواهد برد تا فقط به وضعیت سال ۹۰ بازگردیم. این امر به این معنی است که ۱۶ سال از عمر یک کشور هدر رفته است. هدر رفتن ۱۶ سال از عمر یک کشور، طبیعتاً در بیکاری، رکود و ناامیدی نمود می‌یابد. به‌همین دلیل دانشجویی که امروز وارد دانشگاه می‌شود، ناامید، سرخورده و درحال فروریزی است.

برخی از ما استادان که انگیزه داریم، مدام زیر فکر و انگیزه این دانشجویان تیرک می‌زنیم تا او را سرپا نگه داریم. بسیاری از این دانشجویان در میانه راه به این نتیجه می‌رسند که کلاً درس خواندن بی‌حاصل است. خیلی‌ها به این امید هستند که فوق لیسانس بگیرند و با گرفتن بورسیه از کشور خارج شوند.

اگر سرریز کاستی‌های نهاد اقتصادی به فروریزی روانی و اجتماعی دانشجویان منتهی شده است، سرریز تصلب حوزه سیاسی چه پیامدی در دانشگاه داشته است؟

 چون می‌دانیم که تصلب حوزه سیاسی، امکان تحرک اجتماعی و اقتصادی را از بسیاری سلب می‌کند.  بیشترین وجه آن تصلب سیاسی که برای مردم و دانشجویان آشکار است، شرایط نامساعد اقتصادی است. دانشجو به خاطر نذر شخصی یا ثواب که وارد دانشگاه نمی‌شود، ضمن اینکه دوران فضیلت صرف درس خواندن و تلاش برای عالم شدن هم گذشته است.

درس خواندن فضیلت هم هست، اما درس خواندن در درجه نخست سرمایه‌گذاری برای یک زندگی بهتر است که در این زندگی بهتر، شغل بهتر، وضعیت و کیفیت بهتر زندگی به‌دست می‌آید. جوانان امروز احساس می‌کنند دانشگاه دیگر این کارکرد را ندارد تا برای او زندگی بهتر یا کیفیت بهتر را به ارمغان بیاورد. بنابراین، طیفی از آنان به دلایل هویتی و حیثیتی وارد دانشگاه می‌شوند. بسیاری از اوقات در کلاس با دانشجویان بحث می‌کنم که اصلاً به چه دلیلی به دانشگاه آمده‌اید؟ زیرا نه کتاب می‌خوانید و نه سؤالی می‌پرسید. وقتی خیلی با این دانشجویان بحث می‌کنید، در نهایت می‌گوید اگر به دانشگاه نیایم، در خانه بمانم چکار کنم؟

به این ترتیب می‌بینیم دانشگاه به عاملی برای تأخیرانداختن بلاتکلیفی تبدیل شده است، در واقع نوعی حالت تعلیق است. البته برای همه این‌طور نیست. برای عده‌ای از دانشجویان، دانشگاه به مجرای بازشدن مسیر و راه، برای رفتن از کشور تبدیل شده است. اخیراً دانشجوی بسیار مستعد رشته فنی و مهندسی که با رتبه یک رقمی در دانشگاه تهران قبول شده و لیسانس مهندسی خود را گرفته بود، از طریق یکی از دوستان پرسیده بود چطور می‌توانم از کشور بروم؟ منظور او این بود که کجا قبول شوم تا بتوانم بروم. گفتم با وضعیتی که ایشان دارد، دانشگاه صنعتی شریف گزینه خوبی است، زیرا اگر ایشان فارغ‌التحصیل این دانشگاه باشد، می‌تواند بورس بگیرد و از کشور برود.

در گذشته این عزم برای رفتن، در دانشجویان رشته‌های خاصی دیده می‌شد، اما امروز این شوق به رفتن از کشور به دانشجویان جامعه شناسی و علوم انسانی هم رسیده است. به این ترتیب می‌بینیم که بسیاری به دانشگاه به‌عنوان محلی برای به تأخیر انداختن بلاتکلیفی یا سکویی برای رفتن نگاه می‌کنند. گذشته از این‌ها، بسیاری از دانشجویان اساساً به دانشگاه به‌عنوان جایی برای یافتن شغل در آینده نگاه نمی‌کنند.

