به گزارش بخش اجتماعی سایت خبرمهم، «محمد ۱۰ روزی است که از بیمارستان مرخص شده؛ ۳۷ سال دارد و با کرونای شدید و درگیری ۷۰ درصد ریه در آی سی یو بیمارستان لقمان حکیم بستری بود. از همان هایی که می گویند کد ۹۹، یعنی کسی که نیاز به احیا دارد. آرام و شمرده حرف میزند و وقتی میخواهد از لحظههایی که در بخش مراقبتهای ویژه بر او گذشته صحبت کند، به نفستنگی میافتد. میگوید بازگشت دوبارهاش به زندگی یک معجزه است چون پزشکان شانس خیلی کمی برای زنده ماندنش قائل بودهاند: «مردم متوجه عمق فاجعه نیستند ولی من عمق فاجعه کرونا را طی ۸ روزی که در آی سی یو بستری بودم دیدم. آدمهایی را دیدم که چند ساعت بعد از بستری شدن مقابل چشم من جان میدادند. وقتی چشمانت را باز میکنی و مردی را در تخت کناری میبینی که سرفههای شدید دارد و چند ساعت بعد داخل کاور مشکی است، خودتان ببینید چه لحظههای دردناکی را باید از سر بگذرانی.»
محمد از روزهایی میگوید که با وجود رعایت پروتکلهای بهداشتی به کرونا مبتلا شد: «اواخر شهریور وقتی موعد پایان قرارداد اجارهخانهام نزدیک شد برای پیدا کردن خانه به بنگاههای املاک مراجعه میکردم و همراهشان برای بازدید خانه میرفتم. با این که ماسک میزدم اما در همین رفتوآمد و بازدیدها مبتلا شدم. دو روز قبل از اثاثکشی تب و لرز داشتم و فکر میکردم سرما خوردهام. روز ۴ مهرماه با تب ۳۹ درجه اثاثکشی کردم و فردای آن روز بعد از تسویهحساب با صاحبخانه قبلی به بیمارستان بقیهالله رفتم. بعد از اسکن ریه پزشک گفت علائم اولیه کرونا را دارم و باید در خانه قرنطینه باشم و از درمانهای خانگی استفاده کنم. ۸ مهرماه سرفههایم بیشتر شد و دوباره بیمارستان رفتم و با اسکن مجدد مشخص شد ۱۵ درصد از ریهام درگیر شده است. پزشک بیمارستان داروهای قویتر داد و گفت صلاح نیست در محیط آلوده بیمارستان باشم. اما هر روز ناتوانتر میشدم. حتی توان این که تا دستشویی بروم نداشتم. ۹ روز بعد با نفستنگی شدید و سرفه زیاد با اورژانس تماس گرفتم و آنها بعد از بررسی با آمبولانس مرا به بیمارستان لقمان منتقل کردند. اکسیژن خونم ۸۰ بود. بیماری زمینهای ندارم و در طول عمرم دخانیات مصرف نکردهام و اهل ورزش هستم. خلاصه این که از ۹ شب تا ۴ صبح در اورژانس بیمارستان بستری بودم تا یکی از تختهای بخش آی سی یو خالی شد. دوباره اسکن ریه دادم ولی پزشکان حتی تا بعد از ترخیص به من نگفتند چند درصد از ریهام درگیر شده. میدیدم که کادر درمان تحت فشار هستند و هر لحظه بیمار کرونایی جدیدی به اورژانس منتقل میشود. ۸ روز در آی سی یو بستری شدم. روز اول و دوم را به یاد دارم اما روز سوم بیهوش بودم. روز سوم که مصادف با اربعین بود آن قدر حالم بد بود که میشنیدم پزشکان میگفتند رفتنی هستم. بازگشتم به زندگی واقعاً معجزه بود.»
وقتی کد ۹۹ اعلام میشود یعنی بیمار دچار ایست قلبی تنفسی شده و اگر احیای قلبی جواب ندهد دیگر برای همیشه از مرز زندگی عبور کرده است. کادر درمان با همه وجود تلاش میکند اما به خاطر حجم بالای بیماران و وضعیت وخیمشان رسیدگی به همه آنها سخت و دشوار است. محمد این روزها در حال گذراندن دوران نقاهت است و میخواهد بعد از بهبودی با یک سبد گل از کادر درمان بیمارستان لقمان حکیم قدردانی کند: «آنها از جان مایه میگذارند. چند برابر گنجایش آی سی یو بیمار بستری بود. شاهد مرگ بیمارانی بودم که شاید تا لحظه آخر فکر نمیکردند کارشان به اینجا برسد. علاوه بر آن به خاطر بستری شدن در آی سی یو و شرایطی که داشتم فوبیای فضای بسته گرفتم و وقتی به دستشویی و حمام میروم میترسم اکسیژن تمام شود.»
محمد تا ته خط کرونا رفته و خستگی و بیتفاوتی مردم را عامل اصلی گسترش این بیماری میداند: «تصور خیلی از مردم از کرونا اشتباه است و شاید یکی از دلایل آن اطلاعرسانی بد و ساده نشان دادن این بیماری در پیک اول بود. به نظرم باید مردم را با هشدارهای جدی نسبت به این ویروس حساس کرد و گفت که انتهای این بیماری خطرناک چیست. سرعت این بیماری در افراد سالمند زیاد است و خیلی زود تسلیم این ویروس میشوند.»
