اجتماعی

یار بی‌نظیر حاج قاسم سلیمانی در پاتک‌های کربلای ۵ چه کسی بود؟

خبرهای فوری: سردار شهید علی ژاله، شهید سپهبد قاسم سلیمانی را سال‌ها در جهاد هشت ساله همراهی کرد. فرمانده گردان ضد زره لشکر ۴۱ ثارالله در کربلای ۵ به شهادت رسید.

به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرهای فوری،‌ سردار شهید علی ژاله از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله بود که شهید سپهبد قاسم سلیمانی را سال‌ها در جهاد هشت ساله همراهی کرد. در عملیات کربلای ۵، ۵۴۷ نفر از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله به شهادت رسیدند. شهید علی ژاله در سال ۱۳۴۱ در یکی از روستاهای رابر در استان کرمان متولد شد. با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در سال ۱۳۶۵ فرماندهی گردان ضدزره لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده گرفت تا اینکه سرانجام در عملیات کربلای پنج به فیض شهادت نائل آمد. او یکی از نیروهای تحت امر شهید قاسم سلیمانی بود که در دوران دفاع مقدس فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله را بر عهده داشت. تقارن سالگرد شهادت او در ایام بزرگداشت کربلای۵ با ایام سوگواری شهادت  قاسم سلیمانی یاد این دو فرمانده مبارز را بار دیگر زنده کرد.

روایت حاج قاسم سلیمانی از شهید ژاله:خصوصیات فردی علی ژاله بی‌نظیر بود

«جبهه و جنگ برای همه کسانی که در آن زندگی کردند جنگیدند، هرگز فراموش نمی‌شود و من نیز آن ساعات از زندگی‌ام را مانند گنجینه‌ای گران‌بها در ذهنم حفظ کرده‌ام، علی ژاله نیز جزوی از آن گنجینه گران‌بهاست که خاطراتش همیشه در یاد و خاطر من باقی مانده است. علی با تعدادی از رزمندگان، برای آموزش ۱۰۶، انتخاب شد و می‌توان گفت تنها کسی هم بود که خیلی سریع در این زمینه مهارت پیدا کرد. او جزو بنیانگذاران ادوات لشکر ثارالله به حساب می‌آمد. علی فقط به ۱۰۶ اش قانع نبود؛ همیشه همراه آن دو قبضه آرپی‌جی هم به همراه داشت که در مواقع ضروری از آن‌ها هم استفاده می‌کرد. او با این کارش دشمن را به اشتباه می‌انداخت و تعداد نیروها را در نظر آن‌ها چند برابر می‌کرد.

علی همیشه من را به وجد می‌آورد و در ته دلم هزاران آفرین نثارش می‌کردم. خصوصیات فردی علی ژاله بی‌نظیر بود. او بیشتر از آن که به فکر خودش باشد، به فکر نیروهای زیر دستش بود. مثل یک فرمانده‌ با تجربه عمل می‌کرد و برنامه می‌ریخت. علی از کار زیاد خسته نمی‌شد؛ بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم او را از فولاد ساخته‌اند. در مواقعی که اگر سکو و یا خاکریزی برای استقرار صد و شش‌هایش نداشت، به هر قیمتی که بود، یا جایی را برای استقرار ۱۰۶ پیدا می‌کرد و یا در همان لحظه خاک‌ریزی و یا سکویی را به تنهایی یا با کمک بچه‌های دیگر درست می‌کرد.»

روایات فراوانی از همرزمان شهید علی ژاله در مورد او آمده است. کمال مرادی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله و سایر همرزمانش برخی از این روایات را نقل کرده‌اند:

موتور قایق، سوغاتی حج

اگر حاج علی ژاله در برخی عملیات‌ها فرمانده ما و دیگر نیروها بود هیچکس فکر نمی‌کرد که او فرمانده است. در هر کاری قدم اول را خودش بر می‌داشت و دیگر نیروها خود به خود دنباله رو او بودند. حمامی در واحد درست کرده بود که بین همه مشهور بود و هیچ‌گاه احساس نمی‌کرد که چون مسئول است، پس ساختن حمام برای نیروهای در جبهه برایش زشت است؛ بلکه هر کاری را که می‌توانست انجام می‌داد و با جان و دل آن را به ثمر می‌رساند. غذایش را بعد از همه می‌خورد و اجازه نمی‌داد اضافه غذا را به بیرون بریزند، می‌گفت: «حیف است بدهید حاج علی ژاله بخورد…»، این کار او قانونی برای ما در جبهه شده بود.  برای انجام فریضه حج با گروهی از رزمندگان مشرف شدند. در بازگشت همه برای خود و یا خانواده چیزی خریده بودند اما حاجی علی یک دستگاه موتور برای قایق ادوات در جزیره مجنون خرید و با خود آورد.