تصلب سیاسی مورد اشاره شما، اثر خود را در کیفیت نازل و نامطلوب حکمرانی بروز می‌دهد، زیرا ما در چین هم شاهد تصلب سیاسی هستیم، اما چینی‌ها توانستند تصلب سیاسی حزب کمونیست را از طریق یک حکمرانی کارآمدتر به رشد اقتصادی تبدیل کنند. بنابراین ممکن است دانشجوی چینی به دلایل سیاسی ناراضی باشد، اما شرایط اقتصادی کشورش به‌گونه‌ای است که اولاً می‌تواند به این شرایط افتخار کند و در ضمن، می‌تواند در آینده در این شرایط اقتصادی شغل پیدا کند و در صنایع کشور خود مشغول به کار شود اما در کشور ما این‌گونه نیست. خود من در سال ۷۶ از یک رشته مهندسی فارغ‌التحصیل شدم. فاصله میان فارغ‌التحصیلی من تا رفتن به سر کار کمتر از ۳ ماه به درازا کشید اما در مقابل، برای یکی از آشنایان من در سال‌های اخیر، فاصله میان فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه در رشته مهندسی تا زمان رفتن به سر کار ۷ سال طول کشید.

ضمن اینکه بعضی‌ها حتی این بخت را هم ندارند که در این رشته‌ها شغلی پیدا کنند و هرگز نمی‌توانند کاری مرتبط با رشته خود پیدا کنند. ما به‌عنوان استاد دانشگاه، به‌صورت روزانه با دانشجویان فوق لیسانس و دکتری مواجه می‌شویم که شغل ندارند. دانشجویان فارغ‌التحصیل ما، بلافاصله پس‌ از فارغ‌التحصیلی رزومه‌های خود را می‌آورند و از ما که کاری، هرچه که هست -تأکید می‌کنند هرکاری که باشد- به آنان معرفی کنیم. در هفته اخیر یک دانشجوی دارای فوق لیسانس مراجعه کرد و گفت زندگی من دارد از هم می‌پاشد، همسرم به پدرش مراجعه کرده و او هم می‌خواهد ما را از هم جدا کند چون من کار ندارم. این دانشجو، فوق لیسانس مهندسی خود را از یک دانشگاه خوب اخذ کرده است.

منظور از بیان این مثال‌ها این است که این وضعیت بسیار ناامید کننده و البته نگران کننده است اما این وضعیت به نوبه خود سرریز وضعیت بد سایر نهادهاست که یک حلقه خود تقویت شونده نیز با خود دارد، حلقه‌ای که ناکارآمدی‌های نهادی را تقویت و باز هم تقویت می‌کند. به‌طور خلاصه، وقتی ناکارآمدی از بیرون وارد دانشگاه می‌شود، دیگر نمی‌توانید از دانشجو بخواهید درس بخواند. دانشجو انفعالی، بی‌حاصل و از سر گذران وقت درس می‌خواند تا رد شود و منتظر است ببیند آینده چه می‌شود. بعضی وقت‌ها درس خواندن در وضعیت فعلی دانشگاه را به بازی‌های کامپیوتری تعبیر می‌کنم.

بازی‌های کامپیوتری عموماً بی‌حاصل هستند، به این معنی که هرچقدر برنده شوید و جلوتر بروید، در نهایت چیزی گیرتان نمی‌آید، جز اینکه همچنان غول مرحله دیگری انتظار شما را می‌کشد و این چرخه ادامه دارد. وضعیت امروز دانشگاه‌ها و دانشجویان ما نیز درست مانند این بازی‌های کامپیوتری است. به این معنی که هرچه جلوتر می‌روید، باز هم غول دیگری در انتظار شما است. همه منتظرند ببینند غول مرحله بعد چگونه است.

در درازمدت، پیامد وجود فارغ‌التحصیلانی که امیدی به بهبود وضعیت ندارند چیست؟

حاصل این وضعیت، یک نوع سرخوردگی است، یا مانند تعبیری که برای اعتراضات آبان ۹۶ به‌کار بردم؛ گفتم این اعتراضات یا این معترضان، «جنبش چیزباختگان ناامید» هستند. در این شرایط دانشگاه هم به بخشی از این چیزباختگی تبدیل می‌شود. یعنی دانشجویان احساس می‌کنند که در انتها، ۴ سال از عمر خود را باخته و چیزی به‌دست نیاورده‌اند. در این صورت، باید بپرسیم یک جمعیت ناامید افسرده که اتفاقاً درس هم خوانده است، چه حاصل یا پیامدی با خود خواهد داشت؟

شما اشاره کردید که تأمل در وضعیت بشر، به‌عنوان کار روشنفکری، یکی از برون‌داده‌های دانشگاه است. کرونا یکی از پیچیده‌ترین وضعیت‌هایی است که بشر امروز با آن مواجه است. مشخصاً دانشگاه ما در ایران، در مواجهه با مسأله‌ای به اسم کرونا چه کرد؟ برخی معتقدند که همچون سایر نهادها، دانشگاه هم با دستپاچگی با این مسأله مواجه شد.
از روز نخستی که با پدیده ویروس کرونا مواجه شدیم، به فارسی و انگلیسی درباره آن نوشتم و چند کار پژوهشی انجام دادم. از این‌رو می‌توانم بگویم که نخست، کل نظام‌های سیاسی جهان در مواجهه با کرونا دچار بحران شدند، یعنی این دستپاچگی که شما به آن اشاره می‌کنید، جهانی است و همه تجربه کرده‌اند، البته به غیر از کشورهایی که تجربه‌هایی درباره بیماری‌های سارس، مرس و ایبولا داشتند.

