به گزارش بخش حوادث سایت خبرهای فوری، خانوادهاش میگفتند از او خبری ندارند. پسرخالهاش مردانگی کرد و آدرسش را لو داد. ردش را پیدا کردم ، اما سر بزنگاه از جلوی چشمم فرار کرد. البته همسر موقتش را گیر انداختم و دست بهدامان پلیس شدم و به کلانتری آمدم.
راستش را بخواهید، من راننده یک شرکت هستم. مدتی قبل، در رفتوآمدهایی که به یک کارخانه داشتم، با جوانی آشنا شدم.
در آنجا کارگر بود. یک گوشی تلفن همراه دستدوم از او خریدم. یادش رفتهبود یک سری عکس و تصاویر برهنه از زن جوان را از حافظه گوشی پاک کند. سر همین مسئله رویمان به هم باز شد.
بابک با زنی رابطه مخفیانه داشت و میگفت همسر موقتش است. شوخیمان گل کردهبود و هرموقع او را میدیدم، درمورد آن زن صحبت میکردیم.
چندی قبل، متوجه شدم از محل کارش اخراج شدهاست. نگرانش بودم. به او زنگ زدم و قرار ملاقات گذاشتیم. از آن روز به بعد، گاهی همدیگر را میدیدیم.
قرار بود برایش وساطت کنم تا سر کارش برگردد، اما فایدهای نداشت. صاحبکار او کوتاه نمیآمد. در آخرین دیدارمان توی ماشین صحبت میکردیم که حالش بد شد. فشارش افتادهبود. رفتم یک آبمیوه برایش خریدم.
نوشیدنی را کوفت کرد و سر حال آمد. از من خواست او را جلوی خانهشان پیاده کنم. روز بعد، فهمیدم یکی از چکهای شرکت و مدارکم را با مبلغی وجه نقد سرقت کردهاست.
رفاقت با این آدم ناباب برایم دردسر درست کرد. زن موقتش – همان زنی که عکس برهنه اش را دیده بودم – گفت که صیغه اش تمام شده و از من خواست او را صیغه کنم! و …/رکنا