حاج حسن هم بازگشت به زندگی را یک معجزه میداند و میگوید دعای دوستانم در کربلا و نجف و مشهد باعث شد با وجود ۸۰ درصد درگیری ریه بعد از ۲۰ روز بستری در آیسییو به زندگی برگردم. حاج حسن اسفند سال گذشته به کرونا مبتلا شد و روزهایی را که در آی سی یو بستری بود فراموش نمیکند و میگوید آن روزها به دلیل این که خیلی از مردم رعایت نمیکردند حجم بالای بیماران بد حال کادر درمان را حسابی خسته کرده بود: «۶۷ سال دارم و توی بازار کار میکنم. کاروانهای زیارتی را هم به کربلا و نجف میبرم و دوستان زیادی هم در این سفرها پیدا کردهام. اسفندماه با این که ماسک میزدم و موضوع کرونا را هم جدی گرفته بودم اما رفت و آمد به بازار و کارهای بانکی باعث شد مبتلا شوم. ۲۳ اسفند ماه با حال وخیم به بیمارستان امام خمینی رفتم و در بخش آی سی یو بستری شدم. درگیری ریهام خیلی زیاد بود و پزشکان امید کمی برای زنده ماندنم داشتند. لحظات خیلی سختی بود و هر روز چند بیمار فوت میکردند و نیروهای خدماتی تلاش میکردند که ما متوجه انتقال جنازهها نشویم. شب اول بستری و شب اول نوروز حالم خیلی بد شد و تا دم مرگ پیش رفتم اما خواست خدا بود که دوباره برگشتم. یکی از امکانات خوب آی سی یو بیمارستان امام خمینی اکسیژن پرفشاری است که برای بیماران بدحال استفاده میکردند. همان روزهای اول، پزشک بخش آی سی یو گفت حاج آقا نترس و با ما همکاری کن تا مجبور به استفاده از دستگاه ونتیلاتور نباشیم. در همه لحظاتی که بهوش بودم سعی میکردم با توسل خودم را آرام کنم تا این که بعد از ۲۰ روز به زندگی برگشتم.»
زینب هم با ۳۰ درصد درگیری ریه در بیمارستان شهدای تجریش بستری شد. او با وجود گذشت یک ماه هنوز تنگی نفس دارد: «همه چیز با یک تب و لرز شروع شد و متأسفانه چند باری که به پزشک عمومی مراجعه کردم تشخیص سرماخوردگی دادند ولی وقتی شرایط جسمیام بدتر شد به بیمارستان شهدای تجریش رفتم و بعد از سی تی اسکن مشخص شد ۳۰ درصد ریهام درگیر شده است. ۴۰ سال دارم و بیماری زمینهای هم ندارم. بشدت هم پروتکلهای بهداشتی را رعایت میکردم اما به دلیل کارم که در اتاق اصناف است و با مردم سروکار دارم به کرونا مبتلا شدم.
اورژانس که بستری شدم وضعیت بسیار بدی بود. تعداد مریضها هر ساعت بیشتر میشد و تخت خالی نبود. تعداد جوانها خیلی زیاد بود. یادم هست جوانی که راننده تاکسی بود میگفت وقتی مسافر ماسک نمیزند ما باید تاوان بدهیم. سرفه و نفس تنگی و ناله بیماران اورژانس را پر کرده بود. سرپرستار اورژانس با وجود ابتلا به کرونا و تب بالا باز هم به بیماران رسیدگی میکرد. یکی از بیماران بد حالی که توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شده بود مقابل چشمان من تشنج کرد و از دنیا رفت. دیدن این صحنه اثر بدی در روحیه همه گذاشت. بعد از انتقال به بخش فقط به خوب شدن فکر میکردم. تخت روبهروی من زن ۴۲سالهای بود که وضعیت عمومی خوبی داشت؛ من به دلیل نفس تنگی زیاد نمیتوانستم راه بروم ولی او میتوانست اما روز بعد فوت کرد. دکتر میگفت ناامیدی و ترس باعث مرگ او شده. امید و روحیه تنها چیزی است که میتواند به بیمار کمک کند. اطرافیان و دوستانم عکس مرا در صفحات شخصیشان گذاشته بودند و از همه خواسته بودند دعا کنند. این کار آنها بیشتر مرا نگران میکرد. پیغام میدادم حالم خوب است و کرونا را شکست میدهم. همسرم و دختر و پسرم هم مبتلا شدند و در آن لحظات به خودم فکر نمیکردم. بعد از ۹ روز مرخص شدم و هنوز هم با عوارض این بیماری دست و پنجه نرم میکنم.»
او که این روزها برای معاینه به بیمارستان شهدای تجریش میرود از دیدن حجم بالای بیماران بدحال دلش برای کادر درمان میسوزد و نمیداند چطور به مردم هشدار دهد که فاصله مرگ و زندگی مثل یک تار مو باریک است.»/ایران