کره‌جنوبی در سال ۲۰۰۳ تجربه گسترده‌ای در مواجهه با بیماری مرس داشت یا کشورهایی مانند تایوان و سنگاپور هم به‌دلیل تجاربی از این دست، بهتر توانستند در مقابل کرونا عمل کنند. دوم اینکه دانشگاه‌های دنیا هم ابتدا شوکه شدند، اما بسرعت تولید مطلب و دانش را آغاز کردند و در این مسیر فرآیندهایی را در پیش گرفتند تا این تولید دانش را تسهیل کنند. به‌عنوان مثال، می‌دانید که در همه مجله‌های علمی معتبر دنیا، برای خواندن مقاله باید مبلغی را پرداخت کنید یا مشترک شوید. اما در یک حرکت هماهنگ، تقریباً همه دانشگاه‌ها و مؤسسه‌های انتشاراتی دنیا مقاله‌هایی در حوزه کووید۱۹ را به‌صورت رایگان منتشر کردند.

به همین دلیل اکنون می‌توانید به‌صورت رایگان به‌ هر مقاله‌ای درباره کرونا که در مجله‌های معتبر دنیا نوشته و منتشر شده باشد، دسترسی داشته باشید. حتی وقتی که در اینستاگرام دو تصویر از مقاله‌ای درباره کرونا را منتشر کردم، اینستاگرام پیغامی برای من ارسال کرد به این مضمون که «مطلب به اشتراک گذاشته شده از سوی شما درباره کووید۱۹ است، ما برای کسانی که می‌خواهند به مقاله شما دسترسی داشته باشد لینکی ایجاد کردیم.» در کنار این تشریک مساعی و اشتراک دانش در سطح جهان، دانشگاه‌های دنیا به‌سرعت حجم عظیمی از تولید مقالات را آغاز کردند.

می‌دانید که نظام‌های حکمرانی توسعه‌یافته مانند آلمان، نیوزیلند و دانمارک، درک بسیار پیچیده‌تر و پیشرفته تری از ماهیت مسأله کرونا داشتند. به‌عنوان مثال، در کره‌جنوبی، استاد دانشکده مدیریت دانشگاه سئول، مقاله‌ای درباه مدیریت کرونا در کره‌جنوبی دارد.

او در این مقاله می‌گوید ما بر اثر تجربه بیماری مرس فهمیده بودیم که مدیریت اپیدمی‌ها و پاندمیک‌ها بیش از آنکه مسأله‌ای پزشکی باشد، مسأله‌ای مربوط به حوزه اطلاع‌رسانی است، به‌همین دلیل در شیوع بیماری کرونا، به‌سرعت از ابزارهای اطلاع‌رسانی خود به‌ مردم استفاده کردیم تا مدیریت را تسهیل و تسریع کنیم. کره‌جنوبی در تجربه بیماری مرس از بیم اینکه مبادا مردم بترسند، اطلاعات مربوط به ویروس مانند تعداد مبتلایان و میزان مرگ و میرها را منتشر نمی‌کرد.

اما در داستان کرونا اصلاً این کار را نکردند و حتی از سیستم دوربین‌های مداربسته شهرها استفاده شد تا براساس این دوربین‌ها مشخص کنند که فرد مبتلا در چه مسیرهایی حرکت کرده و مردم حاضر در این مسیر را مطلع کنند. این مقاله و مواردی از این دست، نشان می‌دهد که دانشگاه‌های دنیا بسرعت در این زمینه فعال شده و تولید علم و مطلب را آغاز کردند. این مسأله از این‌رو اهمیت دارد که اساساً کرونا ماهیت چندرشته‌ای و چندسطحی دارد و مسأله‌ای بین بخشی است.

به این معنی که برای مدیریت این بیماری نیازمند آن هستید تا حمل‌ونقل را هم هماهنگ کنید، سیاست خارجی، واردات داروها و حتی تحقیق و توسعه را نیز در یک مسیر قرار دهید. یا از سوی دیگر، نیازمند آن هستید تا همزمان با این تلاش‌ها، نظام‌های تحقیق و توسعه را به‌سرعت به‌گونه‌ای سامان دهید که داروسازی‌ها بتوانند تلاش برای تولید واکسن را دنبال کنند. حتی در زاویه‌ای دیگر، می‌توان گفت که بیماری کرونا، مسأله‌ای است که به حوزه روابط بین‌الملل و اقتصاد جهانی هم مرتبط است. با همه این تفاسیر و تجربه و فهمی که از ماهیت چندرشته‌ای و بین بخشی کرونا که اکنون در جهان درحال تجربه شدن است، حکمرانی در ایران این ماهیت بین رشته‌ای را اصلاً درک نکرده است.