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , شهید سپهبد قاسم سلیمانی ,

ماجرای تخمه آفتابگردان کربلای یک

در عملیات کربلای یک کوله‌پشتی سنگینی بر روی دوش حاج علی ژاله قرار داشت و همه ما می‌خواستیم  بفهمیم که چه چیزی را در آن جای داده است؛ چون برای اولین‌بار می‌دیدم به خودش کوله‌پشتی بسته است و خیلی هم از آن مراقبت می‌کند. تا اینکه شب عملیات تمام شد و ما در ارتفاعات قلاویزان که مشرف بر شهر مهران بود مستقر شدیم. اما دشمن برای بازپسگیری این ارتفاعات دست‌بردار نبود و در شب دوم پاتک شدیدی زد که از بس گلوله بر روی سر رزمندگان ریخت، حال همه را گرفته بود. شاید بتوانم بگویم عامل اصلی سقوط نکردن خط در آن شب حاج علی ژاله بود که بالاخره با مقاومت سرسختانه نیروها، دشمن نتوانست پیشرفتی داشته باشد.

وقتی حاج علی با ما وارد خط می‌شد دیگر نمی‌ترسیدیم و می‌دانستیم که گرفتن خاکریز دشمن ممکن شده است. به هر حال بعد از آن پاتک شدید و جنگ سخت نیروهای بعثی به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند کاری از پیش ببرند، لذا آرام گرفتند و اینجا بود که همه نفس راحتی کشیدیم و هر کدام از رزمندگان خسته و تشنه و گرسنه در جایی نشسته بودند که در چنین حالتی حاج علی ژاله هم سر کوله پشتی‌اش را باز کرد و شروع کرد بین بچه‌ها تخمه آفتابگردان تقسیم کرد.

از این کارش اوقاتم تلخ شده بود و به او گفتم این چه کاری است که تو می‌کنی؟ با آن لهجه مخصوصش گفت: «ای بچه! تو مگر نمی‌دانی که بچه‌ها چقدر وابسته به این چیزها هستند.» نیروها در زیر آتش دشمن از خوردن تخمه لذت بردند و روحیه همه عوض شد تا جایی که خواب از سر بچه‌ها رفت چون دشمن مترصد خواب نیروهای خسته ما بود تا در آن شرایط باز هم حمله کند. اما رزمندگان تا صبح بیدار ماندند و تخمه خوردند و هر حمله‌ای که انجام می‌شد را به شدت پاسخ می‌دادند. آنجا بود که واقعاً متوجه شدم این تخمه‌ها چقدر در روحیه نیروها و دوستی آن‌ها با فرمانده‌شان تأثیرگذار بود و ما را به پیروزی رساند.

فیل حاج علی در والفجر۴ چه بود؟

در عملیات والفجر چهار یک دستگاه جیپ داشتیم که حاج علی ژاله اسمش را گذاشته بود فیل. چون دو تا گلگیرش مانند دو تا گوش‌های فیل شده بود و به هنگام حرکت این گلگیرها بالا و پایین می‌رفتند. نیروهایش ماشین‌های خوبی داشتند؛ ولی او خودش بدترین را انتخاب کرده بود و واقعأ هم از آن کار می‌کشید. سنگرهایی که حاج علی می‌ساخت هیچگاه شکل سنگر نداشتند و همیشه ناقص بودند یا سقف نداشتند و یا محکم نبودند. او بعد از پیشروی در عملیات صبر نمی‌کرد تا لودر بیاید و سکویی برای استقرار خودروی جیپی که تفنگ ۱۰۶ میلیمتری بر روی آن نصب بود بسازد، بلکه خودش دست به کار می‌شد و سکو را با استفاده از بیل و کلنگ احداث می‌کرد. برای همین در بسیاری مواقع می‌دیدیم که حاج علی از فرط کار زیاد در بغل خاکریز به خواب رفته است.

نقش اصلی حاج علی در پاتک‌های دشمن

آن موقع لشکر تازه راه افتاده بود و امکانات زیادی در آن وجود نداشت. حاج علی ژاله برای آوردن بلوک و ساختن سنگرهای ادوات از اطراف شهر و یا سایر لشکرها توسط وانتی که در اختیارش بود بلوک می‌آورد. او حدود ۷۰ درصد سنگر ادوات را خودش ساخت و در مواقع بیکاری هم به تفنگ ۱۰۶ میلیمتری‌اش رسیدگی می‌کرد و به تعمیر یا تنظیف آن می‌پرداخت. واقعأ به تفنگ ۱۰۶ میلیمتری عشق می‌ورزید و همه نیروها را تشویق به نگهداری تجهیزات می‌کرد.

مدتی در مریوان هر روز می‌رفت در داخل شهر به کرمان زنگ می‌زد. قیافه درهمی داشت و نگران بود. می‌دانستیم از جایی ناراحتی دارد اما چیزی نمی‌گفت و به کرمان هم نمی‌رفت تا اینکه یک روز گفت: «هی بچه می‌دونستی که بچه من هم مُرد…» من هنوز نمی‌دانستم از چه حرف می‌زند. فکر کردم بچه یکی از آشناهایش بوده اما وقتی که توضیح داد، فهمیدیم فرزند خودش بوده است و او به خاطر حضور در عملیات و نبرد با دشمن به تشیع جنازه فرزندش نرفته بود. /تسنیم

جهت دریافت مهم‌ترین خبرها، ایمیل خود را وارد کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بخوانید:

دکمه بازگشت به بالا