به همین خاطر است که امروز، پس از ۸ یا ۹ ماه از شیوع کرونا، ستاد ملی مقابله با کرونا به پزشکان و وزارت بهداشت واگذار شد، درحالی که کرونا یک مسأله بین رشته‌ای و ترکیبی از رشته‌های پزشکی، حمل‌ونقل، دینامیک سیستم‌ها، مدل‌سازی ریاضی، رسانه و اطلاع رسانی، اعتمادسازی و اجماع‌سازی است. اتفاقاً برای روزنامه شما یک مقاله‌ای نوشتم که در اسفند ۹۸ منتشر شد. عنوان این مقاله «دولت اطلاع رسان، اجماع‌ساز، داده‌پرداز و مقتدر» بود. خلاصه حرف من در این مقاله این بود که دولتی که قدرت آن را داشته باشد تا با ویروسی مانند کرونا در بیفتد، باید از سطح بسیار پیچیده و بسیار پیشرفته‌ای از حکمرانی برخوردار باشد که نظام حکمرانی ما از آن برخوردار نیست.

به‌دلیل برخوردار نبودن از این سطح حکمرانی، تنها کاری که اکنون می‌توانیم انجام دهیم، این است که با توجه به تجربه جهان، تجربه کرونا در کشور را بازسازی کنیم و شکست‌ها و ناکامی‌ها و موفقیت‌های خود در داستان کرونا را مستندسازی کنیم و آن را به پلتفرمی از آگاهی برای ساختن حکمرانی‌ای که در آینده می‌خواهیم، تبدیل کنیم.

یکی از مهم‌ترین کارهایی که دانشگاه می‌تواند در داستان کرونا انجام دهد، متمرکزشدن بر تحقیقات گسترده‌ای است که در سراسر دنیا درباره حکمرانی کرونا انجام شده است. حجم عظیمی از اطلاعات و دانش در حوزه‌های بسیار متنوعی تولید شده است. اخیراً مقاله‌ای می‌دیدم مبنی بر اینکه در ۸ ماهی که از شیوع ویروس کرونا گذشته است، چه میزان مطالعات گسترده‌ای درباره مسأله‌ای به‌ نام اعتماد و کرونا انجام شده است؛ یعنی درباره اعتماد مردم به همدیگر، اعتماد دولتی‌ها به همدیگر. زیرا گاهی در ساختار حکمرانی وزارتخانه‌های دولتی هم به یکدیگر اعتماد ندارند و تا جایی که می‌توانند تلاش می‌کنند تا دیگری موفق نشده و کمتر دیده شود.

همچنین مطالعاتی درباره اثرگذاری ساختارهای اعتماد بر مقوله‌ای به‌نام همراهی مردم با خواسته‌های دولت‌ها هم انجام شده است. در این مطالعات بررسی شده که وقتی دولت‌ها از مردم می‌خواهند ماسک بزنند، چرا مردم از ماسک استفاده می‌کنند و در چه شرایطی به این توصیه عمل نمی‌کنند؟ زیرا این مسأله تابعی از میزان اعتماد است. منظور از بیان سابقه این تحقیقات و پژوهش‌ها این است که در این مدت آنقدر پژوهش درباره مسأله اعتماد و همراهی‌ها انجام شده است که در این میان، یک نفر یک پروژه تحقیقاتی مجزا تعریف کرده و در این پروژه همه مطالعات انجام شده درباره اعتماد را بررسی و در یک خلاصه ۴۰-۵۰ صفحه‌ای جمع‌بندی کرده است.

علاوه بر مسأله کرونا و اعتماد، به‌همین میزان هم حجم زیادی اطلاعات و دانش درباره مدیریت محلی و کرونا، متغیرهای سیاسی و مدیریت کرونا، بوروکراسی‌ها و کرونا، اطلاع‌رسانی و کرونا و شبکه‌ها و کرونا تولید شده است. دانشگاه ما می‌تواند این حجم از اطلاعات را به پروژه‌های تحقیقاتی و رساله‌های دکتری تعریف کند.

اما در این مرحله ما با یک مسأله بغرنج هم مواجه می‌شویم که به درون دانشگاه ما مربوط می‌شود. به این معنی که کماکان برداشت دانشگاه ما هم از کرونا یک برداشت پزشکی است. نظام حکمرانی آکادمیک ما هم درک میان رشته‌ای از کرونا ندارد. به‌همین خاطر اگر یک پژوهشگر بگوید ۵۰۰ میلیون تومان برای تحقیق روی واکسن کرونا اختصاص دهید، احتمالاً این اعتبار تأمین شود، اما اگر پژوهشگر دیگری بگوید ۱۰۰ میلیون تومان اختصاص دهید تا ساختار حکمرانی و مدیریتی کرونا را بررسی کنم یا مدل پویایی سیستم‌ها برای آن بسازم یا اینکه درباره موضوع رسانه و اطلاع‌رسانی کار کنم، هیچ محلی از اعراب نخواهد داشت، آن هم در شرایطی که مدیریت کرونا یک مسأله حکمرانی است، اما احتمالاً در کشور ما همه بودجه‌های تحقیقاتی و توجه‌ها به‌سمت حوزه پزشکی می‌رود. کما اینکه در چند ماه کرونا هم پزشکان و کادر درمان را در ستاد مقابله با کرونا دیدیم، اما جایی برای روان شناسان، اطلاع رسان‌ها، جامعه شناسان و متخصصان مدیریت دیده نشده است.

دو کتاب از جستارها و مقاله‌های اساتید دانشگاه از جمله شما، آقایان فراستخواه، پایا یا خانیکی منتشر شده است که در آن سعی شده به این پرسش پاسخ داده شود که دانشگاه در نسبت با کرونا چه باید بکند؟ در این جستارها حتی تأثیر کرونا بر نحوه آموزش و مناسبات اداری داخل دانشگاه هم بررسی شده یا درباره مسئولیت اجتماعی و روشنفکری و اندیشیدن دانشگاه درباره کرونا هم بحث شده است. به نظر شما، این کتاب‌ها و جستارهایی از این دست نمی‌تواند به یک خروجی و برانگیخته شدن سایر رشته‌های دانشگاهی منجر شود تا درباره کرونا تأمل کنند، ولو حکمرانی هم به این مطالب توجه نکند، اما خود دانشگاه بتواند بروندادی در این زمینه داشته باشد؟

اثرگذار خواهد بود. زیرا وقتی چنین مسأله‌ای بروز می‌کند، قطعاً برخی ذهن‌ها درگیر می‌شوند و مطابق آن پژوهش هم انجام می‌دهند. به عنوان مثال، خود من تجربه این را داشتم که عضو کمیته ملی گزارش سیلاب و کمیته ملی پلاسکو باشم. در داستان سیلاب‌ها با یکی از همکاران که عضو آن کمیته بود، صحبت می‌کردم. ایشان می‌گفت فعالیت این کمیته باعث شده است نخستین رساله دکتری در حوزه تخصصی ایشان و موضوع سیلاب در دانشگاه تعریف شود. با تعجب پرسیدم مگر می‌شود در حوزه شما که تا این حد به سیلاب ربط دارد، تاکنون هیچ رساله‌ای انجام نشده باشد؟

گفت بله، تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ رساله دکتری در این موضوع تخصصی و سیلاب در دانشگاه انجام نشده است و ما برای تدوین گزارش ملی سیلاب‌ها این کار را انجام دادیم. منظور من از بیان این خاطره این است که طبیعتاً وقتی مسأله‌ای بروز می‌کند، تأثیر خود را بر دانشگاه‌ها خواهد گذاشت. خود اساتید موضوعاتی را خواهند یافت، آن را به دانشجویان منتقل کرده و مسأله را دنبال می‌کنند. اما اینکه این تلاش‌ها به یک جریان نظام‌مند علمی و پژوهشی تبدیل بشود و در تعاملی میان دانشگاه و حکمرانی کشور، به فرآیندی منجر شود که طی آن، بازاندیشی در مدیریت کرونا را آغاز کنیم و از مدیریت کرونا به سمت عرصه‌های دیگر راه ببریم، امر دیگری است.

کما اینکه به باور من میان، مدیریت کرونا به عنوان یک مسأله بدخیم با مدیریت بحران آب شباهت بسیاری هست، یا مدیریت کرونا با مدیریت آلودگی هوا و مدیریت اقتصاد و صندوق‌های بازنشستگی شباهت‌های زیادی دارد. اینکه از این تجربه‌ها استفاده کنیم و مدیریت شکست‌ها و پیروزی‌ها را به دستاوردی برای حکمرانی آینده و بازاندیشی درباره حکمرانی تبدیل کنیم، نیازمند چیزی بیش از این است که یک استاد به تنهایی و به صورت تصادفی علاقه‌مند شود این دغدغه‌ها را دنبال و پیگیری کند.

اوایل شیوع کرونا، با آقای علی‌اصغر سعیدی استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران مصاحبه کردم. او معتقد بود شرایط کرونایی زمینه را برای قدرت گرفتن بیش از پیش پزشکان در ساختار حکمرانی کشور فراهم می‌کند. توضیح دهید که آیا این اتفاق خواهد افتاد یا خیر؟ دوم اینکه بفرمایید چرا حوزه سیاسی ما به رشته‌هایی مانند پزشکی رغبت بیشتری نشان می‌دهد، بیشتر به توصیه‌های آن عمل می‌کند و ارج بیشتری به آن می‌دهد، حتی در حوزه سیاسی به آن سمت می‌رود که آقای ولایتی نمونه بارز آن است، اما جامعه‌شناسان، اقتصاددان یا روانشناسان این جایگاه را ندارند. چه تفاوتی وجود دارد که باعث می‌شود یک پزشک می‌تواند وزیر خارجه شود، اما یک جامعه‌شناس نمی‌تواند؟

من این مسأله را به صورت تجربی بررسی نکرده‌ام و صرفاً درحد فرضیه‌پردازی می‌توانم درباره آن صحبت کنم. به عبارت دیگر، به صورت بررسی علمی، درباره منشأ قدرت پزشکان مداقه نکرده‌ام، اما همین‌قدر می‌دانم که در جهان تحقیقات زیادی درباره آن انجام شده است؛ تحقیقاتی در این مضمون که پزشکان در دنیا قدرت نسبی دارند، اما بسته به میزان توسعه یافتگی حکمرانی‌ها قدرت پزشکان هم  کم می‌شود. باوجود این می‌توانم در این زمینه چند فرضیه را مطرح کنم.

نخست اینکه در ایران مفهوم مدیریت با مفهوم تخصص یکسان فرض شده است، برخی فکر می‌کنند اگر کسی متخصص یک عرصه است، مدیر خوب آن عرصه هم خواهد بود. در صورتی که ممکن است من جراح یا مهندس سدساز خوبی باشم، اما اصلاً به این معنی نیست که مدیر خوبی هم برای یک بیمارستان یا مدیریت منابع آب هستم. مسأله پیچیده‌تر تعارض منافع هم وجود دارد. تعارض منافع به این معنی است که شما درباره چیزی تصمیم می‌گیرید که بر منافع خودتان هم اثر دارد. در این معنی، شما به عنوان یک پزشک در وزارت بهداشت برای تعرفه‌ها و درآمدهای بخش پزشکی تصمیم می‌گیرید.

بنابراین وقتی شما پزشک هستید، قدیس یا پیامبر هم که نیستید، در این صورت طبیعی است در معرض آن هستید تا در راستای منافع خودتان تصمیم بگیرید یا کار کنید. در مواردی هم تعارض منافع به مسأله‌ای سازمان یافته بدل می‌شود، به این معنی که خود پزشکان برای منافع خودشان تصمیم می‌گیرند. بالاخص اینکه در عرصه پزشکی حجمی از منافع جابه‌جا می‌شود که خیلی قابل توجه است. سرجمع بودجه بهداشت و درمان در همه بخش‌ها، رقمی بیش از ۱۰۰ هزار میلیارد تومان را شامل می‌شود. این رقم، منافع گسترده‌ای دارد که حفظ قدرت در این عرصه‌ها را بسیار مهم می‌کند. بخش دیگری از مسأله، این است که برترین دانشجویان که شاید توانایی ذهنی بیشتری هم دارند، وارد رشته‌های پزشکی می‌شوند. وجه دیگر این مسأله می‌تواند ناشی از ارتباطات شخصی باشد، به این معنی که سیاستمداران هم بیمار می‌شوند که ممکن است در طول عمر خود به یک یا دو پزشک مراجعه کرده باشند که این مسأله باعث افزایش نفوذ این پزشکان در سیاستمداران می‌شود.

بویژه اینکه هیچ‌گاه نباید ارتباطات شخصی را دست‌کم بگیرید. نه فقط پزشکان، بلکه اساساً در دنیای سیاست، ارتباطات شخصی اثر تعیین‌کننده‌ای بر ذهنیت سیاستمداران نسبت به افراد دارد. بخش دیگر مسأله هم از قدرت اجتماعی پزشکان نشأت می‌گیرد. قدرت اجتماعی پزشکان هم می‌تواند ناشی از این باشد که آنان با عزیزترین مقوله برای هر آدمی یعنی جان انسان سروکار دارند.
مسأله را جور دیگری هم می‌توان دید. به این معنی که اگر یک پزشک به رئیس جمهور یا یک استاندار توصیه‌ای کند که مثلاً امروز همه باید ماسک بزنند، مقام‌های سیاسی به توصیه پزشکان عمل می‌کنند. اما وقتی جامعه‌شناسی مانند محمد فاضلی به آنان بگوید فلان کار را بکنید تا سرمایه و اعتماد اجتماعی افزایش پیدا کند، اینجا به حرف فاضلی توجه نمی‌کنند.

به باور من این امر به جنس مسأله‌ها مربوط می‌شود. وقتی پزشکی توصیه می‌کند که از ماسک استفاده کنید، اولاً این مسأله با جان آدمی سرو کار دارد، یعنی اگر از ماسک استفاده نکنید، ممکن است جان خود را از دست بدهید. به علاوه اینکه این توصیه پیچیدگی چندانی هم ندارد، یعنی درک رابطه ماسک زدن و زنده ماندن کار پیچیده‌ای نیست. ضمن اینکه اغلب توصیه‌های پزشکی، توصیه‌هایی هستند که در چارچوب زمانی کوتاه مدت قابل درک هستند.

یعنی پزشکان توصیه می‌کنند اگر این دارو را مصرف نکنید، هفته بعد از دنیا خواهید رفت، یا اگر این کار را نکنید، کرونا می‌گیرید. بنابراین فرد به توصیه پزشکی گوش می‌کند. اما وقتی من به عنوان یک جامعه شناس می‌گویم این کار را نکنید، سرمایه اجتماعی فرو می‌پاشد و ۱۰ سال بعد کشور با بی‌ثباتی سیاسی یا افزایش مسائل اجتماعی روبه‌رو می‌شود، یک سیاستمدار یا حکمران با خود می‌گوید که ۱۰ سال به عمر دولت ما نمی‌رسد و دولت بعد خودشان برای این مسأله فکری می‌کنند، یعنی فکر درازمدت ندارند. به طور کلی ما جامعه‌شناسان، اقتصاددانان و متخصصان سیاست علم و تکنولوژی و کلاً متخصصان علوم اجتماعی درباره پدیده‌های درازمدت حرف می‌زنیم. به عنوان مثال، احتمالاً دهه ۶۰ عده‌ای به سیاستمداران می‌گفتند اگر کسر بودجه به همین شیوه ادامه یابد، در سال ۱۴۰۰ تورم در ایران سه رقمی خواهد شد. یک سیاستمدار با خود می‌گوید حالا خیلی مانده تا ۱۴۰۰! یا وقتی گفته می‌شود اگر فلان کارها را انجام ندهید، در سال ۲۰۵۰ جنگل‌های هیرکانی از میان می‌روند، یک حکمران با خود فکر می‌کند در سال ۲۰۵۰ که من دیگر نیستم، پس کسانی که در آن زمان هستند خودشان فکری به حال خودشان و کشور بکنند. به همین نسبت هرچقدر مسائل درازمدت‌تر می‌شود، کمتر هم به آن فکر می‌شود.

و سؤال پایانی : اشاره کردید که نظام دانشگاهی ما مانند دانشگاه‌های کشورهای توسعه‌یافته درباره کرونا ایده تولید نکرده است. اما در این میان برخی نگران مسأله آموزش در دوره کرونا هستند. زیرا دانشجویانی که به قول شما انگیزه نداشتند، حالا باید از راه دور درس بخوانند و دیگر ارتباط چهره به چهره و حضور فیزیکی در دانشگاه را هم از دست می‌دهند. کیفیت آموزش در دوره کرونا با چه مخاطراتی روبه‌رو است؟

به‌طور معمول در دانشگاه با دانشجویانی مواجه بودیم که صرفاً ما اساتید را تحمل می‌کردند. این دانشجویان انگیزه‌ای نداشتند و شاید در رشته‌های دیگر هم وضع به همین صورت باشد. حالا در وضعیت کرونایی، همان‌طور که اشاره کردید، ارتباطات چهره به چهره هم قطع می‌شود و به این ترتیب فرصتی به نام نفس حضور داشتن در دانشگاه و در معرض یک محیط بودن هم از بین می‌رود. بالاخره وقتی در دانشگاه حضور داشته باشید، ممکن است انگیزه پیدا کنید تا مطالعه کنید و کتاب بخوانید.

 اما در دوران کرونا این انگیزه‌ها افت می‌کند. هرچند شاهد تلاش‌هایی هستیم تا روش‌های تدریس و آموزش در دوره کرونا ارتقا پیدا کند. اخیراً دانشکده علوم تربیتی دانشگاه ما (شهید بهشتی) جزوه‌ای را منتشر کرده و در آن توصیه‌هایی را مطرح کرد تا آموزش‌ها را به شیوه آنلاین ارتقا بدهد. مثلاً اینکه دیگر مانند شرایط عادی، یک‌بار در میان ترم و یک بار در پایان ترم امتحان گرفته نشود، بلکه در طول ترم هم امتحان گرفته شود، یا کیفیت اسلایدهای اساتید چطور باشد. به این ترتیب شاهد هستیم که دانشگاه‌ها به صورت تدریجی خود را با روش‌های آنلاین تطبیق می‌دهند و در این راستا دانشگاه‌ها برای بهبود کیفیت اینترنت و تجهیزات سرمایه‌گذاری می‌کنند.

اما کماکان معتقدم مخرب‌ترین عنصری که بر دانشگاه اثر منفی می‌گذارد، بی‌انگیزگی دانشجویان است که به نوبه خود ناشی از بی‌آیندگی است. مثالی بزنم. امسال دانشجویان ورودی جدید، دیرتر از سال‌های گذشته سر کلاس حاضر شدند و به جای اول مهر، نخستین کلاس‌ها در آبان برگزار شد. همه کلاس‌هایی که از ابتدای مهر برگزار شد، با دانشجویان ترم بالایی بود.

در ترم‌های بالاتر هرچه از دانشجویان سؤال می‌شد که آیا کسی سؤال یا بحثی ندارد، واکنشی مشاهده نمی‌شد. دانشجویان آن طرف هستند و همین که موبایل‌هایشان روشن باشد، یعنی در کلاس حضور دارند، هرچند ممکن است خواب هم باشند. در کلاس دانشجویان ترم‌های بالاتر، غیر از دو سه نفر، نه کسی سؤالی می‌پرسد، نه کسی استاد را به چالش می‌کشد و نه کسی ایده جدی دارد. اما کلاس ترم اولی که دیروز یعنی در آبان، نخستین جلسه آن برگزار شد، فوق‌العاده بود.

در ابتدای کلاس با دانشجویان ترم‌های بالاتر، وقتی به آنان سلام و صبح بخیر می‌گویم، فقط دو نفر از آنان جواب می‌دهند و در آخر کلاس هم وقتی می‌گویم کلاس تمام شد، دو نفر می‌گویند خسته نباشید. اما در کلاس اولی‌ها، وقتی به آنان سلام کردم، همه ۳۴ دانشجوی حاضر در کلاس نوشتند «سلام» و جواب دادند.

آنان در طول کلاس کلی سؤال مطرح کردند و انگیزه نشان دادند. احساس کردم این دانشجویان ترم اول هنوز آن فضای تازه آمدن را با خود دارند. معضل دانشگاه ما این است که دانشجو بعد از دو ترم می‌فهمد که بیرون از دانشگاه چیزی انتظارش را نمی‌کشد و به همین دلیل از ترم ۳ به بعد احساس می‌کنیم که این دانشجویان دارند تحلیل می‌روند و انگیزه‌هایشان فروکش می‌کند. به نظر من، این یک تهدید جدی برای سرمایه انسانی آینده کشور است. چرا که همین دانشجویان در آینده باید در بخش خصوصی، در رسانه‌ها و در دولت به‌کار گرفته شوند، همین‌ها که از دانشگاه فهمیدند در بیرون از دانشگاه خبری نیست. خود من، یادم هست وقتی سال ۷۱ وارد دانشگاه شدیم، همراه با همه همکلاسی‌ها، می‌خواستیم دنیا را تغییر بدهیم.

آینده‌ای از ایران توسعه یافته را برای خود تصویر می‌کردیم، زیرا دانشجوی مهندسی بودیم و قرار بود هرکدام ما مهندسی باشیم که جهان را تکان می‌دهد. در ذهن همه ما این سؤال مطرح بود که آیا هر کدام ما می‌توانیم «ماتسوشیتا» بشویم؟ آیا می‌توانیم کارآفرین شویم یا مثلاً بنیانگذار «هوندا» بشویم؟ ما کتابی با عنوان «سنگفرش خیابان‌ها از طلا است» را می‌خواندیم. ذهن ما این بود که یک ایران توسعه‌یافته صنعتی بسازیم و دنیا را تغییر دهیم.

امروز اما بی‌آرمان شدن و منفعل شدن دانشجویان بسیار خطرناک است. پس از کلاس اصول علم سیاست که با دانشجویان ترم اولی داشتم، به همسرم گفتم که چقدر اینها خوب بودند. اما خیلی متأسف می‌شوم که این دانشجویان بعد از سه ترم هیچ‌کدام روحیه امروز را نداشته باشند و از ۳۴ نفر در یک کلاس، فقط دو نفر باانگیزه باقی مانده باشند. همان‌طور که از بقیه کلاس‌ها فقط دو یا سه نفر باقی مانده‌اند تا فکر کنیم که کلاس هنوز زنده است. /ایرنا

خروج از نسخه موبایل